تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 6 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):دوست ندارم جوانى از شما [شيعيان] را جز بر دو گونه ببينم: دانشمند يا دانشجو.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

تسمه تردمیل - روغن تردمیل

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

خرید یخچال خارجی

ویترین طلا

کاشت پای مصنوعی

مورگیج

میز جلو مبلی

سود سوز آور

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

مبلمان اداری

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1802254983




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

سوءقصد به جان خلبان ایرانی و همسرش


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: سوءقصد به جان خلبان ایرانی و همسرش
بچه ها(خلبان) واقعاً سنگ تمام می گذاشتند. هر چند روز، یکی دو نفر از مأموریت بر نمی گشتند و هواپیمای آن ها مورد اصابت پدافند قرار می گرفت. اما دیگران با اراده و اعتقاد قوی جای خالی آن ها را پر می کردند. بیشتر همکاران داوطلبانه عازم مأموریت می شدند و ترس را به خود راه نمی دادند.
  سایت جامع آزادگان: سعید باباخانیان (۱۳۳۲ ه-ش، همدان) خلبان هواپیمای شکاری اف-۵ئی(تایگر) افسر آموزش و یکنواختی گردان پرواز افسر عملیات گردان آموزشی بونانزا معلم خلبان هواپیمای آموزشی بونانزا   سعید باباخانیان پنجم مردادماه ۱۳۳۲ در شهر همدان و در خانواده ای باایمان و از نظر اقتصادی نسبتاً ضعیف به دنیا آمد. پدرش، غلام رضا، به آرایشگری مردانه اشتغال داشت و با تلاش مضاعف از عهده ی معاش همسر و شش فرزند در خانه ای محقر بر می آمد. با این حال همواره بر این بود که فرزندانی با سواد تحویل اجتماع بدهد. سعید سه برادر و دو خواهر داشت و خود فرزند ارشد خانواده بود. او تحصیل را در دبستان پرورش شروع کرد و همچون بیشتر خانواده های آن دوران، که به دلیل تعداد فرزندان و نبود وقت کافی نمی توانستند به تحصیل فرزندان کمکی کنند، با سعی فراوان به درس خواندن مشغول شد. در دبیرستان ابن سینای همدان ادامه تحصیل داد و موفق شد به عنوان اولین پسر خانواده در سال ۱۳۵۳ دیپلم خود را در رشته ی طبیعی بگیرد.  اوایل سال ۱۳۵۳ هیئت استخدامی نیروی هوایی به دنبال جوانان جویای کار به پایگاه هوایی شاهرخی (نام پایگاه هوایی شاهرخی پس از انقلاب و شهادت خلبان محمد نوژه در مردادماه ۱۳۵۸ به نوژه تغییر یافت. این پایگاه را با عنوان سوم هم می شناسند.) همدان رفت و از آنجا با تبلیغ در شهر همدان، به جلب و جذب دیپلمه های داوطلب و علاقمند برای خدمت در نیروی هوایی پرداخت. سعید از این فرصت استفاده کرد و با گذر از سد معاینات پزشکی خیلی دقیق و آزمون های علمی و زبان توانست در تیرماه همان سال لباس دانشجوی خلبانی را بر تن کند. از این زمان به صورت شبانه روزی در اختیار نیروی هوایی قرار گرفت و ابتدا تمرین های نظام جمع آموزش دید. سپس با سخت کوشی کتاب های زبان را، که با نام ۱۱۰۰تا ۲۴۰۰ تدریس می شد، فرا گرفت و دیگر عناوین درسی را خواند تا نوبت به پرواز مقدماتی با هواپیمای بونانزا یا اف-۳۳ رسید. به این منظور هر روز از مرکز آموزش های نیروی هوایی واقع در خیابان دماوند راهی فرودگاه قلعه مرغی می شد. این آموزش جذاب و هیجان انگیز را هم در کمترین مدت به پایان رساند. در رقابتی سخت، نمره ی خیلی خوبی در آزمون جامع زبان انگلیسی گرفت. مهرماه ۱۳۵۴ برای ادامه ی دوره به ایالت تگزاس امریکا اعزام شد و بار دیگر دوره ی زبان پیشرفته را در پایگاه لکلند واقع در شهر سان آنتونیو گذراند. سپس به پایگاه مدینا منتقل شد و پرواز آموزشی خود را با هواپیمای تی-۴۱ شروع کرد. بعد از خاتمه این آموزش، راهی پایگاه شپارد در شهر ویشتا فالز شد و اولین بار پرواز با جت رابا هواپیمای تی- ۳۸ را در پایگاه وب دید. او در مهرماه ۱۳۵۶ به ایران برگشت. باباخانیان آبان ماه ۱۳۵۶ با درجه ی ستوان دومی برای آموزش رزمی هواپیمای اف-۵ ئی به پایگاه هوایی چهارم شکاری دزفول (وحدتی) اعزام شد. ظرف حدود شش ماه دوره زمینی و آموزش مذکور به پایان رسید و به عنوان خلبان عملیاتی به پایگاه هوایی تبریز منتقل شد. اوایل سال ۱۳۵۷ تعداد پروازهای روزانه خوب بود. اما از اواسط سال، جریانات انقلاب بر تولید سورتی پروازها اثر معکوس گذاشت و پروازها خیلی کم شد. این وضع تقریباً تا نزدیک وقوع جنگ تحمیلی همچنان ادامه داشت. سعید باباخانیان در سال ۱۳۵۸ و هم زمان با نا آرامی های کردستان، با خانم حوری بساطی ازدواج کرد و از این پیوند صاحب سه فرزند پسر به اسامی علی رضا (۱۳۶۰)، حمید(۱۳۶۳) و کیمیا (۱۳۷۵) شد. او به خاطر شرایط جنگ، مانند بسیاری از هم رزمایش در زمان تولد فرزندان، درگیر مأموریت های واگذاری بود و در کنار همسرش، که به همدان رفته بود، حضور نداشت. سعید ضمن اینکه در دست نوشته اش از تعویض پیاپی فرماندهان و پاکسازی های پسترده و بدون توجیه خلبانان بعد از انقلاب شکوهمند یاد می کند، اشاره به خاطره ای تلخ نیز از این دوران دارد. او می گوید: در بحبوحه ی درگیری های کردستان، که حکومت وقت عراق حامی اصلی ضد انقلاب بود، نیروی هوایی مأموریت هایی انجام می داد.  یکی از همین روزها برای عزیمت به همدان، همراه همسرم به ترمینال تبریز رفته بودیم. من کاپشن پرواز به تن داشتم و معلوم بود که پروازی هستم. از این رو عوامل ضدانقلاب مرا شناسایی، و در سالن ترمینال به من و همسرم حمله کردند. به هر یک از ما چند ضربه چاقو زدند. خوشبختانه زخم های چاقو کاری نبود و ما از آن واقعه جان سالم به در بردیم. او همچنین در خصوص وقایع روزهای آغازین انقلاب در پایگاه، اضافه می کند: در هر گردان پروازی تقریباً سه الی چهار نفر بودند که اخبار و رویدادها ی سیاسی را تعقیب می کردند و شب ها اخبار و اعلامیه های امام را به دیگران اطلاع می دادند. بیشتر خلبان ها درگیر اعتراضات و اعتصابات نمی شد؛ زیرا همیشه در پایگاه ها به سر می بردند و در محیطی بسته زندگی می کردند. آن ها علاقه مند نبودند در مسئل سیاسی جاری کشور دخالت کنند.  طبق توجیه سعی می کردند از سیاست هم دور بمانند. از این رو وقتی انقلاب شد، زمان لازم داشتند تا کم کم به حقیقت دست یابند. ولی متأسفانه این فرصت از خیلی ها گرفته شد و آن ها را پاک سازی کردند. اگرچه تعدادی از آنان با شروع جنگ به خدمت داوطلبانه برگشتند و چند نفری از ایشان به درجه ی رفیع شهادت نایل آمدند. باباخانیان در زمان خدمت، دوره هایی از جمله: نجات خدمه از مرگ، عالی رسته ای و معلم خلبانی بونانزا را گذراند و در مشاغلی چون خلبان شکاری، افسر یکنواختی و آموزش گردان، افسر عملیات گردان آموزشی خدمت کرد. در پنج عملیات برون مرزی و پشتیبانی نزدیک هوایی از نیروهای سطحی در میدان مصادف با دشمن شرکت کرد و ۱۲۹ سورتی پرواز اسکرامبل، گشت زنی رزمی، پوشش هوایی و اسکورت هوایی را در پرونده اش به ثبت رساند. از سال ۱۳۶۵ از اف -۵ به بونانزا جابه جا شد و از اوایل سال ۱۳۷۱ به فرودگاه قلعه مرغی منتقل شد و به عنوان معلم خلبان هواپیمای ملخ دار بونانزا آموزش خلبانان جوان تازه استخدام شده را به مدت چهار سال بر عهده گرفت و موفق شد ۲۵ دانشجوی خلبانی را با الفبای پرواز خداحافظی کرد. گرچه همیشه دلتنگ پرواز است! به خاطراتی از دوران خدمت و زمان جنگ سرهنگ بابا خانیان از زبان خودش توجه کنید. اوایل جنگ تحمیلی در پایگاه تبریز بودم. چون این پایگاه تلفات کمتری نسبت به دزفول داشت، از همان هفته ی اول تعدادی از خلبانان تبریز به کمک پایگاه دزفول می رفتند. حتی برای مأموریت آلرت یا آمادگی به پایگاه های مهرآباد تهران، نوژه همدان و هشتم شکاری اصفهان هم می رفتیم. ماه های اول جنگ تنها نیروی مؤثر در برابر هجمه ی عراقی ها، نیروی هوایی بود.  بچه ها(خلبان) واقعاً سنگ تمام می گذاشتند. هر چند روز، یکی دو نفر از مأموریت بر نمی گشتند و هواپیمای آن ها مورد اصابت پدافند قرار می گرفت. اما دیگران با اراده و اعتقاد قوی جای خالی آن ها را پر می کردند. بیشتر همکاران داوطلبانه عازم مأموریت می شدند و ترس را به خود راه نمی دادند. مردم هم واقعاً قدرشناس آن ها بودند و احترام زیادی می گذاشتند. چند بار دیدم تا در پایگاه آمدند و برای خلبانان گوسفند قربانی کردند. گاهی نیز هدیه هایی دیگر به پایگاه ارسال می کردند و به قوت قلب می دادند. خلبان ها حماسه های زیادی آفریدند و خیلی زود همه به توانایی نیروی هوایی پی بردند. یکی از این حماسه ها حمله ی هوایی به دورترین پایگاه های دشمن با نام اچ -۳ بود که در آن یک کار تیمی بزرگ انجام شد. خلبانان از پایگاه های معتددی به پرواز درآمدند و هر یک کار خود را به نحو احسن انجام دادند. من آن زمان به پایگاه هوایی همدان مأمور شده بودم. این افتخار نصیبم شد که گوشه ای از عملیات را بر عهده گرفته و همراه دیگر خلبان ها شرکت کننده به دیدار امام خمینی(ره) مفتخر شوم و یکی از بهترین روزهای زندگی ام رقم بخورد. خاطره ی این دیدار، که به صورت خصوصی و در اتاق اندرونی انجام شد و لحظه ای که موفق به بوسیدن این روحانی بزرگ و معمار انقلاب شدم، هرگز از خاطره ام محو نشد و همواره به آن می بالم. یکی از طرح های سر لشکر شهید عباس بابایی، معاون عملیات وقت نیرو، این بود که از خلبان های گراند (گراند اصطلاحی است برای زمانی که خلبان ها به دلیل پزشکی اجازه پرواز ندارند یا به رغم عامیانه زمین گیر هستند.) و به هر دلیل بیکار، در مناطق عملیاتی استفاده شود تا هماهنگی لازم برای عبور ایمن هواپیماهای خودی را انجام دهند. در عملیات والفجر۸، باباخانیان در قالب همین طرح یکی از مواضع پدافندی اعزام شد. دومین خاطره سعید مربوط با این ماجرا است. به من اطلاع دادند به فاصله هر پنج دقیقه دوفروند شکاری بمب افکن اف-۵ در قالب چند دسته ی تهاجمی، از روی موضع ما رد خواهند شد. به سرعت اطلاعات مذکور را به مسئولان سایت های پدافندی حیطه ی عملیاتی خودم رساندم. دستۀ اول تا سوم بدون هیچ مشکلی عبور کردند.  نمی دانم برای دستۀ چهارم چه اتفاقی افتاد که پدافند موضع جلو شروع کرد به تیر اندازی به سمت آن ها! با کمال تأسف شماره دو دسته مورد اصابت قرار گرفت و در میان بهت و حیرت همگان، شعله ی بزرگی از هواپیما زبانه کشید. هواپیما شروع به اوج گیری کرد و من فکر کردم هواپیما می خواهد آن را با صندلی پران ترک کند. من هم در رادیو فریاد می زدم: «بپر، بپر، هواپیما آتش گرفته، بپر.» امیدوار بودم لحظاتی بعد شاهد باز شدن چتر خلبان باشم. اما این اتفاق نیفتاد و هواپیما به یک سمت غلتید و سقوط کرد. چند ثانیه بعد از اصابت آن به زمین، کوهی از آتش به وجود آمد. بعد از بررسی آگاه شدیم که خلبان این هواپیما سروان ابوالفضل اسدزاده بود که با هم در یک گردان خدمت می کردیم. روحش شاد! شهادت او سبب شد این خاطره تلخ در ذهن من ثبت شود. بابا خانیان از اولین پرواز برون مرزی خود چنین می گوید: هدف ما نیروهای زرهی عراق در شرق رود دجله بود. من شماره دو خلبان احسان فاضلی بودم. در ارتفاع پست پرواز می کردیم؛ حدود یکصد پا. به همین دلیل حالت فرامیتن را طوری تنظیم کرده بودم که هواپیما تمایل داشت در صورت رها کردن استیک (دسته کنترل فرامین) به سمت بالا برود. فشار زیادی پشت دستم بود. شاید کمی بعد از اندازه معمول آن را رو به بالا تنظیم کرده بودم. به هر حال حواسم به این وضع بود که فاصله ام با لیدر زیاد شد. در مسیر باید از روی نیروهای خودی می گذشتیم و وارد خاک دشمن می شدیم. ظاهراً ناهماهنگی پیش آمده بود. همه شروع کردند به تیراندازی به سوی ما. لیدر، که با این حجم زیاد آتش روبه رو شد، شروع کرد به اوج گرفتن. من خیلی عقب افتاده بودم وارد معرکه شدم. از همه سمت گلوله بود که به آسمان می رفت. دیدم درنگ جایز نیست. احساس کردم اگر ارتفاع بگیرم، حتماً مورد اصابت قرار خواهم گرفت. از این رو تصمیم گرفتم تا حد ممکن پایین بیایم. آن قدر پایین که نفر پشت توپ ۲۳ م م برایم قابل شناسایی  شده بود. با این اوصاف به کمک خدا از آن مهلکه جان سالم به در بردم. بعد تلاش کردم هر طور شده قبل رسیدن به هدف، خود را به شماره دو رسانده و مأموریت را انجام دهم که خوشبختانه این اتفاق افتاد. با این حال تا موقع نشستن در پایگاه خودی بوی باروت گلوله های پدافند را توی کابین احساس می کردم.




تاریخ انتشار: 14 اسفند 1392 - 15:01





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 111]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن