تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 14 دی 1403    احادیث و روایات:  امام سجاد (ع):منتظران ظهور امام مهدى(ع) برترينِ اهل هر زمان‏اند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1849605460




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

نوجوانی که سه سال کیک و نوشابه نخورد


واضح آرشیو وب فارسی:جوان آنلاین: نوجوانی که سه سال کیک و نوشابه نخورد
از همه خوشحال تر دکتر مجید بود چون می دانست با رفتن ما به ایران وضع مان بهتر می شود و او دیگر نگران خونریزی، زخم پشت و پاها و کج شدن کمر و مهره های فقرات و گردن مان نخواهد بود. گرچه دوری خیلی سخت بود...
  سایت جامع آزادگان: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حسین معظمی نژاد است:  بچه ها را گروه گروه می بردند زیارت کربلا و نجف. از گروه افسران شروع شد و به سربازها و بسیجی ها رسید. از کسانی که به زیارت بردند یکی محمدحسین افراسیابی بود و دیگری حسین قماشی. می گفت: جایتان خالی! چه زیارتی! وقتی به گودال قتلگاه رسیدیم حال خود را نفهمیدیم. آنجا جوی دارد که آدم را می گیرد. انکار شهدا و پیکر ابا عبدالله را می بینی. انگار خون می بینی. بچه ها از ضریح ابا عبد الله و حضرت امیرالمومنین جدا نمی شدند. مردم عراق که بیرون بودند با دیدن زیارت اسرا به شدت گریه می کردند. حتی بعضی شان و اکثر پیرزن ها ماشین اسرا را می بوسیدند. از طرف بخش فارسی رادیو عراق آمده بودند مصاحبه. اما هق هق گریه اجازه ی صحبت نمی داد. حال خود را نمی فهمیدیم. در سکر نشاط آور زیارت غرق بودیم. جایتان خالی! نوبت گروه ما بود که یکهو زیارت ممنوع شد. بعد فهمیدیم که در یکی  از جبهه ها حمله کرده و عراقی ها هم لج کرده گروه آخر را به زیارت نمی برند. خبر باور کردنی نبود. آزادی! آن هم بعد از سه سال. از مدتی پیش که ایران دو گروه از اسرای معلول را یک جانبه آزاد کرد، زمزمه ای در محافل بین المللی پیچیده بود که عراق هم باید حسن نیت به خرج داده اسرای معلول ایرانی را آزاد کند. ما ۲۱ جانباز بودیم. هفت، هشت نفر از اسرای قدیمی و دو عملیات فتح المبین و بیت المقدس بودند. قرار شد آنها زودتر بروند. ولوله ای در اردوگاه افتاد. اسرای سه قسمت اردوگاه از پشت سیم خاردار ها برایمان دست تکان می دادند و ما هاله ی اشک را درچشمان شان می دیدیم. برای دایی ام نامه نوشتم که مجروح شده ام. اما مجروحیتم سطحی است. نمی خواستم شوکه شوند. اسرای عراقی وقتی به خاک شان می رسیدند اکثر می افتادند زمین و خاک وطنشان را می بوسیدند و اکثر آنها از وضع بهداشت و غذای اردوگاه شان راضی بودند؛ برعکس ما. صلیب سرخ آمد و مطمئن مان کرد به آزادی. نام نویسی شروع شد. اول اسم قدیمی ها وارد لیست شد. یکی شان علیرضا رحیمی بود. همان نوجوان شیردل که در مصاحبه با خبرنگار هندی گفته بود: ای زن از فاطمه این گونه به تو خطاب است              ارزنده ترین زینت زن حفظ حجاب است همشهریم بود. رفتم پیشش به سفارش که: به همه سلام برسان. جان من به کسی نگویی من معلول شدم ها؟ هر کس حالم را پرسید سلامش برسان و بگو التماس دعا دارم. بچه های دیگر هم همین سفارش را می کردند. و اکثر می گفتند که به خانواده شان از معلولیت شان حرفی نزنند. قلب مادرم ضعیف بود و می دانستم اگر بفهمد مجروح شده ام حالش بد می شود. گروه اول جانبازان رفتند. دم علیرضا گرم! به کسی جز برادرم و آن هم بعد از کلی قسم دادن و قول گرفت نگفته بود که من چطور است. او را آماده ی دیدن من کرده بود. صلیب سرخ آمد به اردوگاه و به ما گفت که شما دو سه ماه دیگر آزاد می شوید. دو سه ماه !چه طولانی. به عراقی ها هم سفارش کردند در این مدت با ما خوب تا کنند و به ما برسند. عراقی ها هم از نظر غذا و لباس و بهداشت سعی می کردند فقط به بچه های درمانگاه برسند. از همه خوشحال تر دکتر مجید بود چون می دانست با رفتن ما به ایران وضع مان بهتر می شود و او دیگر نگران خونریزی، زخم پشت و پاها و کج شدن کمر و مهره های فقرات و گردن مان نخواهد بود. گرچه دوری خیلی سخت بود و بچه های سه قاطع دیگر کاغذی به طول نیم متر با نشانی و تلفن به دستم دادند که خبر سلامتی شان را به خانه شان بدهم. هی می آمدند و می بوسیدندمان و سفارش می کردند از طرف آنان حتما به زیارت امام برویم. صلیب سرخ هم همه اش وعده می داد که یک هفته دو هفته یا ماه دیگر آزاد می شوید. صبرمان لبریز شده بود تا این که خبر قطعی آزادی را دادند. دل تو دل مان نبود. باورمان نمی شد که بعد از این همه مدت به آغوش خانواده برگردیم.
007
  بچه ها روغن تهیه کردند و شروع کردند به ماساژ دادن پاهایمان که بر اثر حرکت نکردن مثل چوب خشک شده بود. پایمان را چرب می کردند و ماساژ می دادند نوبت به نوبت. و در حین ماساژ چنان با حسرت نگاه مان می کردند که توان نگاه کردن به چشمان شان را نداشتیم. لباس نو دادند؛ نظامی و تمیز. گریه امان مان را بریده بود .همه در آغوش یکدیگر گره خورده آخرین دیدار را انجام می دادیم. دکتر مجید، پاک نژاد همه گریه می کردند. بعد از سه سال می خواستیم از سیم خاردارها رد شویم. باورش سخت بود. خود عراقی ها هم به هیجان آمده بودند. دو، سه نفرشان همراه ما سوار اتوبوس های مخصوص صلیب سرخ شدند. دیگر نه چشمان مان را بستند نه کتک مان زدند. روی تخت های نرمی خوابیدیم. کیک و نوشابه آوردند. بعد از چند سال نوشابه و کیک خوردیم. بچه ها با حقوق ناچیزشان شربت درست کرده و از فروشگاه بیسکویت خریده بودند. هر چه می توانستند خدمت کردند. نمی دانم شیشه خیس شده بود یا چشمان من. آن سوی پرده خیس بچه ها دست تکان می دادند. حتما آنها هم ما را از پس پرده اشک می دیدند. ما بیست نفر بودیم. کیانپور هم بود، صفر نجفی و علی ابوالفضلی. همان که دعای توسل و کمیل می خواند و حالا به زخم معده و خونریزی مبتلا شده بود. اتوبوس راه افتاد. صلوات فرستادیم و قلبم تند می زد. از پس شیشه ها، مزارع، نخلستان و شهرها را می دیدیم. بعد از چند سال برایم تازگی داشت. انگار تازه متولد شده بودم. بین راه با سربازان عراقی شروع به صحبت کردیم. دور از چشم فرمانده شان با ما صمیمی شده بودند. بچه ها نصیحت شان می کردند که وقتی برگشتند با اسرا خوش رفتاری کنند. به آنها می گفتند که اسرای شما در ایران وضع شان خوب است. شما هم بچه های ما را شکنجه ندهید. آنها هم تصدیق می کردند. از رمادیه گذشتیم و به بغداد رسیدیم و بعد به فرودگاه. پرواز به سوی ایران؛ آیا رویا بود یا واقعیت داشت؟ ظهر بود. آفتاب وسط آسمان بود. مگر از ذوق می توانستیم ناهار بخوریم؟ فکر و حواسم متوجه ایران بود. به خانواده ام فکر می کردم، اگر مرا این طور ببینند چه می شود؟ چه بکنم؟ مادرم چه شکلی شده؟ آیا مرا خواهد شناخت؛ منی که شانزده سالم است و در راه اسلام جانباز شده ام؟ پدرم چه خواهد کرد؟ دو برادرم؟ آن که مثل من قطع نخاع بود و نوشته بودند که حالش خوب شده و راه می رود.؟ آیا من هم راه خواهم رفت؟ چگونه با خانواده برخورد کنم؟ دیگر من یک جانبازم، به آنها درباره ی مجروحیتم و اسارتم چه بگویم؟ آیا به آنها درباره ی شهید بهمن امیریان، شهید فرزین یا رامین ـ بچه تهران ـ آن شهید آذربایجانی و جاسم حامی عراقی مان حرفی بزنم. آیا امام را خواهم دید؟ او چه خواهد گفت؟ مَثل ما مثل ماهی بود. در ایران قدر امام را نمی دانستیم و دور از وطن و امام آرزوی دیدارش را می کشیدیم. مثل ماهی که به هنگام بودن در آب قدر آب را نمی داند. ادامه دارد...  




تاریخ انتشار: 11 اسفند 1392 - 14:46





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: جوان آنلاین]
[مشاهده در: www.javanonline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 36]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن