تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):بعد از من با خوارج نجنگيد (آنان را نكشيد)؛ زيرا كسى كه طالب حق باشد و به آن نرسد، ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834647023




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

آخرین روز زندگی مولانا


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: آخرین روز زندگی مولانا وبلاگ > اعلمی فریمان، هادی - سرم را در گور ،روی لحد گذارید.می خواهم در روز حشر،زودتر از بقیه پا به عرصه قیامت بگذارم

اتاق دوباره لرزید،این بار شدیدتراز قبل.شمعدانی از روی رف به زمین افتاد و شکست.یکی از یاران وحشت زده به تکه های شمعدانی نگاه کرد.بیرون از اتاق،صدای گریه و ناله مردم به گوش می رسید.یک هفته ای می شد که تمام قونیه از زلزله ای خفیف می لرزید و همه را در وحشت و هراسی بسیار فرو برده بود.گروهی از مردم از بیم فروریختن خانه،به خارج از شهر رفته و آن هایی که مانده بودند،با کم ترین تکان،به بیرون از خانه می گریختند.دیگر هیچ جا سرپناه امنی برای ماندن نبود.اما حسام الدین بی توجه به تکان های مکرردر گوشه اتاق سر در گریبان خویش فرو برده بود.کسراخاتون و سلطان ولد،چشم به مولانا دوخته بودند. مولانا که تب تمام صورتش را برافروخته بود،با لبخندی طنزآلود به خود اشاره کردو گفت"نترسید!زمین لقمه چرب می خواهدو بزودی چون در آغوشش گیرد،آرام خواهدگرفت" با شنیدن این حرف،کسراخاتون با اندوه به گریه افتادو سلطان ولد بغض کرده با دست،صورتش را پوشاند.در اواخردفترششم بود که مولانا به طور ناگهانی،مجالس فیه مافیه و مثنوی را با وجوددرخواست و اصرار بسیار سلطان ولد و حسام الدین تعطیل کرد.گویی دیگررمقی برای به پایان رساندن این آخرین دفتر برایش باقی نمانده بود.از آن پس،سکوتی دردناک جای آن همه شور و هیجان را گرفت و مجال صحبت کردن را از او سلب کرد. دراین ایام سن مولانا به 68سال می رسید.اکنون دراین سکوت مقدسی که به آن پناه برده بود،اندیشیدن به روزمرگی و آن چه که در اطرافش در جریان بود همگی را به کناری نهاده بود و تنها به عشق و لحظه ی وصال می اندیشید.درهمین اوقات بود که تب ناگهانی به سراغش آمد و هرازگاهی هم از شدت تب،آگاهانه و یا ناخودآگاه شعری می خواند.یک باربه سلطان ولد که از شدت بی خوابی و پرستاری شبانه رنجور و افسرده شده بود،اشاره کردتا چندلحظه ای استراحت کند،اما چون او با احترام امتناع کرد،زیرلب خواند: "روسربنه به بالین،تنها مرا رهاکن. ترک من خراب شبگرد مبتلا کن. برشاه خوبرویان واجب وفا نباشد. ای زردروی عاشق،تو صبرکن،وفاکن. دردی است غیرمردن ،آن را دوا نباشد. .پس من چگونه گویم ،کاین درد را دوا کن؟ در خواب،دوش،پیری در کوی عشق دیدم. بادست اشارتم کردکه عزم سوی ما کن.
هنگامی که صدرالدین قونوی عارف بزرگ شهرکه بارها دیگران را علیه اش تحریک کرده بود،به دیدنش آمد،کاسه دارویی که ساعت ها از خوردنش خودداری کرده بود،از دست او گرفت و خورد و در مقابل آرزوی شفای او،با لحنی درآمیخته به شوق و یقین زمزمه کرد: "چه دانی تو،که درباطن چه شاهی همنشین دارم. رخ زرین من منگر،که پای آهنین دارم.
درروزهای آخرهیچ نشانی از ترس و تشویش در چهره اش دیده نمی شد.سرانجام در آخرین لحظه ها،پس از خاموشی چند روزه،همه را به دور بسترش فراخواندو با صدایی بریده بریده و لرزان،این چنین لب به سخن گشود:"اگر دین کسی رابرگردن دارم،ادایش کنید...واگردین من برگردن کسی است،آن را می بخشم" آن گاه نفسش گرفت.اندکی مکث کرد و دوباره ادامه داد:"می خواهم نمازم را شیخ صدرالدین بخواند..."این بار سرفه های پی درپی،مجال حرف زدن را ازاو گرفت.کسرا خاتون که بغضش ترکیده بود،اشک ریزان سرش را جابجا کرد و دستی بر پیشانی خیس و برافروخته اش کشید.سرفه بندآمده بود.نگاهش را به اطرف گرداند.چشمش به جماعتی سبزپوش افتاد که اتاق را پرکرده بودند،گویی درانتظار پایان سخنش بودند.لحظه ای را به یاد آوردکه در پشت بام خانه(در کودکی)با آن ها به آسمان رفته بود.از شوق لبخندی زد و دستش را با اشتیاق به طرفشان درازکرد.کسراخاتون دستش را گرفت و نوازش کرد.شتاب زده ادامه داد:"سرم را در گور ،روی لحد گذارید.می خواهم در روز حشر،زودتر از بقیه پا به عرصه قیامت بگذارم" صدای گریه همه بلندشد.نگاهی بدون حسرت به آن ها کرد.رعشه ای تمام بدنش را فراگرفت.نگاه مشتاقش را به جانب جماعت سبزپوش که به طرفش می آمدند،نگه داشت و آرام شد.
خلاصه صفحات آخر کتاب مولوی نوشته داریوش عابدی.انتشارات مدرسه.چاپ سوم 1387



شنبه 10 اسفند 1392 - 11:16:30





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 42]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن