محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1827781688
چادر
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چادر نويسنده: مرضیه رنجبر مرد جلوي آينه ايستاده بود و سبيلهايش را تاب ميداد. در حاشيه آينه، حلقههاي آهني، در هم فرو رفته و دورتادور آينه را گرفته بود و رنگشان به سياهي ميزد. صورت مرد در گردي دايره جا گرفته و بالاي ابروهايش با موج آينه بالاتر از حد معمول قرار ميگرفت. با هر قدم كه جابهجا ميشد اين شكستگي تصوير نيز جابهجا ميگرديد. مرد با رضايت به تصويرش در آينه نگاه ميكرد و لبخندي نه چندان محسوس از رضايتي باطني، روي لبهايش نقش بسته بود. همانطور كه خودش را ورانداز ميكرد، دستي روي شكمش كشيد. كمي برآمده شده بود و دكمهها محكم در جايشان افتاده بودند. بوي سوختگي ملايمي از لباس اتوكشيدهاش به مشام ميرسيد. زن از چارچوب در داخل شد. پاچههاي شلوارش روي قالي كهنه كشيد. به كف جورابهاي بافتنياش پرز چسبيده بود. با ورودش سرماي ملايمي نيز اطاق را فرا گرفت كه زودگذر بود. سيني چاي را روي كرسي گذاشت. مرد از آينه صورت زن را ديد. مثل هميشه بود. نشست. زانوهاي شلوارش براقتر از جاهاي ديگرش بود. زن استكان چاي را در نعلبكي لبپريدهاي گذاشت و به دست مرد داد. مرد برايش داغ بودن معنايي نداشت. استكان را يك جا سر كشيد. دستان مرد، چاق و كوتاه بود و موهاي بلند و سياهي داشت.تا جلوي در آهني خانه با او رفت. كفشهايش تا نزديكيهاي زانوهايش ميرسيد. ولي چون مچ پاهايش كلفت بود، بندها را شل بسته بود و در آنها احساس راحتي ميكرد. تا كنار جاده چند قدم بيشتر نبود. زمين را برف دستنخوردهاي پوشانده بود. با نگاهش خداحافظي كرد. در را بست و زير لب «و ان يكاد» را تند تند خواند. ردّ بخاري باريك از لبهاي سرخش خارج شد و در هوا محو گرديد. براي لحظهاي پوستش مور مور شد. چند روزي بود كه دلش شور ميزد. صديقه خانم گفته بود كه نماز خواندن در اين خانه قبول نيست. دست خودش كه نبود. تازه صديقه خانم تنها محرم اسرارش بود و ميدانست كه شوهرش چهكاره است. وارد اتاق كه شد هنوز دلش بيتاب بود. زير كرسي خزيد. جايشان گرم بود. چشمانش را روي هم گذاشت. رخوت دلچسبي وجودش را پر كرد و دلشوره براي چند لحظه دور شد و خواب به آرامي روي پلكهايش نشست.*شب، باراني بود. زير كرسي نشسته بود و پكهاي عميقي به قليان ميزد. انگار ميخواست تمام دق و دلياش را سر آن خالي كند.ـ خديجه بيا ببر اين بيصاحب رو چاق كن!صداي مرد گرفته بود. زن در تب ميسوخت و گوشه اتاق نزديك در، روي زيراندازي از پوست گوسفند نشسته و به ديواري تكيه داده بود. انگار بيهوش شده بود. چادري محكم به دور كمرش بسته بودند.ـ نرگس خاتون بلند شو، اينقدر منو عذاب نده! برميگرده. ديگه براي خودش مردي شده. اگه الان براش دست بالا بزني تا سال ديگه به سلامتي صاحب يه بچه هم ميشه.از زن صدايي شبيه ناله بلند شد و بعد دوباره ساكت شد. دختر برگشت و قليان را روبهراه كرده بود. چيزي نميفهميد. فقط حرفها را گوش ميكرد. ليلا هم كه چيزي سرش ميشد مثل مجسمه نشسته بود و از پنجدري بيرون را ميپاييد. باران هم يك نفس ميباريد. مرد انگار به زخم كهنهاش نيشتر زده باشند شروع به لعن و نفرين كرد.ـ اگه اون سال نحس چاهها خشك نميشدن، حالا كارمون به اين فعلهگري و جون كندن نميافتاد. ميدوني چيه نرگس خاتون، تقصير من نبود. ميگم بهتر نيست يوسف رو قايم كنيم كه اگر دنبال اون اومدن بگيم كه ما فقط همون يكي رو كه شما برديد داشتيم؟ نكنه يوسف رو هم بگيرن؟ چرا دير كرده؟ اون كه هيژده سالش نشده!وقتي اين حرفها را ميزد كمي به جلو خم شده بود و رگ گردنش برجستهتر بهنظر ميرسيد. زن اين بار حتي ناله هم نكرد. آتش قليان مدتي بود كه خاموش شده بود و خاكستر زغالها به اطراف نشسته بود. مرد سرش را روي لبة كرسي گذاشت. حتي ديگر حوصله نداشت به خديجه امر و نهي كند.صداي كوبيدن در آمد. مرد از جايش بلند شد و تا نيمه راه رفت. ليلا همانطور نشسته بود و با صداي در، چشمانش گشادهتر شده بود. شايد يوسف بود. باران هنوز يك نفس ميباريد و يك لحظه هم امان نميداد. وقتي در را باز كرد، پاهايش تا مچ در گل فرو رفته و صورتش خيس بود. در تاريكي چهرة زن را نشناخت.ـ سلام حاج آقا، مشتلق بديد. نرگس خاتون كجاست؟مرد انگار كر بود. زن چادرش خيس شده و به سرش چسبيده بود. وقتي ديد مرد چيزي نميگويد، خود را به داخل انداخت و او را پس زد و شتابان از حياط گذشت. پاهاي او هم گلي بود. قلبش تند تند ميزد.ـ نرگس خاتون جان. پاشو قربونت برم.زن دستهاي خيسش را روي گونههاي او كشيد، دستهايش زبر بود و نرگس خاتون را وادار كرد كه چشمانش را باز كند. مرد هم كنارش ايستاده بود.ـ نرگس خاتون جان، حبيبم و گل محمدت دارن ميآن!زن انگار با شنيدن نام گل محمد جان گرفت. در چشمانش التماس موج ميزد. صداي فرياد خديجه را شنيد:ـ داداش گل محمد اومد.*احساس كرد پاهايش داغ شده است. چشمانش را كه باز كرد، نگاهش به قوري بزرگي با تصوير ناصرالدين شاه و آن پر بزرگ كلاهش، افتاد. انگار به او زل زده بود. بلند شد. احساس كوفتگي ميكرد. مدت زيادي گذشته بود ولي هوا هنوز سرد بود و از درز شيشههاي رنگي پنجره سوز سردي ميوزيد. گلدانهاي شمعداني هم كنار پنجره چيده شده بود و به جز چند ساقة كج و كوله چيزي در آنها ديده نميشد.زن بالاپوشي گرم پوشيد و چادر به سر كشيد. قدم كه بيرون گذاشت، روي برفها گوشه جاده، جاي قدمهاي زيادي را ديد كه بعضي تا آن سوي جاده نيز امتداد داشت. از كوچه گذشت. زنها كنار مغازة ميرزا آقا ايستاده بودند. سلام كرد. كسي به سلامش جوابي نداد. اگر كسي جوابي هم گفت بهقدري جويده و آهسته بود كه قابل شنيدن نبود. به روي خودش نياورد و ته صف ايستاد. سردش شده بود. به پاچههاي شلوارش قطرات گل چسبيده بود. چادر را بيشتر به خودش چسباند.ـ اينم يه چادر ديگهست. هر روز يه رنگ و يه مدل!زن، باز به روي خودش نياورد. زني در وسط صف، معركه گرفته بود و از وضعيت نابهسامان ميگفت. چند زن كنارش ايستاده و به دهان او زل زده بودند.ـ آقا كاظم خيلي ناراحت بود و ميگفت خودش با چشم خودش ديده كه چادر را از سر ناموس خلقالله برميدارن. اي تف به روي آدمهاي بيغيرت! ميگه نزديك بوده بره با اون آژان از خدا بيخبر درگير بشه. ولي صلاح رو تو اين كار نديده. شهر ديگه امن نيست. آدم نميتونه سرشو راحت بذاره زمين.بعد سرش را به طرز دلپذيري چرخاند. لبهايش كش آمد و خال بزرگ بالاي لبش هم كشيدهتر و بزرگتر به نظر رسيد. ادامه داد:ـ آقا كاظم قسمم داده بيرون نيام، چون از اين آژانها همه جا هستن.جملهاش كه تمام شد لبخند رضايتآميزي زد. زن پيشنماز كه تا آن لحظه ساكت بود، در همان ابتداي صف غيضي به چهره نشاند و گفت: حاج آقا ميگفت كسي از شهر اومده و براش تعريف كرده كه تازه اين از خدا بيخبرا، موقع راه رفتن، شعر هم ميخونن و به هر زني كه ميرسن ميگن:«خانم چرا ميلرزيمگه از آژان ميترسيآژان كاريت نداردچادر تو برميداره!»چند زن ميانسال زير لب «لا اله الا الله» گفتند، زن امامجماعت هم اخمي به ابروهاي پيوسته كج و كولهاش انداخت و چادر را بيشتر جلو كشيد و نگاهي به او كرد. شايد داشت به شكلي شوهر زن را مسئول تمام اين كارها ميدانست. ديگر سردش نبود. برعكس احساس ميكرد از داخل داغ شده است. دستهايش بهطور خفيفي زير چادر ميلرزيد. حرف نميزد. چون اگر حتي كلمهاي ميگفت، صدايش ميلرزيد و بعد نميدانست چه ميشد. آهي كشيد و در جايش جابهجا شد.گل كف خيابان داشت كمكم خشك ميشد و كمرنگ و كمرنگتر به نظر ميرسيد. زنها حالا ديگر دو به دو يا چند نفري در حال پچپچ بودند. ميرزا آقا با كلاه سبز چركمُردي كه سرش بود، ياللهكنان صف زنان را شكست و كليد را در قفل مغازه چرخاند. زنها تك و توك سلامي ميكردند كه ميرزا آقا به همگي يك جواب داد.زنها چند نفر چند نفر داخل ميشدند و وقتي از مغازه كوچك ميرزاآقا بيرون ميآمدند زير چادرهايشان باد كرده بود. وقتي نوبت به او رسيد ديگر كسي نمانده بود. دانههاي برنج كف ترازو و روي پيشخوان ريخته بود.سلام كرد. صدايش خيلي آرام بود. انگار حنجرهاش گرفته بود. ميرزا آقا نگاهي كرد و چرتكه را تند تند بالا و پايين برد. شال سبز دور گردنش كج شده بود و از كلاهش تميزتر به نظر ميرسيد. ميرزا آقا برنج را در كيسهاي ريخت و به دستش داد و باز سرش را پايين انداخت و با مهرههاي چوبي چرتكه ور رفت. وقتي از مغازه بيرون آمد سوز سردي به صورتش خورد كه آزارش داد. تا خانه چند بار كيسه برنج را دست به دست كرد.وقتي به خانه رسيد، كفشهاي گلي مرد را كنار در ديد. وارد اتاق شد. شلوار اتوكشيده مرد گوشهاي پرت شده بود و لكههاي گل تا بالا شتك زده بودند. مرد تا خرخره زير كرسي رفته و دهانش نيمه باز بود. صداي خفيفي از گلويش بيرون ميآمد. چادرش را از سر برداشت. مرد غلتي زد و نيمي از صورتش را درون بالش فرو برد. دلش گرفته بود. امروز خيلي بيتابي پدر و مادرش را ميكرد. تا قبرستان راه زيادي بود و هوا در حال تاريك شدن. ياد گل محمد افتاد و اينكه مادرش دوست داشت عروسي او را ببيند و هميشه پيش همه ميگفت: « بذار عروسي گل محمدم بشه. تموم آبادي رو دعوت ميكنم.»و مادر سالها قبل از عروسي گل محمد مرده بود.مطبخ سرد بود و آتش خاموش. شمع كلفتي را روشن كرد و در گودي داخل ديوار گذاشت. از گودي ديوار تا سقف دود زده و سياه شده بود. آتش را با هزار زحمت روشن كرد و مقداري از برنجي را كه خريده بود در ظرف ريخت و روي آتش گذاشت. هوا كاملاً تاريك شده بود كه شير را به برنج اضافه كرد. شير و برنج با شعلههاي آتش در ظرف بيقراري ميكرد و با هم بيشتر مخلوط ميشد. ظرف غذا را برداشت و به داخل رفت. بوي رطوبت و چوب و برنج پخته روي لباسهايش نشسته بود. شمع نيز آخرين تلاشهايش را براي روشنايي ميكرد. مرد هنوز خواب بود. شيشه فانوس را كه بالا كشيد. صداي گوشخراشي برخاست و در سكوت اتاق گم شد. روشنايي كمرمقي اتاق را پر كرد. غذا را در گوشهاي گذاشت. زير كرسي رفت و به ديوار روبهرو زل زد. پارسال كه گل محمد رفت شهر، خديجه هم عروس شد.ـ ليلا ... كجايي؟صداي مرد بود كه نيمخيز شده بود و سرش را به اطراف ميچرخاند. زن بلند شد و بدون گفتن حرفي سفره را انداخت كاسههاي گلي زير نور فانوس سياه، و سفيدي شيربرنج كمي مات به نظر ميرسيد. مرد با ولع زياد ميخورد و ساكت بود. وقتي سير شد نگاهي به صورت زن كرد.ـ چته؟زن نان را تكه كرد و با بيحوصلگي گفت: «هيچي!»مرد بلند شد و از اتاق بيرون رفت. زن سفره را جمع كرد و گوشهاي گذاشت. ميخواست زيارت عاشورا بخواند. مادرش گفته بود: «هر وقت خواستي دلشوره از دلت بيرن بره هفت مرتبه بخوان و به آب فوت كن و بعد تا ته سر بكش.» زن كاسه آب را روبهرويش گذاشت و فتيلة فانوس را بالا كشيد.ـ السلام عليك يا ابا عبدالله...مرد در را باز كرد و داخل شد. زير بغلش بقچهاي بود. زن نگاهش نكرد. مرد روبهرويش نشست و گرة بقچه را باز كرد.ـ ببين ليلا برايت چي آوردم، از همون رنگي كه دوست داري!ـ يا ثارالله و ابن ثاره...ـ بلند شو سرت كن، بلند شو!ـ و علي الارواح التي حلت بفنائك...ـ مگه با تو نيستم؟ كر شدي؟!وقتي اين كلمات را ميگفت روي ابروهايش اخمي نشست. زن بلند شد و كتاب را روي لبة كرسي گذاشت. مرد كمي آرام شد. چادر، بوي گلاب ميداد. وقتي به سر كشيد كمي كوتاه بود. مرد گفت: «بچرخ!» بعد چشمانش را ريز كرد و گفت: «كمي كوتاهه.» باز به بقچه چنگي زد و چادر سياهي را بيرون آورد كه ستارههاي ريز براقي داشت. كش باريكي به بالاي چادر دوخته و پايين آن هم كمي ريش ريش بود. زن از روي ظاهر چادر حدس زد كه حتماً بايد مال زن مسني بوده باشد. حوصلهاش سر رفت و چادر را پرت كرد و سر جايش نشست. كاسة آب روبهرويش بود. كتاب را باز كرد و ادامه داد.مرد هنوز داشت چادرها را با هم مقايسه ميكرد و چيزهايي زير لب ميگفت كه نامفهوم بود. هنوز چهارمين مرتبه را شروع نكرده بود كه مرد چادري را گلوله كرد و به طرفش پرتاب كرد.ـ اين اندازته ديگه نميخواد امتحانش كني. از فردا هر وقت خواستي بري بيرون سرت كن. زن تند تند ميخواند و هر بار به آب فوت ميكرد. آب موجي كوتاه برميداشت و باز آرام ميشد. حواسش به خودش نبود. كلمات بياراده از دهانش بيرون ميآمدند. فكر ميكرد آيا ميتواند با آن چادر نماز بخواند و اين بار با نگاه مردم چه كند؟مرد زير كرسي خزيده و به سقف زل زده بود. زن تمايلي به او نداشت. آب را تا ته سر كشيد و كتاب را بالاي سرش گذاشت. احساس كرد قلبش كمي آرام شده. ياد مادرش افتاد كه هيچ وقت عروسي گل محمد را نديد. فردا حتماً به قبرستان ميرفت. منبع : مجله ادبیات داستانی - شماره 90
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 434]
صفحات پیشنهادی
آشنایی با انواع چادر مسافرتی
آشنایی با انواع چادر مسافرتی-آشنايي با انواع چادر مسافرتيانتخاب نامناسب چادر سفر مي تواند طبيعت گردي شما را با دردسرهاي مختلفي همراه کند که حداقل آن برگشتن ...
آشنایی با انواع چادر مسافرتی-آشنايي با انواع چادر مسافرتيانتخاب نامناسب چادر سفر مي تواند طبيعت گردي شما را با دردسرهاي مختلفي همراه کند که حداقل آن برگشتن ...
آموزش برش و دوخت چادر ملی
آموزش برش و دوخت چادر ملی-برای برش چادر ملی، نیازی به الگو ندارید. در چند مرحله، می توانید این کار را بسادگی انجام دهید: 1. با توجه به قد افراد بین 4 تا 5 متر و 50 ...
آموزش برش و دوخت چادر ملی-برای برش چادر ملی، نیازی به الگو ندارید. در چند مرحله، می توانید این کار را بسادگی انجام دهید: 1. با توجه به قد افراد بین 4 تا 5 متر و 50 ...
چادر مسافرتی جدید(عکس)
چادر مسافرتی جدید(عکس) - vazeh.com :: واضح پايگاه جامع ... چادر مسافرتی جدید(عکس)-سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با ...
چادر مسافرتی جدید(عکس) - vazeh.com :: واضح پايگاه جامع ... چادر مسافرتی جدید(عکس)-سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با ...
مناسبترین چادر مسافرتی برای تعطیلات نوروزی کدام است؟
مناسبترین چادر مسافرتی برای تعطیلات نوروزی کدام است؟-جامعه > گردشگری - انتخاب نامناسب چادر سفر می تواند سفر نوروزی شما را با دردسرهای مختلفی همراه سازد که ...
مناسبترین چادر مسافرتی برای تعطیلات نوروزی کدام است؟-جامعه > گردشگری - انتخاب نامناسب چادر سفر می تواند سفر نوروزی شما را با دردسرهای مختلفی همراه سازد که ...
ویژگی های محلی در چادر زدن
ویژگی های محلی در چادر زدنیک چادر زمانی قابل استفاده است که دو اصل انتخاب محل مناسب و برپایی صحیح آن کاملاً رعایت شود. در غیر این صورت از میزان کارآیی و راحتی ...
ویژگی های محلی در چادر زدنیک چادر زمانی قابل استفاده است که دو اصل انتخاب محل مناسب و برپایی صحیح آن کاملاً رعایت شود. در غیر این صورت از میزان کارآیی و راحتی ...
طرز شستن چادر مشكی
طرز شستن چادر مشكی اگر چادر مشکی را با مایع ظرفشویی بشویید خیلی بهتر و براق تر می شود. پس از شستن نیز از نرم کننده هاله استفاده کنید تا الکتریسیته آن ...
طرز شستن چادر مشكی اگر چادر مشکی را با مایع ظرفشویی بشویید خیلی بهتر و براق تر می شود. پس از شستن نیز از نرم کننده هاله استفاده کنید تا الکتریسیته آن ...
طرز شستن چادر مشكی
طرز شستن چادر مشكی-اگر چادر مشکی را با مایع ظرفشویی بشویید خیلی بهتر و براق تر می شود. پس از شستن نیز از نرم کننده هاله استفاده کنید تا الکتریسیته آن ...
طرز شستن چادر مشكی-اگر چادر مشکی را با مایع ظرفشویی بشویید خیلی بهتر و براق تر می شود. پس از شستن نیز از نرم کننده هاله استفاده کنید تا الکتریسیته آن ...
14 ویژگی چادر جدید بانوان
14 ویژگی چادر جدید بانوان-چادر جلابيب اولين اثر ابتکاري ثبت شده طراحي لباس با 14 قابليت و خصوصيت ويژه در ايران توليد شد. به گزارش خبرنگار سرویس زنان ...
14 ویژگی چادر جدید بانوان-چادر جلابيب اولين اثر ابتکاري ثبت شده طراحي لباس با 14 قابليت و خصوصيت ويژه در ايران توليد شد. به گزارش خبرنگار سرویس زنان ...
چادر بايد عفاف برتر باشد
چادر بايد عفاف برتر باشد-چادر بايد عفاف برتر باشد خبرگزاري فارس: معاون دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي كشور گفت: چادر بايد مساوي عفاف برتر باشد اما با اجباري ...
چادر بايد عفاف برتر باشد-چادر بايد عفاف برتر باشد خبرگزاري فارس: معاون دبيرخانه شوراي فرهنگ عمومي كشور گفت: چادر بايد مساوي عفاف برتر باشد اما با اجباري ...
چادر ملي همان مانتو است
چادر ملي همان مانتو است سرمايه : با نزديك شدن به برگزاري نخستين جشنواره توليدات رسانه اي عفاف و حجاب (نور) با هدف ترويج فرهنگ عفاف و حجاب اظهارنظرهاي متفاوتي ...
چادر ملي همان مانتو است سرمايه : با نزديك شدن به برگزاري نخستين جشنواره توليدات رسانه اي عفاف و حجاب (نور) با هدف ترويج فرهنگ عفاف و حجاب اظهارنظرهاي متفاوتي ...
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها