تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 16 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ كس جز با اجراى حدود و احكام خدا خوشبخت نمى‏شود و جز با ضايع كردن آن بدبخت نمى‏...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826528735




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دکمه‏ی گمشده


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: دکمه‏ی گمشده
دکمه‏ی گمشده
مریم وقتی به خانه برگشت، پالتویش را درآورد و توی کمدش آویزان کرد. چند ثانیه‏ی بعد صدای آه و ناله‏ای توی کمد بلند شد. کت قهوه‏ای که تازه از خواب بیدار شده بود خمیازه‏ای کشید و گفت: «این صدای ناله‏ی کی بود؟»پالتو گریه‏کنان گفت: «دکمه‏ام را گم کرده‏ام. آقای کت قهوه‏ای، شما دکمه‏ام را ندیده‏اید؟»کت قهوه‏ای گفت: «ندیدم. من می‏خواهم بخوابم.» و چشم‏هایش را بست و خوابید. پالتو با ناراحتی دستش را روی کیف سبزرنگی که جلوش بود گذاشت. کیف سبز گفت: «چرا گریه می‏کنی؟» پالتو گفت: «دکمه‏ام را گم کرده‏ام و نمی‏دانم کجاست. اگر دکمه‏ام پیدا نشود، ممکن است مریم من را دیگر نپوشد.»کیف سبز گفت: «نمی‏دانم، اما حالا شب است و برو بخواب، شاید فردا پیدا شود!»پالتو همان‏طور که گریه می‏کرد گفت: «من دکمه‏ام را می‏خواهم!»آن شب پالتو از ناراحتی اصلاً خوابش نبرد. صبح شد. نوری از بیرون توی کمد تابید. پالتو چشم‏هایش را باز کرد و دید مریم در کمد را باز کرده است. پالتو ترسید و با خودش گفت: «شاید می‏خواهد من را دور بیندازد!» مریم پالتو را از توی کمدش برداشت. پالتو تا دکمه‏اش را توی دست مریم دید، خوشحال شد و خندید. دکمه‏‏ی او پیدا شده بود. مریم با نخ و سوزن دکمه را روی پالتو دوخت، بعد پالتو را پوشید و از خانه بیرون رفت.نگار طاهونچی پوپکتنظیم:بخش کودک و نوجوان
دکمه‏ی گمشده
*******************************مطالب مرتبطپیرزن لجباز سالار و گیاهان دارویی سوسمار مهربان موش می خوری یا آبگوشت؟! بابایی مثل شیشه زبان حبابی دارا و ندار





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 539]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن