تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 9 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مؤمن را بر مؤمن، هفت حق است. واجب ترين آنها اين است كه آدمى تنها حق را بگويد، هر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1824956132




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

داستان دلدادگی


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: داستان دلدادگی
امام مهدی
درباره مرحوم حاج محمّد علی فشندی تهرانی، جز چند تشرّف که بزرگان از وی نقل کرده‌اند، چیزی نمی‌دانیم؛ با اینکه ظاهراً دیری نیست که به رحمت حق پیوسته‌اند. اینکه خاستگاه، خانواده، خاندان، تربیت و تحصیلات، زمینه و زمانه، زیست و زندگی، حتّی شغل و پیشه و احیاناً استادان اخلاقی و مربیّان و مرشدان سلوکی این نیك‌بخت چه کسانی بوده‌اند، آگاهی چندانی در دست نیست.شهید محراب و معلّم اخلاق، شهید آیت‌الله دستغیب(ره) که دو تشرّف از مرحوم فشندی را در کتاب «داستان‌هایِ شگفت» به نقل از خود وی آورده، درباره آن مرحوم چنین نوشته است: «مکرّر شنیده بودم که یکی از اخیار زمان، توفیق تشرّف به خدمت حضرت بقیّه الله(عج) نصیبش شده و داستان‌هایی [در این باب] دارد. دوست داشتم او را ببینم و [آن داستان‌ها را] از زبان خودش بشنوم، تا اینكه در ربیع‌الثانی 1395 در تهران به همراه حاج آقا معین شیرازی، او را ملاقات نمودم. آثار خیر، صلاح، صداقت و دوستی اهل بیت(ع) از [سیمای] او آشکار بود. از حاج آقا معین خواهش کردم که مطالب حاجی را مرقوم فرمایند و اینک عین مرقومه ایشان ثبت می‌شود».1 تشرف اول؛ احترام به ساداتمرحوم حاج محمّد علی فشندی، تشرّف نخست خود را این‌گونه برای آیت‌الله شهید دستغیب و مرحوم حاج آقا معین شیرازی نقل كرده است:قریب سی‌سال پیش، برای زیارت اربعین عازم کربلا شدم. آن زمان جهت [صدور] گذرنامه، از هر نفر، چهارصد تومان می‌گرفتند. بعد از اخذ گذرنامه، خانواده ما [همسرم] گفت: «من هم می‌آیم». ناراحت شدم و گفتم: «چرا قبلاً نگفتی؟!». خلاصه بدون گذرنامه [عیال] حرکت کردیم. جمعیّت و همراهان ما پانزده نفر بودند. که عبارت بودند از چهار مرد و یازده زن. [که در میان زنان] یک پیرزن سیّد علویّه ـ که عمر او 105 سال بود ـ نیز وجود داشت. این پیرزن علویّه با دو نفر از همراهان ما، قرابت و خویشاوندی داشت.[با اینكه جابه‌جایی و انتقال پیرزن علویّه خیلی زحمت و گرفتاری داشت امّا او را حرکت دادیم و با خود بُردیم.هر چند گذرنامه نداشتیم امّا به آسانی از مرز ایران و عراق گذشتیم و قبل از اربعین حسینی(ع) به کربلا مشرّف شدیم. بعد از اربعین و پس از زیارات به نجف اشرف مشرّف گردیدیم و بعد از 17 ربیع‌الاوّل هم قصد زیارات کاظمین و سامرّا نمودیم. در این وقت خویشاوندان پیرزن علویّه از بُردن او به کاظمین و سامرّا و جابه‌جایی وی خیلی اظهار ناراحتی کرده و گفتند: «او را با خود نبریم. در نجف بماند تا برگردیم» امّا من گفتم: زحمت این پیرزن و سیّد علویه با من است [شما نگران و ناراحت نباشید!]به اتّفاق همراهان به راه افتادیم. ایستگاه قطار کاظمین و سامرّا شلوغ بود و همه در انتظار قطار بودند. به هر حال با آن جمعیّت زیاد، تهیّة بلیط و اسکان مشکل می‌نمود. در این هنگام سیّدی عرب ـ که شالی سبز به کمر داشت ـ نزد من آمد و فرمود: سلام علیکم! حاج محمّد علی! شماها پانزده نفر هستید؟! عرض کردم: بله! فرمود: این پانزده بلیط را بگیرید و همین‌جا باشید! من می‌روم بغداد و بعد از نیم ‌ساعت با قطار برمی‌گردم و یک کوپه (اتاق) دربست برای شما نگه می‌دارم. شما از جای خود حرکت نکنید!امام زمان(ع) شما را ـ به خاطر احترام به آن پیرزن علویّه ـ میهمان کرده است.قطاری از کرکوک آمد و سیّد سوار شد و رفت. بعد از نیم ساعت قطاری آمد و جمعیّت هجوم آوردند. رفقا و همراهان من خواستند سوار شوند که من مانع شدم و آنها از این حرکت من کمی ناراحت شدند. همه که سوار شدند، آن سیّد آمد و ما را در یک کوپه دربست سوار قطار کرد. وقتی وارد سامرا شدیم آن سیّد بزرگوار به من فرمود: شما ـ به اتّفاق همراهان به منزل سیّد عبّاس خادم بروید!من [نشانی سیّد عبّاس خادم را یافتم] و نزد او رفته، گفتم: ما پانزده نفر هستیم، شش روز هم در اینجا می‌مانیم و دو اتاق می‌خواهیم. ضمناً هزینه و کرایه محل چقدر می‌شود؟
امام زمان
سیّد عباس خادم گفت: یک آقای سیّدی کرایه شش روز شما را به همراه مخارج خوراک و زیارت‌نامه‌خوان پرداخت و فرمود که: «روزی هم، دو مرتبه شما را به سرداب و حرم ببرم!».گفتم: آن سیّد کجاست؟ گفت: همین الآن از پلّه‌های ساختمان پایین رفت. فوراً به دنبال سیّد پایین آمدم امّا هر چه گشتم او را ندیدم و نیافتم. دوباره به سیّد عبّاس خادم مراجعه کردم و گفتم: آن سیّد هزینه پانزده بلیط را از ما طلب‌کار بود. نمی‌دانی کجا رفت؟ گفت: من نمی‌دانم! تازه تمام مخارج شما را هم در این شش روز پرداخت کرده است![زیارات کاظمین و سامرا که تمام شد] دوباره به کربلا برگشتیم. در کربلا نزد مرحوم آیت‌الله سیّد مهدی شیرازی ـ از مراجع معظّم تقلید ـ رفتم، جریان را برای آقا نقل کردم و درباره بدهی خود به آن سیّد عرب بزرگوار پرسیدم. مرحوم آیت‌الله شیرازی فکری کردند و بعد فرمودند: در جمع شما از سادات کسی هست؟عرض کردم: بله، یک پیرزن علویّة کهنسالی است!فرمود: امام زمان(ع) شما را ـ به خاطر احترام به آن پیرزن علویّه ـ میهمان کرده است!مرحوم شهید دستغیب در خاتمة تشرّف می‌نویسد: «به نظر حقیر، شاید آن سیّد بزرگوار عرب ـ یکی از «رجال الغیب» یا «ابدال» ـ که ملازم خدمت آن حضرت‌اند ـ بوده باشد».2 تشرّف دوم؛ آماده شدن مقدّمات زیارت کربلا«قریب بیست سال پیش، شب جمعه‌ای به همراه آقا سیّد محمّد علی باقر خیّاط و دیگر دوستان به مسجد جمکران رفته بودیم. در آنجا همه [بعد از اعمال و آداب مسجد] خوابیدند و تنها من و پیرمردی بیدار بودیم. او بر پشت بام، شمعی روشن کرده و [در پرتو آن] دعا می‌خواند. من هم به نماز شب مشغول بودم. در این وقت دیدم که ناگاه هوا روشن شد. با خود گفتم: حتماً ماه طلوع کرده است. امّا هر چه نگاه کردم. ماه را [در آسمان] ندیدم! یک مرتبه متوجّه شدم که در فاصله پانصد متری من، سیّد بزرگواری در زیر درختی ایستاده است و این نور [تابش] از آن آقا می‌باشد. به پیر مردِ کنارِ خود گفتم: شما کنار آن درخت، آقایی رامی‌بینید؟! پیرمرد گفت: هوا تاریک است و چیزی هم دیده نمی‌شود [تو هم] خوابت می‌آید، برو بگیر بخواب!دانستم که پیرمرد سیّد را نمی‌بیند.[در این وقت به نزد سیّد رفتم] عرضه داشتم: آقا دلم می‌خواهد به کربلا بروم امّا نه پولی دارم و نه گذرنامه‌ای. اگر تا صبح پنج‌شنبه آینده، گذرنامه من با پول آماده شد، می‌دانم که امام زمان(ع) هستید و گرنه یکی از سادات می‌باشید. [بعد از عرض این حاجت] ناگهان دیدم که همه‌جا تاریک شد و آن آقا هم نیست. صبح، داستان را برای رفقا و همراهان تعریف کردم. بعضی از آنها مرا مسخره کردند [و به ساده‌دلی من خندیدند].
امام زمان علیه السلام
گذشت تا روز چهارشنبه هفته آینده آن؛ صبح زود در میدان فوزیه [میدان امام حسین(ع) فعلی] برای کاری رفتم و به خاطر باران، کنار دیواری ایستادم. در این هنگام پیرمردی ناشناس نزد من آمد و گفت: حاج محمّد علی! مایل هستی به کربلا بروی؟!عرض کردم: خیلی مایلم امّا نه پولی دارم و نه گذرنامه‌ای!گفت: شما دو عدد عکس با دو عدد رونوشت شناسنامه برای من آماده کن! گفتم: عیالم را می‌خواهم ببرم! گفت: او هم مانعی ندارد!با عجله به خانه رفتم، اسناد و مدارک را برداشتم، آوردم و به پیرمرد دادم. پیرمرد گفت: فردا صبح همین وقت اینجا بیایید و مدارک و گذرنامه‌های خود را از من بگیرید!فردا صبح به همان محل رفتم. پیرمرد آمد و گذرنامه‌ها را با ویزای عراقی به همراه پنج هزار تومان پول به من داد و رفت و بعد هم دیگر او را ندیدم.از آنجا به منزل آقا سیّّد محمّد باقر خیّاط ـ که در آن مجلس ختمِ صلوات برقرار بود ـ رفتم. بعضی از رفقا و همراهان آن شب از راه تمسخر به من گفتند: حاج محمّد علی! گذرنامه‌ها را گرفتی؟گفتم: بله! و گذرنامه‌ها را با پول به آنها نشان دادم [با تعجّب] تاریخ گذرنامه را خواندند و دیدند تاریخ آن روز چهارشنبه است. همه به گریه افتادند و گفتند: خوشا به سعادتت! ما که سعادت نداشتیم.3 منبع: ماهنامه موعود شماره 102گروه دین و اندیشه - مهدی سیف جمالیپی نوشت ها:1. دستغیب، سید عبدالحسین، داستان‌های شگفت، ص410.2. داستان‌های شفگت، صص 412-414.3. همان، صص417-418.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 378]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن