واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عمار و شکنجه ها
اسلام آوردن عمار و پدر و مادرش؛ یاسر و سمیهمؤلف کتاب سیرة المصطفی مینویسد:(1) زمان اسلام آوردن ابوذر و عمار بن یاسر به یکدیگر نزدیک بود و هر دوی آنها در همان روزهای نخست و آغاز دعوت رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، یعنی روزهای پنهانی دعوت، در خانه ارقم بن أبی ارقم(2) به آن حضرت ایمان آوردند و آن روزهایی بود که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیروان خود را به صبر و بردباری در برابر آزار مشرکان دعوت میفرمود.و سپس در شرح حال عمار و پدر و مادرش مینویسد:وی در اصل اهل یمن بود که پدرش یاسر بن عامر با دو برادرش؛ حارث و مالک پسران دیگر عامر به دنبال برادر گمشده دیگرشان که خبری از وی نداشتند؛ به مکه آمدند. ولی او را نیافته و حارث و مالک باز گشتند اما یاسر و پدرش در مکه مانده و چون غریب بودند با ابوحذیفة بن مغیرة که از قبیله بنی مخزوم بود هم پیمان شده و جزء همپیمانان و موالیان ایشان در آمدند.ابوحذیفه، کنیز خود سمیه دختر خیاط را به همسری یاسر در آورد و سپس آن کنیز را آزاد کرد و خداوند پس از این ازدواج، عمّار را به آن دو عنایت فرمود. پس از آن که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به رسالت مبعوث گردید خاندان یاسر از نخستین کسانی بودند که به آن حضرت ایمان آورده و با کمال اخلاص در ایمان خود پایداری کرده و در برابر انواع شکنجهها پایداری و مقاومت نمودند.پسر عمار یعنی محمد بن عمار داستان اسلام آوردن پدرش را از خود او اینگونه نقل کرده که عمار گفت: روزی که به منظور ایمان آوردن به رسول خدا به سمت خانه ارقم رفتم، صهیب بن سنان را بر در خانه دیدم که برای اجازه ورود چشم براه است، از او پرسیدم:چه میخواهی؟ گفت: میخواهم به نزد محمد (صلی الله علیه و آله) بروم تا سخنش را بشنوم. به او گفتم: من نیز به همین منظور آمدهام.پس از آن به نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفته و آن حضرت اسلام را بر ما عرضه کرد و ما ایمان آوردیم و آن روز را تا شب نزد آن بزرگوار ماندیم و چون شب شد از آنجا بیرون رفته و اسلام خود را از ترس مشرکان پنهان میداشتیم ... .پس از آن که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به رسالت مبعوث گردید خاندان یاسر از نخستین کسانی بودند که به آن حضرت ایمان آورده و با کمال اخلاص در ایمان خود پایداری کرده و در برابر انواع شکنجهها پایداری و مقاومت نمودند.مؤلف مزبور سپس مینویسد: وقتی داستان اسلام آوردن عمار و پدر و مادرش و دیگر موالیان و مستضعفان آشکار گردید؛ قرشیان تصمیم بر شکنجه و فشار آنها را گرفتند تا عبرتی برای دیگران باشد، و به همین جهت ابوجهل و جمعی از مشرکین به خانه یاسر آمده و آنجا را به آتش کشیدند و عمار و پدر و مادرش را نیز به زنجیر کشیده و جلو انداخته و با سر نیزه و تازیانه به سوی محله «بطحاء»(3) در مکه، سوق دادند و در آنجا آنها را چندان زدند که خون از بدنشان جاری شد، آنگاه آتشهایی را افروخته و بر سینه و دست و پای ایشان قرار دادند و سپس سنگهای سخت و سنگینی روی سینهشان گذاردند... و به همین ترتیب انواع شکنجهها را بر ایشان وارد ساختند و آنها تحمل میکردند، و چنان شد که روزی رسول خدا(صلی الله علیه و آله) از کنار محله «بطحاء» عبور کرد و عمار و پدر و مادرش را که تحت شکنجه مشرکان و زیر تازیانه و آتش بودند؛ دید که جلادان دشمن روی سینه هر کدام سنگی گذارده و همچنان زیر آفتاب سوزان مکه تحمل آن شکنجههای سخت را میکردند .در این وقت رسول خدا برای نجات آنها دعا کرده و به بهشت مژدهشان داد.(4)
و آنگاه به عمار فرمود: «تقتلک الفئة الباغیة»؛ گروه ستمکار تو را خواهند کشت! چنانچه در مناسبتهای دیگری نیز این خبر را به عمار میداد.در اینجا صدای «سمیه» مادر عمار بلند شده به رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) عرض کرد:«اشهد انک رسول الله و ان وعدک الحق»؛ گواهی میدهم که براستی تو رسول خدا هستی و براستی که وعدهات حق و مسلم است.و به دنبال این سخنان، جلادان بر سر آنها میریختند و شکنجه ایشان را تکرار میکردند تا وقتی که آنان به حال غشوه میافتادند و از حال میرفتند و پس از آن که به هوش میآمدند دو باره همان وضع را تکرار میکردند، و آنها نیز شکنجهها را تحمل کرده و ذکر خدا را بر زبان جاری میکردند.تا این که خشم ابوجهل نسبت به ایشان زیاد شده و بر سر سمیه فریاد زد: که باید خدایان ما را به نیکی یاد کنی و محمد را به زشتی نام بری یا این که کشته خواهی شد؟! سمیه گفت:«بؤسا لک و لآلهتک»؛ مرگ بر تو و خدایانت! در اینجا بود که ابوجهل او را مهلت نداده و نخست لگد خود را بر شکم آن زن با ایمان زد و سمیه نیز او و خدایانش را دشنام میداد که ناگاه ابوجهل با حربهای که در دست داشت به شرمگاه سمیه زد و همچنان این عمل وحشیانه و شرمآور خود را ادامه داد تا آن که سمیه در زیر آن رفتار ناهنجار و شکنجه شرمگین از دنیا رفت و نام آن زن با ایمان به نام نخستین شهید در راه رسالت پیامبر اسلام در تاریخ ثبت گردید.ابوجهل پس از این که سمیه را به شهادت رسانید به سراغ شوهرش یاسر رفت و او را که با بدن برهنه به زنجیر کشیده بودند زیر ضربات لگد خود گرفت و آنقدر لگد به شکم او زد که او نیز به شهادت رسید.در این وقت به سراغ عمار آمدند و با وحشیگری بی نظیری شروع به شکنجه دادن او کردند و بالاخره عمار برای نجات از دست آن وحشیان تاریخ ناچار شد خدایان آنها را به نیکی یاد کند و آنچه از او خواستند بر زبان جاری سازد تا آنها او را آزاد کردند، و عمار پس از این ماجرا گریان به نزد رسول خدا آمد و آن حضرت او را در شهادت پدر و مادرش تسلیت گفت ولی عمار همچنان میگریست و از سخنانی که به منظور رهایی خود گفته بود سخت ناراحت بود، رسول خدا به او فرمود:«کیف تجد قلبک یا عمار»؛ دلت را چگونه یافتی؟ عرض کرد: «انه مطمئن بالایمان یا رسول الله»؛ ای رسول خدا دلم به ایمان محکم و مطمئن است! فرمود: پس ناراحت نباش و باکی بر تو نیست و اگر از این پس نیز تو را تحت شکنجه و فشار قرار دادند باز هم همین گونه رفتار کن که دربارهات آیه نازل شده است: از بلاذری نقل شده که عمار برادری نیز داشت به نام عبدالله که او را نیز پس از پدر و مادر به شهادت رسانده و کشتند.(5) و در کتاب «الاصابة» ابن حجر عسقلانی آمده است که چون ابوجهل در جنگ بدر به دست مسلمانان به قتل رسید، رسول خدا(صلی الله علیه و آله) به عمار فرمود: «قتل الله قاتل ابیک»! (6) خداوند قاتل پدرت را کشت! گروه دین و اندیشه تبیان، هدهدی1- سیرة المصطفی، ص 143 .2- ارقم بن ابی ارقم از مسلمانان صدر اسلام است که به گفته ابن اثیر جرزی در اسدالغابة دوازدهمین نفری بود که مسلمان شد و خانهاش در پایین کوه صفا قرار داشته و چون رسول خدا و مسلمانان اندکی که به او ایمان آورده بودند از آزار مشرکان بیمناک گشتند به خانه او پناه برده و در آنجا پنهان شدند تا وقتی که عدد آنها به چهل نفر رسیده و نیرویی پیدا کردند از آنجا خارج گشتند.3- بطحاء به مسیل و جلگهای گفته میشود که در اثر جریان سیل پر از شن و ماسه شده و در مکه چنین جایگاهی بوده که به «بطحاء مکه» معروف گشته است.4- و متن گفتار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) که در کتابها ذکر شده این بود که میفرمود: «صبرا آل یاسر موعدکم الجنة.»5- قاموس الرجال، ج 10، ص 458 .6- الاصابة ج 4 ص 327.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 487]