واضح آرشیو وب فارسی:فارس:
ماجرای پنهان شدن سید آزادگان برای ماندن در جبهه
پنهان شدن حاج آقا ابوترابی بدان جهت بود که امکان داشت مقام معظم رهبری وی را به تهران بازگردانند، لذا برای پیش گیری از چنین کاری، داخل ماشین پنهان شد.
به گزارش سرویس فضای مجازی خبرگزاری فارس، سایت جامع آزادگان نوشت: در طول دوران جنگ، مسئولین بسیاری از جبهه ها دیدار کردند. اما از آغاز جنگ تا 26 آذر 1359سه دیدار در ذهن و خاطر ی سید علی اکبر ابوترابی به یادگار مانده بود. اولین، دیدار آیت الله سید عباس ابوترابی در کسوت نمایندگی مجلس شورای اسلامی از ستاد جنگ های نامنظم بود. در این دیدار ایشان با رزمندگان آن استاد دیدار کرده و فرزندش ـ سید علی اکبرـ را نیز در جمع آنها دیده بود. اما می دانست دکتر چمران به رابطه ی پدر و فرزندی پی نبرده و او نیز ابراز نکرد. از این رو وقتی با فرزندش رو به رو شد به سلام و علیک مختصری اکتفا کرد. دومین دیدار زمانی رخ داد که «بنده [سید محمد حسین ابوترابی]راننده ی لندرور بودم و به اتفاق حاج آقا از خط به اهواز آمدیم تا حاج آقا در ستاد با دکتر چمران ملاقات کند. وارد استانداری که شدیم، آقای خامنه ای که آن موقع نماینده ی امام در شورای عالی دفاع بود تشریف آورد. فکر می کنم با لباس[لباس نظامی] بود. من حواسم نبود. اما اخوی که کنار دست نشسته بود، پنهان شد، تا آقا تشریف برد. بعد اخوی از ماشین پیاده شده و برای دیداری با دکتر چمران به داخل ستاد رفت. پنهان شدن حاج آقا بدان جهت بود که امکان داشت مقام معظم رهبری ایشان را به تهران بازگرداند. لذا برای پیش گیری از چنین کاری، داخل ماشین پنهان شد.» دیدار سوم ابوترابی با شهید محمد علی رجایی بود. شهید رجایی در آن روزها سمت نخست وزیری داشت. «ابتدای جنگ که من در خدمت شهید دکتر چمران در ستاد جنگ های نامنظم اهواز بودم، آقای رجایی که به اهواز آمده بود به ستاد جنگ های نامنظم هم تشریف آورد و از ما هم که رفاقتی دیرین با ایشان داشتیم دیداری کرد. من در آنجا با لباس بسیجی بودم. لباس روحانیت و عمامه نداشتم. تا آن موقع شهید چمران نمی دانست من روحانی هستم. وقتی با آقای چمران و بنده خداحافظی کردند، به من فرمود: آقای ابوترابی تو می دانی که ما به خاطر رسیدن به یک موقعیت اجتماعی (نخست وزیری) مبارزه نکرده ایم، بلکه چیزی که حتی در ذهن ما نبود پیروزی انقلاب و رسیدن ما به این مسئولیت های بالای سیاسی بود. به هر حال این تقدیر الهی بود و ما به خاطر ادای وظیفه الهی که برعهده خود می دانستیم، قدم در راه مبارزه گذاشتیم. ایشان از ما به عنوان کسانی که توفیق حضور در جبهه های جنگ را پیدا کرده بودیم، ملتمسانه می خواست و می گفت: حالا که ما جبهه نیستیم، دعا کنید، خداوند به ما توفیق خدمت به این ملت شریف و شهید داده را عنایت کند. واقعاً آدم احساس می کرد و ایشان در خواسته ی خود جدی است و لحن ایشان حالت التماس و اضطرار دارد.» فقط مسئولین کشوری و لشکری نبودند که در جبهه ها حضور یافتند، بلکه اقشار مختلف مردم با کمک ها و حمایت های خود راهی جبهه ها می شدند. پس از شکستند محاصره ی سوسنگرد این کمک ها بیشتر و توجه و حساسیت به مسئله جنگ افزون شد. در این ایام از شهر قزوین بارها و بارها امکانات و وسایل مختلف در قالب کاروان های مردم راهی جبهه ها شد. یکی از این کاروان ها وقتی می خواست کمک ها را به ستاد جنگ های نامنظم تقدیم کند، ابوترابی و برادرش را به محل اسکان خود دعوت کرد. او سر شام تمام غذایی که برایش آورده بودند را به تکه نانی ریخت و داخل چفیه خود پیچید و به یکی از بچه های گروهش داد. در وقتی دیگر که دوستانش به همراه کمک های مردمی به اهواز آمده بودند، حاضر نشد بخاری ماشین را روشن کند. معتقد بود در این سرما همه ی رزمندگان توان استفاده از بخاری را ندارند. بازگشت به صفحه نخست گروه فضای مجازی انتهای پیام/
92/11/20 - 14:58
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 34]