واضح آرشیو وب فارسی:فارس: فارس گزارش میدهد
انقلاب اسلامی در سبزوار؛ روزی که قرار بود نماز وحدت خوانده شود
سنشان کم بود اما فعالیتهایشان با توجه به همان سن کم دارای شور و هوای عجیبی داشت؛ یک روز که قرار بود نماز وحدت خوانده شود همه در دبیرستان اسرار جمع شدیم.
به گزارش خبرگزاری فارس از سبزوار، متن بالا بخشی از خاطرات حاج علی ارغیانی دانشآموز آن روزهای انقلاب، رزمنده 8 سال دفاع مقدس، آزاده و عضو شورای اسلامی شهر سبزوار در حال حاضر است. وی در گفتوگو با خبرنگار فارس در بخشی از خاطرات آن روزهای انقلابی این گونه میگوید: دبیرستانهای اسرار و ابن یمین کانونهای اصلی و محرک دانش آموزی بود. بچهها وقتی قرار بود راهپیمایی یا حرکتی علیه رژیم انجام دهند از طریق این دو مدرسه به مدارس دیگر اطلاع میدادند. یک روز که قرار بود نماز وحدت خوانده شود همه در دبیرستان اسرار جمع شدیم و حاج آقا علوی برای اقامه نماز آمدند. بچه ها شعار وحدت را با این مزمون وحده وحده وحده لااله الاالله سر میدادند. دعای وحدت خوانده شد و این نخستین دعای وحدتی بود که میخواندیم؛ آن روز کار به راهپیمایی کشیده نشد و فقط یک تحصن شکل گرفت. مدیر مدرسه بچهها را تنبه میکرد که در راهپیمایی و مراسم انقلابی شرکت نکنند اما فایده نداشت. یادم میآید یک بار از دبیرستان ابن یمین شروع کردیم به شعار دادن و به سمت میدان طبس حرکت کردیم. نرسیده به میدان ژاندارمری جلوی ما را گرفتند. حاج آقای فتاحی (پدر شهیدان محسن و محمود فتاحی ثانی) هم با ما بود. وی رفت تا با مامورین صحبت کند شاید به ما اجازه دهند به راهپیمایی ادامه بدهیم. مامورین اجازه که ندادند بماند تا توانستند دانشآموزان را نیز زدند. آن زمان راهپیماییهای دانشآموزی منجر به درگیری با نیروهای نظامی میشد. راهپیماییهایی ثبات داشت که از طرف روحانیت اعلام میشد و همیشه در مسجد جامع شکل میگرفت. یکبار 50 تا 60 نفر بودیم و شروع کردیم به راهپیمایی، از مدرسه اسرار که کنار تالار فرهنگیان فعلی است راه افتادیم. نبش کوچه و سر راهمان یک مشروب فروشی بود؛ ریختیم با بچهها شیشههایش را شکستیم و مغازه را هم آتش زدیم. رو به روی شهرداری امروز هم یک مشروب فروشی دیگر بود؛ آن را هم مثل این یکی آتش زدیم. به سمت سینماها راه افتادیم. سینما سعدی در خیابان دکتر غنی و سر راهمان بود. تا آمدیم کاری کنیم مامورین سر رسیدند و باز کتککاری شروع شد. دسته جمعی به سمت سینما آریا فرار کردیم البته من هم در هنگام فرار یک باتوم از یکی از مامورین خوردم. به سینما آریا که رسیدیم مامورین نتوانستند جلوی ما را بگیرند و سینما را به آتش کشیدیم. مامورین باز سر رسیدند و این بار به سمت ساختمان بیمه تامین اجتماعی حرکت کردیم و آنجا را هم به آتش کشیدیم. اعتقاد ما این بود که هر جا متعلق به حکومت است باید از بین برود و چون آن زمان راهنما و بزرگتر نداشتیم از این اتفاقات رخ میداد. از سینما آریا و ساختمان تامین اجتماعی به سمت چهار راه بیهق حرکت کردیم که یکی از دانشآموزان گفت: یک ماشین فولکس واگن در حال تعقیب کردن جمعیت است و قصد تیراندازی دارد. جمعیت به سیصد نفر رسیده بود. همه به کوچه شهید صدیقی فرار کردیم که مامورین رسیدند و تیراندازی هوایی شروع شد. قصدمان حرکت به سمت میدان سی هزار متری و آتش زدن ساختمانی در آنجا بود اما آنجا هم وضعیت مناسبی نداشت و شرایط اجازه نداد. همگی به سمت مسجد جامع حرکت کردیم. نماز مغرب و عشا را در مسجد اقامه کردیم که خبر آوردند چماقداران شاه برای سرکوب جمعیت به سمت مسجد میآیند. حالا مردم هم به جمع ما پیوسته بودند. عدهای از بچه ها که من هم یکی از آنها بودم بالای درختان رفتیم و با سنگ و چوب مسلح شدیم. ایادی شاه چوب، چماق، شمشیر، دشنه و قمه داشتند و فاصله ما با آنها زیاد نبود.تنها چیزی که به ذهنمان رسید این بود که با شعار الله اکبر به آنان حملهور شویم. این شعار لرزه بر اندام هر ستمگری میانداخت. الله اکبرگویان به آنها حملهور شدیم؛ همهشان ترسیدند و فرار کردند. ناگهان باز مامورین آمدند و تیراندازی شروع شد. من و چند تن دیگر خود را به پشت بام مدرسه فخر رساندیم و شروع کردیم سنگ زدن. در این حمله چند نفر از بچهها شهید و زخمی شدند. زخمیها را به سرعت با آمبولانس به بیمارستان امدادی که آن زمان بیمارستان هلال احمر بود (شیر و خورشید ایران) رساندیم و همگی تا صبح در آنجا ماندیم. انتهای پیام/2202/ز
92/11/20 - 11:05
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 95]