محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1843066970
گفتوگوی فارس با مادر شهید مفقود «نعمتالله جابری» این مادر سالهاست نمیتواند لالایی بگوید
واضح آرشیو وب فارسی:فارس: گفتوگوی فارس با مادر شهید مفقود «نعمتالله جابری»
این مادر سالهاست نمیتواند لالایی بگوید
مادر را با لالایی گفتنش میشناسیم، با مهربانی و با دنیایی از عشق و محبت؛ از این مادر میخواهیم با لهجه ایلامی برای ما لالایی بگوید؛ او میگوید نمیتوانم.
گروه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس ـ فاطمه ملکی؛ در روستایی دور دست، صدها کیلومتر دورتر از شهری که ما در دود و غبار آن گرفتار شدهایم، مادر پیری زندگی میکند که چشمهایش از انتظار به گودی نشسته است؛ رنج انتظار سبب شده تا دردهای جسمیاش را به فراموشی بسپارد؛ فکر و ذکرش شده «نعمت»؛ شنیدن اسم «نعمت» قلبش را به تپش شدید وا میدارد. تصویر انتظار او این روزها بینالمللی شده است؛ تصویری که اشکهای گرمش را برای همیشه در تاریخ به ثبت رسانده است. این مادر با دخترش «نرگس» و نوهاش «حسن» زندگی میکند؛ مواجهه با مشکلات اقتصادی و زندگی در منطقه محروم روستای «جابر انصار» از یک سو و درد سالخوردگی از سوی دیگر نتوانسته قامت این مادر را خم کند؛ اما داغ بیخبری از «نعمت» این مادر را سالها پیر کرده است؛ او برای دلخوشیاش گاهی برای پرندهها دانه میپاشد؛ گاهی خود را از میان تپهها به جاده میرساند تا بلکه پسرش را در حال بازگشت به خانه ببیند و در حسرت این است که روزی چمدان پر از لباس «نعمت» را به او بدهند تا ببوید و روی چشمهایش بگذارد.
مادر شهید «نعمتالله جابری» گفتوگو با این مادر شهید هم اتفاقی بود؛ «عنبر جابری» مادر شهید مفقود «نعمتالله جابری» که چند ماه پیش دچار شکستگی در ناحیه کمر شده، بعد از مدتها از روستای «جابر انصار» مهران استان ایلام به تهران آمده بود؛ زمانی که شهرمان به عطر حضور این مادر شهید معطر شد، فرصت را مغتنم شمردیم و به گفتوگو با او نشستیم. * دیدن شجاعت پسرم تعجبآور بود این مادر شهید از سالها دور که کوچنشین بودند برایمان تعریف میکند و میگوید: عشایر بودیم و زندگیمان با کوچ کردن میگذشت؛ در سختیهای آن روزگار امکاناتی هم نبود، پابرهنه تپهها و کوهها را پشت سر میگذاشتیم؛ نعمتالله فرزند سومم بود که در سال 1348 به دنیا آمد؛ در آن دوران دو فرزند دیگرم هم به دلیل بیماری و نبود امکانات درمانی مُردند و در مسیر کوچ آنها را به خاک سپردیم. در مجموع 9 فرزند به دنیا آوردم که دو فرزندم در کودکی فوت شدند؛ «نعمتالله» شهید شد و پسر دیگرم «نعمان» در سانحه رانندگی از این دنیا رفت؛ در حال حاضر «حسن» فرزند نعمان با من زندگی میکند. مادر نعمتالله از کودکی او میگوید که او در کودکی ترسو بود؛ بعد از اینکه در روستای جابر انصار شهر آبدانان مستقر شدیم، او هم مانند بقیه بچهها به مدرسه رفت و تا کلاس ششم درس خواند؛ اما از زمانی که بزرگ و بزرگتر میشد، مرد بودن را در او میدیدم طوری که در 18 سالگی به جبهه رفت؛ باورم نمیشد که این قدر شجاع شده باشد و از جنگ نترسد! همرزمان نعمتالله میگفتند که او خیلی شجاع بود؛ حتی یکبار برای شناسایی تا سنگر بعثیها رفته بود. نعمتالله میگفت: «من برای اجرای دستور رهبرم به جبهه میروم و دوست دارم شهید شوم». * با پول کارگری پسرم را به جبهه فرستادم این مادر بدون همسرش زندگی میکند؛ اگر چه همسرش در همسایگی اوست؛ او در این باره میگوید: سر آخرین فرزندم باردار بودم که پدر بچهها ما را گذاشت و رفت؛ بچهها را به سختی بزرگ کردم؛ زمین کشاورزی نداشتیم و روی زمینهای مردم کار میکردم تا بتوانم مخارج بچهها را تأمین کنم؛ حتی برای اینکه پسرم به جبهه اعزام شود، برای کرایه ماشینش شیر گاو دوشیدم و فروختم و پسرم را به جبهه فرستادم. * غذای عراقیها را نخورید یک روز که پسرم از جبهه کردستان آمده بود، برایم تعریف کرد: «بچهها گرسنه بودند، چارهای نداشتیم به سنگر عراقیها رفتم و چند تا کمپوت آنها را برای بچههای خودمان آوردم» به او گفتم: «چرا این کار را کردی، عراقیها هم گرسنه بودند». آن زمان روزگار همدلی بود؛ نیروهای پشتیبانی با ماشینی که روی آن بلندگو نصب بود، به روستا آمده و اعلام میکردند: «هر کسی میخواهد به جبهه کمک کند، اقلامش را بیاورد»؛ من هم قند، نان، پتو، چای و هر وسیلهای که میتوانستم تهیه میکردم و به جبهه میفرستادم؛ گاهی هم به مجروحان جنگی کمک میکردم؛ نان میپختم و به جبهه میفرستادم. وقتی که پسرم به مرخصی میآمد، گندم و کنجد برشته شده و گردو آماده میکردم و به او میدادم که برای همرزمانش ببرد؛ دوستان نعمتالله دیگر به این خوراکیها عادت کرده بودند و میگفتند: «به مادرت بگو باز هم برای ما بفرستد». میگفتم: «این خوراکیها را میفرستم شما هم غذای عراقیها را نخورید، آنها خودشان گرسنه هستند». * گریههای من هم مانع رفتنش به جبهه نشد نعمت در دوران جنگ در مناطقی از جمله مهران، کردستان ، قصرشیرین و گیلانغرب حضور داشت؛ هر 3 ـ 2 ماه یکبار به مرخصی میآمد؛ دوستانش را از جبهه به روستا میفرستاد و خودش در آنجا میماند؛ یک وقتهایی که به مرخصی میآمد، گریه میکردم و میگفتم: «این قدر جبهه میروی، اگر شهید شوی، من چه کنم؟» او میگفت: «من به دستور رهبرم میروم» میگفتم: «گناه کردم مادرت شدم، اگر شهید شوی میدانی چه بلایی سر من میآید؟!» او در حالی که میخواست مرا آرام کند، میگفت: «چه کار کنم، ناموسمان در خطر است!». * ازدواج پسرم پسرم 19 ساله بود که پدربزرگش برای ازدواج او دخترعمویش را در نظر گرفت؛ آنها باهم ازدواج کردند؛ این زندگی هم او را بند خانه نکرد و عازم جبهه میشد؛ بعد از مدتی صاحب دختری شد و اسم او را فاطمه گذاشت و زمانی که همسرش 3 ماه باردار بود، نعمت در مهران به شهادت رسید؛ بعد از اینکه پسرش به دنیا آمد اسم او را علی گذاشتیم؛ در حال حاضر فاطمه ازدواج کرده و علی دانشجوی رشته پزشکی است.
مادر شهید «نعمتالله جابری» * نحوه شهادت یکی از دوستان پسرم به نام شهید «عبدالعباس کرمی» به شهادت رسیده بود؛ نعمتالله حسرت میخورد که چرا او شهید شد اما من شهید نشدم شاید خالص نبودم که خدا مرا نپذیرفت؛ بعد از پایان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران خیالم راحت بود که پسرم برای همیشه در کنارم میماند؛ اما در 25 اسفند 1369 در منطقه مهران (انتفاضه اول) در حالی که وی با گروهی آیتالله حکیم را همراهی میکردند، طی درگیری با بعثیها به شهادت رسید؛ در ابتدا کسی به ما خبر نمیداد؛ بعد که مطلع شدیم امیدوار بودیم که بالاخره بازمیگردد. حدود دو سه هفتهای از این جریان میگذشت که بعثیها به ما خبر دادند پیکر نعمتالله در مرز است؛ برویم و آن را تحویل بگیرم؛ دوستان نعمت در سپاه رفتند تا پیکر شهید را تحویل بگیرند؛ بعثیها خاک روی هم انباشته بودند و شبیه پیکر انسان شده بود، روی آن هم پتویی کشیده بودند تا وانمود کنند پیکر شهید است؛ آنها با این کار میخواستند ما را اذیت کنند. تا امروز هیچ خبری از پسرم نداریم و نمیدانم چه بلایی سرش آوردهاند؛ البته شهادتش را باور کردهام اما نمیخواهم بشنوم که او دیگر برنمیگردد؛ امید دارم که پیکرش را ببینم حتی دوستانش این قضیه را میدانند و میگویند، ان شاء الله میآید. * پارچه سبز پسرم را زیاد در عالم خواب میبینم؛ یک وقتهایی که به خوابم میآید، میگوید: «آمدهام تو را ببینم و بروم»؛ اول ماه محرم امسال هم به خوابم آمد و گفت: «مادر، این پارچه سبز را از کربلا آوردهام؛ این پارچه را به داداش نعمان بدهید و بگویید داداش نعمت فرستاده است». برای اینکه دلم آرام بگیرد، روز عاشورا پارچه سبز رنگی گرفتم و سر مزار پسرم «نعمان» گذاشتم و گفتم: «این هم از طرف داداش نعمت است». این دو برادر خیلی باهم صمیمی بودند.
مادر شهید «نعمتالله جابری» * تنهاییهایم را با قاب عکس تقسیم میکنم چند قطعه قاب عکس روی دیوار و تسبیح، تنها یادگاری است از نعمت برای مادرش؛ چمدان لباسهای نعمت هم در اختیار همسر شهید است و مادر در دلتنگیهایش سفارش میکند که پیراهنی از نعمت برایش بفرستند تا تسکینی بر دل بیتابش باشد و حال مادر نعمت این گونه است وقتی که لباسهای نعمت را میبیند؛ او مانند مادری که بعد از سالها از فرزندش دور بوده، لباس را برمیدارد، بر قد و بالای آن نگاه میکند، میبوید، روی سینهاش میفشارد و بار اشک بر چشمهایش مینشیند و بعد میگوید: «پسرم تو رفتی تا برگردی، حتی پیکرت هم برنگشت!». و زمان تحویل دادن امانت که میرسد، از آن چند تکه لباس هم دل نمیکند؛ اما چارهای نیست؛ لباسها را تحویل میدهد؛ او میماند و تنهایی و قاب عکسهای روی دیوار. * به قولم عمل نکردم نعمت علاقه زیادی به مادرش داشت؛ مادر این گونه تعریف میکند: وقتی که پسرم از جبهه به منزل میآمد، همین طور مرا صدا میزد، مادر! مادر! ... آن قدر صدا میزد تا مرا ببیند؛ من هم با شنیدن صدایش خودم را به حیاط میرساندم؛ او با دیدنم مرا بغل میکرد؛ طوری که پاهایم از زمین جدا میشد و میگفت مادر خیلی دوستت دارم. پسرم راهش را انتخاب کرده بود؛ او میگفت: «مادر، اگر من شهید شدم، هیچ وقت برای من گریه نکن؛ دشمن خوشحال میشود». بعد از شهادتش تلاش میکنم به قولم عمل کنم و گریه نکنم اما دلم با گریه آرام میگیرد. گاهی هم یاد خاطراتش میافتم گریه امانم نمیدهد. خب حق دارم، دلم برایش تنگ میشود. * این مادر سالهاست نمیتوانند لالایی بگوید مادر را با لالایی گفتنش میشناسیم، با مهربانی و با دنیایی از عشق و محبت؛ از این مادر میخواهیم با لهجه ایلامی برای ما لالایی بگوید؛ او میگوید نمیتوانم، با اصرار میخواهیم تا صدای لالایی گفتنش را بشنویم و او شروع میکند به گفتن لالایی؛ لالای لای لای رولهی من، لالای لای لای ... و صدای مادر بریده بریده میشود؛ او دیگر نمیتواند لالایی بگوید؛ این مادر سالهاست نمیتوانند لالایی بگوید... * مادر نعمت چه میخواهد ـ هر روز هفته به یاد نعمتالله غذا درست میکنم؛ شبهای جمعه هم غذاهایی را که او دوست داشت آماده میکنم؛ او کته محلی، خورشت سبزی و عدسی خیلی دوست داشت. دوست دارم یک بار دیگر برای او غذای مورد علاقهاش را درست کنم. ـ یکی از دوستان نعمت خیلی شبیه او است وقتی میبینمش از خوشحالی بال در میآورم. ـ دوست دارم یک بار دیگر به جایی که پسرم شهید شده بروم، اما چون آن محل مینگذاری شده است، نمیگذارند، بروم. ـ دوست دارم رهبرم آقا خامنهای را ببینم و به ایشان بگویم دعا کنند پسرم پیدا شود. ـ نوهام «حسن» بیماری کلیوی دارد، دوست دارم بتوانیم او را تحت درمان قرار دهیم. او تنها یادگار پسر مرحومم «نعمان» است. ـ چند تا قاب عکس دور تا دور اتاقم دارم؛ وقتی دلم میگیرد، با آن حرف میزنم؛ طوری که انگار نعمت کنارم نشسته است و دوست دارم نعمت هم جوابم را بدهد؛ گاهی گریه میکنم و میگویم «من با تو حرف میزنم، تو هم جواب من را بده». ـ مردم منطقه ما در محرومیت زندگی میکنند؛ مسئولان به آنجا رسیدگی کنند؛ چون در دوران جنگ آنها در خط مقدم بودند و از مال و جانشان گذشتند. ـ یک قاب عکس کوچک از نعمت دارم، در ایام ماه محرم و مراسم عزاداری امام حسین(ع)، همیشه در دستم بود؛ گاهی هم که به عروسیها دعوت میشوم، دوست دارم قاب عکس نعمت را هم با خودم ببرم؛ اما صاحب مجالس ناراحت میشوند و من هم نمیروم. انتهای پیام/م
92/10/30 - 10:01
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[مشاهده در: www.farsnews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 71]
صفحات پیشنهادی
پيش از ظهر امروزسردار نقدي از مادر شهيد «حاج رسول حيدري» تجليل كرد
پيش از ظهر امروزسردار نقدي از مادر شهيد حاج رسول حيدري تجليل كرد سردار محمدرضا نقدي به ديدار مادر سردار شهيد حاج رسول حيدري نخستين شهيد ايراني در كشور بوسني رفت به گزارش خبرگزاري فارس از ملاير پيش از ظهر امروز سردار محمدرضا نقدي رئيس سازمان بسيج مستضعفين به ديدار مادر سرداخاطره رحماندوست از لالايي كودك زلزلهزده براي عروسكش/ مادران دست بچهشان را به قصد قصهگويي نميگيرند
خاطره رحماندوست از لالايي كودك زلزلهزده براي عروسكش مادران دست بچهشان را به قصد قصهگويي نميگيرند يك شاعر و نويسنده كودك و نوجوان معتقد است امروز كمتر پدر و مادري هست كه دست كودك خود را در دست بگيرد تا با او بازي كند و برايش قصه بگويد همانگونه كه كمتر نقالي است كه چون نقالمداح اهل بيت: خدا كند مادرم مرا ببخشد/ مادر محمود كريمي: كاش همه پسرانم شهيد ميشدند
مداح اهل بيت خدا كند مادرم مرا ببخشد مادر محمود كريمي كاش همه پسرانم شهيد ميشدند زهرا نگهداري گفت من الان افسوس ميخورم كه چرا فرزندان ديگرم به شهادت نرسيدند دو شهيد در برابر خانوادههايي كه چند شهيد براي اسلام دادند چيزي نيست به گزارش سرويس فضاي مجازي خبرگزاري فارس سايتیک تصویر از کودک بیمار فیلم «میم مثل مادر»
یک تصویر از کودک بیمار فیلم میم مثل مادر اگر فیلم میم مثل مادر را دیده باشید حتما علی شادمان را یادتان می آید پسر کوچکی که با مشکلات تنفسی دست به گریبان بود این نوجوان همان پسر کوچک است این بار در کنار آزیتا حاجیان 1392 10 9ستاره پرتغالی رئال مادرید در خلیج فارس+ عکس
ستاره پرتغالی رئال مادرید در خلیج فارس عکس ستاره پرتغالی رئال مادرید برای شرکت در نشست " فوتبال و توانمند سازی برای آینده" به همراه پسرش جونیور وارد دبی شد قرار است رونالدو در افتتاحیه نشست دبی سخنرانی کند این نشست دو روزه که فردا شنبه کار خود را با شعار فوتبال وهدیه کریسمس مادر شهید به روحانی (عکس)
هدیه کریسمس مادر شهید به روحانی عکس حسن روحانی رئیس جمهور در دیدار با خانواده یکی از شهدای مسیحی ارامنه در تهران هدیه ای از مادر شهید دریافت کرد 1392 10 7مدير عامل مؤسسه اوج در گفتوگو با فارس تشريح كرددلايل عدم حضور مادر خانواده در بيلبوردهاي نقد تك فرزندي
مدير عامل مؤسسه اوج در گفتوگو با فارس تشريح كرددلايل عدم حضور مادر خانواده در بيلبوردهاي نقد تك فرزندي احسان محمدحسني مديرعامل سازمان اوج يكي از دلايل عدم حضور مادر در طرح نقد تك فرزندي را جلوگيري از انتقادهاي ديگري مبني بر ترويج دوچرخه سواري بانوان عنوان كرد احسان محمدحسني مديرئيس انجمن علمي مامايي ايران در گفتوگو با فارس هشدار دادمادران باردار تاري ديد و افزايش ناگهاني وزن را جدي بگ
رئيس انجمن علمي مامايي ايران در گفتوگو با فارس هشدار دادمادران باردار تاري ديد و افزايش ناگهاني وزن را جدي بگيرند رئيس انجمن علمي مامايي ايران مي گويد فشارخون بالا در دوران بارداري معمولاً خونرساني به جنين را مختل ميكند و مادران علائمي مانند تاري ديد افزايش ناگهاني وزن و دردمادر شهیدان شهبازی به رحمت خدا رفت
مادر شهیدان شهبازی به رحمت خدا رفت مادر گرانقدر شهیدان والامقام شهبازی در آستانه اربعین حسینی آسمانی شد و در جوار فرزندان شهیدش آرام گرفت به گزارش جام نیوز به نقل از شهدای ایران "اقدس خلیلی" مادر گرانقدر شهیدان والامقام "محمدرضا و صمد شهبازی" در سن 71جشن تولد مادر براي فرزندشهيدش+تصاوير
جشن تولد مادر براي فرزندشهيدش تصاوير شهيد ذالفقار عزالدين در درگيري هايي در منطقه غوطه شرقيه در حومه دمشق پس از زخمي شدن بدست تروريستهاي سوري افتاد نيروهاي جبهه النصره به پيروي از جدشان يزيد سر اين شهيد را از بدنش جدا كردند و تصاويرش را منتشر كردند و زير تصويرش نوشتند كه ما برايدلایل حذف مادر از بیلبورد نقد «تک فرزندی»+عکس
دلایل حذف مادر از بیلبورد نقد تک فرزندی عکس احسان محمدحسنی مدیرعامل سازمان اوج یکی از دلایل عدم حضور مادر در طرح نقد تکفرزندی را جلوگیری از انتقادهای دیگری مبنی بر ترویج دوچرخهسواری بانوان عنوان کرد به گزارش نامه نیوز به نقل از فارس احسان محمدحسنی مدیرعامل سازمان اوج یکی ازپيگيريهاي فارس جواب دادبي خانماني خانواده 3 نفره در سرماي زمستان به پايان رسيد/ اشك شوق مادر
پيگيريهاي فارس جواب دادبي خانماني خانواده 3 نفره در سرماي زمستان به پايان رسيد اشك شوق مادر همزمان با شب يلدا رئيس سازمان بهزيستي كشور بازديدي را از محل استقرار خانواده 3 نفره بي خانمان داشت و دستور داد خانهاي را در يكي از محلات تهران براي زندگي اين خانواده رهن كنند به گزارشپيرامون زندگي شهيد بهرام بارانيمستند «مهمان مادر» از سيماي كرمان پخش ميشود
پيرامون زندگي شهيد بهرام بارانيمستند مهمان مادر از سيماي كرمان پخش ميشود مستند مهمان مادر پيرامون زندگي شهيد بهرام باراني از سيماي مركز كرمان پخش ميشود به گزارش خبرگزاري فارس از كرمان فيلم مستند مهمان مادر پيرامون زندگي سرباز وظيفه شهيد بهرام باراني به همت بنياد حفظ آ-
گوناگون
پربازدیدترینها