واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: شعري فوق العاده زيبا از قيصر امين پور
پیش از اینها فکر میکردم خدا/خانه ای دارد کنار ابرها
پیش از اینها فکر میکردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرهامثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلاپایه های برجش از عاج و بلور
بر سر تختی نشسته با غرورماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج اواطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشانرعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل و طوفان، نعره توفنده اشدکمه ی پیراهن او، آفتاب
برق تیغ خنجر او ماهتابهیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیستپیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بودآن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمینبود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبوددر دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت
هر چه میپرسیدم، از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرهازود میگفتند: این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خطاستهرچه میپرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش استتا ببندی چشم، کورت میکند
تا شدی نزدیک، دورت میکندکج گشودی دست، سنگت میکند
کج نهادی پای، لنگت میکندبا همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بودخواب میدیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشمدر دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشینمحو میشد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خداهر چه میکردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بودمثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسهتلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئلهمثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود
تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفردر میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب و آشنازود پرسیدم: پدر، اینجا کجاست؟
گفت، اینجا خانهی خوب خداست!گفت: اینجا میشود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند
با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست؟ اینجا، در زمین؟ گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست مهربان و ساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست
قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر استدوستی را دوست، معنی میدهد
قهر هم با دوست معنی میدهد
هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان و آشناستدوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک ترآن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد بردآن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بودمیتوانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بی ریامیتوان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کردمیتوان درباره ی گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زدچکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفتمیتوان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زدمیتوان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواندمیتوان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زدمیتوان درباره ی هر چیز گفت
میتوان شعری خیال انگیز گفتمثل این شعر روان و آشنا:
پیش از اینها فکر میکردم خدا
جمعه 13 دی 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 55]