واضح آرشیو وب فارسی:برترین ها:
روایتی از روزهای آخر حیات پیامبر (ص)
بلال از مسجد بیرون آمد، در کوچه های مدینه فریاد میزد: ای جماعت مردم! کیست که پیش از فرا رسیدن روز قیامت نفس خود را در معرض قصاص قرار دهد؟! پس این محمد(ص) است که پیش از روز قیامت خویشتن را در معرض قصاص درآورده است!
خبرگزاری مهر: بلال از مسجد بیرون آمد، در کوچه های مدینه فریاد میزد: ای جماعت مردم! کیست که پیش از فرا رسیدن روز قیامت نفس خود را در معرض قصاص قرار دهد؟! پس این محمد(ص) است که پیش از روز قیامت خویشتن را در معرض قصاص درآورده است!
علامه آیت الله سید محمد حسین حسین طهرانی در مجلد دوازدهم کتاب مطلع انوار آورده است: [پیامبر اکرم(ص)] در سال آخر روی منبر آمدند و فرمودند: هر کس از من طلبی دارد طلب کند، یا اگر حق قصاص دارد جبران نماید. در آن نوشتار داستان مرد عرب و شلاق زدن به سینه حضرت به نقل از بحار الأنوار (ج 22) و امالی صدوق چنین آمده است: «... ثُمَّ قالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم: یا بِلالُ، هَلُمَّ عَلَیَّ بِالنّاسِ! فاجتَمَعَ النّاسُ فَخَرَجَ رَسُولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم مُتَعَصِّبًا بِعِمامَتِهِ مُتَوکِّئًا عَلَى قَوسِهِ حَتَّى صَعِدَ المِنبَرَ، فَحَمِدَ الله و أثنَى عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ: مَعاشِرَ أصحابِی! أیُّ نَبِیٍّ کُنتُ لَکُم؟ أ لَم أُجاهِد بَینَ أظهُرِکُم؟! أ لَم تُکسَر رَباعِیَتِی؟! أ لَم یُعَفَّر جَبِینِی؟! أ لَم تَسِلِ الدِّماءُ عَلَى حُرِّ وجهِی حَتَّى کَنَفتْ [لَثِقتْ] لِحیَتِی؟! ألَم أُکابَدِ الشِّدَّةَ و الجَهدَ مَعَ جُهّالِ قَومِی؟! أ لَم أربَط حَجَرَ المَجاعَةِ عَلَى بَطنِی؟! قالُوا: بَلَى یا رَسُولَ الله! لَقَد کُنتَ لِلَّهِ صابِرًا، و عَن مُنکَرِ بَلاءِ الله ناهِیًا؛ فَجَزاکَ الله عَنّا أفضَلَ الجَزاءِ! قالَ: و أنتُم فَجَزاکُمُ الله! ثُمَّ قالَ: إنَّ رَبِّی عَزَّوجَلَّ حَکَمَ و أقسَمَ أن لا یَجُوزَهُ ظُلمُ ظالِمٍ؛ فَناشَدتُکُم بِالله، أیُّ رَجُلٍ مِنکُم کانَت لَهُ قِبَلَ مُحَمَّدٍ مَظلِمَةٌ إلّا قامَ فَلیَقتَصَّ مِنهُ، فالقِصاصُ فِی دارِ الدُّنیا أحَبُّ إلَیَّ مِنَ القِصاصِ فِی دارِ الآخِرَةِ عَلَى رُءُوسِ المَلائِکَةِ و الأنبِیاءِ!
فَقامَ إلَیهِ رَجُلٌ مِن أقصَى القَومِ یُقالُ لَهُ: سَوادَةُ بنُ قَیسٍ، فَقالَ لَهُ: فِداکَ أبِی و أُمِّی یا رَسُولَ الله! إنَّکَ لَمّا أقبَلتَ مِنَ الطّائِفِ استَقبَلتُکَ و أنتَ عَلَى ناقَتِکَ العَضباءِ و بِیَدِکَ القَضِیبُ المَمشُوقُ؛ فَرَفَعتَ القَضِیبَ و أنتَ تُرِیدُ الرّاحِلَةَ فأصابَ بَطنِی و لا أدرِی عَمدًا أو خَطأً؟! فَقالَ:مَعاذَ الله أن أکُونَ تَعَمَّدتُ! ثُمَّ قالَ: یا بِلالُ، قُم إلَى مَنزِلِ فاطِمَةَ فأتِنِی بِالقَضِیبِ المَمشُوقِ! فَخَرَجَ بِلالٌ و هُو یُنادِی فِی سِکَکِ المَدِینَةِ: مَعاشِرَ النّاسِ! مَن ذا الّذی یُعطِی القِصاصَ مِن نَفسِهِ قَبلَ یَومِ القِیامَةِ؟! فَهَذا مُحَمَّدٌ صلّی الله علیه و آله و سلّم یُعطِی القِصاصَ مِن نَفسِهِ قَبلَ یَومِ القِیامَةِ. و طَرَقَ بِلالٌ البابَ عَلَى فاطِمَةَ علیها السّلام و هُو یَقُولُ: یا فاطِمَةُ! قُومِی فَوالِدُکِ یُرِیدُ القَضِیبَ المَمشُوقَ!
فأقبَلَت فاطِمَةُ علیها السّلام و هِیَ تَقُولُ: یا بِلالُ و ما یَصنَعُ والِدِی بِالقَضِیبِ و لَیسَ هَذا یَومَ القَضِیبِ! فَقالَ بِلالٌ: أ ما عَلِمتِ أنَّ والِدَکِ قَد صَعِدَ المِنبَرَ و هُو یُودِّعُ أهلَ الدِّینِ و الدُّنیا؟! فَصاحَت فاطِمَةُ علیها السّلام و قالَت: وا غَمّاه لِغَمِّکَ یا أبَتاه! مَن لِلفُقَراءِ و المَساکِینِ و ابنِ السَّبِیلِ یا حَبِیبَ الله و حَبِیبَ القُلُوبِ! ثُمَّ ناولَت بِلالًا القَضِیبَ، فَخَرَجَ حَتَّى ناولَهُ رَسُولَ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم. فَقالَ رَسُولُ الله: أینَ الشَّیخُ؟ فَقالَ الشَّیخُ: ها أنا ذا یا رَسُولَ الله، بِأبِی أنتَ و أُمِّی! فَقالَ: تَعالَ فاقتَصَّ مِنِّی حَتَّى تَرضَى! فَقالَ الشَّیخُ: فاکشِف لِی عَن بَطنِکَ یا رَسُولَ الله! فَکَشَفَ صلّی الله علیه و آله و سلّم عَن بَطنِهِ، فَقالَ الشَّیخُ: بِأبِی أنتَ و أُمِّی یا رَسُولَ الله! أ تاذَنُ لِی أن أضَعَ فَمِی عَلَى بَطنِکَ؟! فأذِنَ لَهُ، فَقالَ: أعُوذُ بِمَوضِعِ القِصاصِ مِن بَطنِ رَسُولِ الله مِنَ النّارِ یَومَ النّارِ! فَقالَ رَسُولُ الله صلّی الله علیه و آله و سلّم: یا سَوادَةَ بنَ قَیسٍ، أ تَعفُو أم تَقتَصُّ؟ فَقالَ: بَل أعفُو یا رَسُولَ الله! فَقالَ صلّی الله علیه و آله و سلّم: اَللَهمّ اعفُ عَن سَوادَةَ بنِ قَیسٍ کَما عَفا عَن نَبِیِّک...»
«... سپس رسول خدا فرمود: ای بلال، مردم را به نزد من بطلب تا در مسجد جمع شوند! چون مردم جمع شدند، رسول خدا(ص) در حالی که عمامه بر سر بسته و بر کمان خود تکیه زده بود از منزل بیرون آمد، تا آنکه وارد مسجد شد و بر فراز منبر رفت و حمد و ثناى خدا را بجا آورد و سپس فرمود: ای جماعت اصحاب من! چگونه پیغمبری برای شما بودم؟ آیا من شخصاً در میان شما جهاد نکردم؟! آیا دندانهای رباعی من نشکست؟! آیا پیشانی من بر خاک نیامد؟! آیا خون بر صورت من روان نشد تا آنکه محاسن مرا فراگرفت؟! آیا با جهال قوم خود، متحمل شدّت و مشقت نشدم؟! آیا سنگ مجاعه بر شکم خویش نبستم؟! اصحاب گفتند: بلی یا رسول الله! به تحقیق که تو برای خدا صابر و متحمل و شکیبا بودی و از وقوع در فتنههای منکر و منهیّۀ خداوند نهی میفرمودی؛ پس خدا تو را از جانب ما بهترین جزا عنایت کند!
فرمود: خداوند به شما هم جزای خیر دهد! آنگاه فرمود: پروردگار من ـ عزّوجلّ ـ حکم کرده و سوگند یاد فرموده که از ظلم هیچ ظالمی نگذرد؛ پس شما را به خدا سوگند میدهم که هر کس از شما مظلمه ای بر عهده محمد دارد، البته برخیزد و از او قصاص کند که قصاص در دار دنیا نزد من محبوبتر است از قصاص در آخرت در برابر گروه ملائکه و انبیاء! مردی از آخر مردم که او را سواده بن قیس میگفتند برخاست و عرض کرد: پدرم و مادرم فدایت شود اى رسول خدا! در هنگامی که از طائف بازمیگشتی من به استقبال تو آمدم، در حالی که سوار ناقه عضباء بودی و قضیبِ ممشوق (چوبدستی باریک و بلند) خود را در دست داشتی؛ چون آنرا بلند کردی که بر راحله خود بزنی بر شکم من خورد و من نمیدانم که از روی عمد و غرض بود یا از روی خطا!
فرمود: معاذ الله، به خدا پناه میبرم که به عمد کرده باشم! سپس فرمود: ای بلال، برخیز و به منزل فاطمه برو و همان قضیب ممشوق را بیاور! چون بلال از مسجد بیرون آمد، در کوچه های مدینه فریاد میزد: ای جماعت مردم! کیست که پیش از فرارسیدن روز قیامت نفس خود را در معرض قصاص قرار دهد؟! پس این محمد(ص) است که پیش از روز قیامت خویشتن را در معرض قصاص درآورده است!
بلال درب خانه فاطمه(س) را کوبید و گفت: ای فاطمه! برخیز که پدرت قضیب ممشوق خود را میخواهد! در این حال فاطمه(س) بدو روی آورد در حالی که می گفت: ای بلال، پدرم با قضیب میخواهد چه کند؛ امروز روز (کار داشتن با) قضیب نیست؟! بلال گفت: مگر نمیدانی که پدرت بر منبر برآمده و اهل دین و دنیا را وداع میکند؟! چون فاطمه(س) سخن وداع شنید، فریاد برآورد و گفت: اى غم و اندوه کجایید بیایید ببینید چه غم و اندوهى بر پدر من وارد شده! دیگر چه کسی برای فقراء و مساکین و ابن سبیل (پناه و سرپرست) باشد، ای حبیب خدا و ای محبوب دلها! پس فاطمه(س) را به بلال داد و بلال از منزل بیرون آمد تا آنرا خدمت رسول خدا(ص) رساند.
رسول خدا(ص) فرمود: این شیخ (پیرمرد) کجاست؟ شیخ گفت: این منم یا رسول الله(ص)، پدر و مادرم فدایت گردد! فرمود: بیا و از من قصاص کن تا راضی شوی. شیخ گفت: شکم خود را برای من برهنه کن، یا رسول الله(ص)! چون رسول خدا شکم گشود، شیخ گفت: پدر و مادرم فدای تو باد، ای رسول خدا! آیا به من اذن میدهی دو لب خود را بر شکم مبارک تو گذارم؟ رسول خدا(ص) به او اذن دادند؛ پس عرضه داشت: پناه میبرم به موضع قصاص از شکم رسول خدا، از آتش روز آتش. رسول خدا(ص) فرمود: ای سواده بن قیس! آیا عفو میکنی یا قصاص مینمایی؟ عرض کرد: بلکه عفو کردم یا رسول الله(ص)! رسول خدا(ص) فرمود: بار خداوندا، از سواده بن قیس بگذر چنانچه از پیغمبرت درگذشت!»
تاریخ انتشار: ۰۹ دی ۱۳۹۲ - ۱۱:۰۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: برترین ها]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 201]