واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: سوم دي؛ سالروز تولد دكتر محمدابراهيم باستاني پاريزي ياد آن شب كه صبا بر سرما گل ميريخت
محمد ابراهيم باستاني پاريزي در سوم دي ماه 1304 در پاريز متولد شد. وي تا پايان تحصيلات ششم ابتدايي در پاريز تحصيل كرد و در عين حال از محضر پدر خود مرحوم حاج آخوند پاريزي هم بهره ميبرد. پس از پايان تحصيلات ابتدايي و دو سال ترك تحصيل اجباري، در سال 1320 تحصيلات خود را در دانشسراي مقدماتي كرمان ادامه داد و پس از اخذ ديپلم در سال 1325 براي ادامه تحصيل به تهران آمد و در سال 1326 در دانشگاه تهران در رشته تاريخ تحصيلات خود را پي گرفت.
در 1330 از دانشگاه تهران فارغالتحصيل شد و براي انجام تعهد دبيري به كرمان بازگشت و تا سال 1337 خورشيدي كه در آزمون دكتري تاريخ پذيرفته شد، در كرمان ماند. باستاني پاريزي دوره دكتراي تاريخ را هم در دانشگاه تهران گذراند و با ارائه پايان نامهاي درباره ابن اثير دانشنامه دكتراي خود را دريافت كرد. شوق نويسندگي وي در دوران كودكي و نوجواني در پاريز و با خواندن نشرياتي مانند حبل المتين، آينده و مهر برانگيخته شد. باستاني، اولين نوشتههاي خود را در سالهاي ترك تحصيل اجباري (1318 و 1319) در قالب روزنامهاي به نام باستان و مجلهاي به نام نداي پاريز نوشت، كه خود در پاريز منتشر ميكرد و دو يا سه مشترك داشت.
كتابهاي متعدد باستاني پاريزي برخي شامل مجموعه برگزيدهاي از مقالات وي هستند كه به صورت كتاب جمعآوري شدهاند و برخي از ابتدا به عنوان كتاب نوشته شدهاند. از ميان نوشتههاي او، هفت كتاب با عنوان «سبعه ثمانيه» متمايز است كه همگي در نام خود عدد هفت را دارند، مانند خاتون هفت قلعه و آسياي هفت سنگ. بعداً كتاب هشتميبا عنوان هشت الهفت به اين مجموعه هفتتايي اضافه شده است.
وي كار خود را در دانشگاه تهران از سال 1338 با مديريت مجله داخلي دانشكده ادبيات شروع كرد و تا سال 1387 استاد تمام وقت آن دانشگاه بوده و رابطه تنگاتنگي با اين دانشگاه داشته است.استاد باستاني پاريزي در مرداد ماه سال 1387 حكم بازنشستگي خود را، به صورتي غيرمترقبه و همزمان با بازنشستگي 21 استاد ديگر دانشگاه تهران دريافت نمود.
به جز كتب و مقالات، باستاني پاريزي شعر هم ميگويد و اولين شعر خود را در كودكي در روستاي پاريز و در آرزوي باران سروده است. منتخبي از شعرهاي خود را در سال 1327 در كتابي به نام «يادبود من» به چاپ رسانده است. از جمله يكي از غزلهايش با مطلع «ياد آن شب كه صبا بر سر ما گل ميريخت» توسط مرحوم بنان در يادبود مرحوم صبا خوانده شده است:
ياد آن شب كه صبا بر سر ما گل ميريخت
بر سر ما ز در و بام و هوا گل ميريخت
سر به دامان منت بود وز شاخ بادام
بر رخ چون گلت آرام صبا گل ميريخت
خاطرت هست آن شب همه شب تا دم صبح
گل جدا، شاخه جدا، باد جدا گل ميريخت
نسترن خم شده، لعل لب تو نوازش ميداد
خضر گويي به لب آب بقا گل ميريخت
زلف تو غرقه به گل بود و هر آنگاه كه من
ميزدم دست بدان زلف دو تا گل ميريخت
تو فرو دوخته ديده به مه و باد صبا
چون عروس چمنت بر سر و پا گل ميريخت
گيتي آن شب اگر از شادي ما شاد نبود
راستي تا سحر از شاخه چرا گل ميريخت؟
شادي عشرت ما باغ گل افشان شده بود
كه به پاي تو ومن از همه جا گل ميريخت
سه شنبه 3 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: مردم سالاری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 56]