واضح آرشیو وب فارسی:خبرگزاري قرآني ايران: روايت قهرمانان آسمان از منظر همسران شهدا
گروه جهاد و حماسه: زندگينامه و خاطرات همسران شهدا، مطالبي است كه بنا به فرمايشات مقام معظم رهبري جزء گنجينههاي دفاع مقدس است كه بايد استخراج شود، كه در همين راستا روايتي از مجموعه كتابهاي «آسمان» را مرور ميكنيم.
مجموعه كتابهاي «آسمان» كه براساس مصاحبه با همسران شهداي نيروي هوايي نوشته شده و شامل خاطراتي زيبا از زندگي مشترك با شهدا است، مخاطبان را بيش از پيش با اخلاق و رفتار اين الگوهاي ماندگار آشنا ميكند.
«بابايي به روايت همسر شهيد» اولين اثر از اين مجموعه است. در اين كتاب از روزهاي كودكي عباس بابايي تا تحصيل و انتخاب شغل خلباني و اعزام به آمريكا براي تكميل تحصيلات و آموزش، خاطراتي نقل شده است. همسر شهيد، خاطرات زندگي مشتركشان تا شهادت ايشان در روز عيد قربان در سال 1366 را روايت ميكند.
كتاب دوم از مجموعه آسمان به خاطرات شهيد تيمسار سرلشگر خلبان جواد فكوري كه فرمانده نيروي هوايي و وزير دفاع جمهوري اسلامي ايران در دولت شهيد رجايي بود، اختصاص دارد كه از زبان همسر اين شهيد بازگو شده است.
جواد فكوري در هنگام پيروزي انقلاب اسلامي، معاون پشتيباني پايگاه دوم شكاري تبريز بود و بعد از پيروزي انقلاب به فرماندهي اين پايگاه منصوب شد. به دنبال ناآراميها و شورش هواداران حزب خلق مسلمان در شهر تبريز كه شامل گروهي از پرسنل پايگاه دوم ميشد، فكوري به مدت ۴۸ ساعت به گروگان گرفته شد. با اين حال و عليرغم محدوديتهاي موجود، اين شهيد موفق به سركوب شورش و باز گرداندن نظم به پايگاه دوم شكاري و شهر تبريز شد.
فكوري به دنبال اين موفقيت به تهران احضار و به فرماندهي پايگاه يكم شكاري مهرآباد منصوب شد. سمت بعدي او در نيروي هوايي، معاونت عمليات نيروي هوايي بود و بعد از يك ماه انجام وظيفه در اين سمت، جانشين تيمسار سرلشكر باقري در سمت فرماندهي نيروي هوايي شد. در سال ۱۳۵۹، او و نيروي هوايي، بحران ناشي از كشف كودتاي نقاب را از سر گذراندند؛ عليرغم پاكسازيهاي گسترده و سوءظن دولت انقلابي، سرهنگ فكوري موفق به احياي فعاليت روزمره و پروازهاي عملياتي نيروي هوايي شد.
به دنبال اولين انتخابات رياست جمهوري و پس از تشكيل كابينه محمدعلي رجايي، اين شهيد با حفظ سمت به عنوان وزير دفاع برگزيده شد و به عضويت دولت درآمد. او جزء بزرگاني بود كه پله به پله، نردبام ترقي را طي كرد و وقتي به جايگاه خلباني و كسوت هدايت جنگندههاي ايراني رسيد، كمال واقعي را با تمام وجود حس و لمس كرد.
همسر شهيد فكوري ميگويد: «اين قدر در خانواده و فاميل ارتشي داشتيم كه تا صحبت يك خواستگار ارتشي براي من شد،. مادربزرگم، دايي و عمهام كه در واقع به خاطر مرگ زودهنگام پدر و مادرم، سرپرستي و نظارت كلي بر زندگي من داشتند، نداي مخالفت سر دادند. موضوع مدتي مسكوت ماند تا وقتي كه تحصيلات شهيد فكوري در آمريكا تمام شد و اين بار خودش به خواستگاري آمد. براي ازدواج خيلي بزرگ نشده بودم، ولي از او خوشم آمد، خانواده هم وقتي رضايت مرا ديدند، چارهاي جز موافقت نداشتند.
مهريه 50 هزار توماني تعيين شد. سال 42 بود و مراسمي انجام گرفت و بعد از يك ماه نامزدي، من به خانه شهيد فكوري رفتم. شش ماه بعد، زندگي سيال ما در فرودگاه مهرآباد سپري شد. سه سال هم در پايگاه شهيد نوژه همدان، سه سال در تهران، هشت سال در شيراز و ...، همين طور زندگيمان در جاهاي مختلف ميگذشت.
«ياسيني به روايت همسر شهيد»؛ جلد سوم از مجموعه آسمان، خاطرات شهيد عليرضا ياسيني را از زبان همسرش بازگو ميكند. همسري كه بعد از هشت سال جنگ طولاني و پردلهره، دوباره در كنار همدمش قرار گرفته بود و ميخواستند تا آخر دنيا با هم زندگي كنند. اين كتاب، خاطراتي از رشادتهاي خلبان ياسيني را به تصوير كشيده و پايان همه فعاليتها و از جان گذشتگيهاي يك مرد را روايت ميكند.
«دوران به روايت همسر شهيد»؛ جلد چهارم مجموعه آسمان خاطرات شهيد عباس دوران را از زبان همسر ايشان بازگو ميكند؛ دوراني كه عاشق پرواز بود و با علم به اينكه مدت سربازي كوتاه است، خلبان شد كه تا آخر عمر سرباز بماند؛ سربازي هميشه داوطلب براي خطرناكترين مأموريتها.
«ستاري به روايت همسر شهيد»؛ كتاب «ستاري به روايت همسر شهيد» از زبان حميده پياهور، همسر شهيد ستاري درباره ۲۵ سال زندگي مشتركشان است و از زماني آغاز ميشود كه منصور ستاري خواص، پسرعمه حميده براي تحصيل در دبيرستان نظام به تهران ميآيد و ناچار روزهاي آخر هفته به خانه آنها ميرود و زمينه آشنايي بيشتر حميده و منصور و در نهايت ازدواج آنها مهيا ميشود.
داستان آغاز زندگي مشترك آنها و شرح زندگي مشتركشان از زبان حميده در كتاب ادامه مييابد. منصور در دوران جنگ تحميلي عراق عليه ايران كمتر به خانه ميآيد و با مسؤليتهاي بيشتر او در نيروي هوايي ارتش، سختي زندگي با وجود سه فرزند براي حميده بيشتر ميشود، اما او همه را به دوش ميكشد.
در قسمتي از كتاب آمده است: «منصور بچه را از بغلم گرفت. احساس سبكي كردم. سحر سرش را گذاشت روي سينه او و همانجا گريه بيوقفهاش قطع شد. من هم ساكت شدم. منصور دستش را گذاشت روي شانهام. انگار نه انگار كه اينقدر تند رفته بودم. منصور هنوز آرام بود. گفت: «حميده، ميدونم كه خيلي اذيت ميشي. دلم ميخواست ميتونستي بيايي اونجا رو ببيني. چهطور بچههاي دوازده سيزده ساله پرپر ميشن. من ياد سورنا ميافتم. ما بايد اونجا باشيم كه اينها اميدوار بشن.» شمرده شمرده گفت، آنقدر كه آرام شدم، از ته دل.»
منصور ستاري در طول جنگ تحميلي عراق عليه ايران در معرض سلاحهاي شيميايي قرار ميگيرد، اما عوارض آن سالها بعد و پس از سكتهاش در سال ۱۳۷۰ ديده ميشود. او سرانجام در ۱۵ ديماه سال ۱۳۷۳ و در بازگشت، هواپيماي فرماندهان نيروي هوايي كشور از اصفهان، در يك سانحه هوايي به شهادت رسيد. اما روايت حميده پياهوري از زندگي مشتركش تا سر و سامان دادن دو فرزندش ادامه مييابد و كتاب با جملاتي در شرح فراق همسرش پايان ميگيرد. همچنين در انتهاي كتاب، ۱۰ عكس از شهيد ستاري قرار گرفته است.
«روبروي عكسش ميايستم، انگار زمان هم با من ميايستد، هيچ نميفهمم گذر ساعتها را. چشمهايم را روي هم ميگذارم و ميروم به گذشتهها؛ آنجا كه منصور فقط مال من بود. هميشه وقتي به خودم ميآيم، صورتم خيس است. بعد از گذشت اين همه سال هنوز اختيار اين اشكها دستم نيامده، ياد مادرم ميافتم كه قديمها ميگفت: آدمها وقتي براي هم گريه ميكنند كه يادشان ميافتد چه كوتاهيهاي در حق هم كردهاند. ولي من هيچ وقت اين احساس را نداشتهام. هيچ وقت فكر نكردهام كاش منصور زنده بود و جور ديگري با او رفتار ميكردم. كم و كسري براي هم نگذاشته بوديم. زن و شوهر معمولي كه نه؛ هميشه دوست و همراز هم بوديم. گريهام اما فقط براي معصومي و مظلومي منصور است كه هيچ وقت در دنيا هيچ چيز را براي خودش نخواست.
سه شنبه 3 دي 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبرگزاري قرآني ايران]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 35]