تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):نماز در اول وقت خشنودى خداوند، ميان وقت رحمت خداوند و پايان وقت عفو خداوند است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830578741




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

خودشناسي پيام مولوى


واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: خودشناسي پيام مولوى


در سابق يادآور شديم كه مولوى چنين مى‏انديشد كه خواست و تقاضاى‏آفرينش جهان را، خداوند در دل اوليا و انبيا قرار داد و سپس عالم پديدار شد. به اين‏مسئله نيز اشاره كرديم كه مولوى ضمن اين كه روى حادث‏بودن جهان اصرار مى‏ورزد، به ازلى‏بودن انسان اعتراف مى‏كند، زيرا پيدايش جهان نتيجه خواست و تقاضاى انسان‏بوده است.
در اين مسئله نيز نمى‏توان ترديد داشت كه هرگونه خواست و تقاضا، بدون علم ‏و آگاهى تحقق‏پذير نيست و در اينجاست كه مولوى حقيقت انسان را جز انديشه چيزديگرى نمى‏داند. او در يكى از ابيات معروف خود با صراحت تمام گفته است:
اى برادر! تو همان انديشه‏اى مابقى تو استخوان و ريشه‏اى
شعاع آفتاب سخن
نكته جالب توجه اين است كه در نظر جلال‏الدين محمد بلخى، حروف واصوات، شعاع آفتاب سخن شناخته مى‏شوند.
كسى از معنى همين بيت معروف پرسيد و گفت: چرا انسان جز انديشه چيز ديگرى‏نيست؟ در پاسخ گفت: تو به اين معنى نظر كن كه همان انديشه اشارت به آن انديشه‏مخصوص است و آن‏را به انديشه عبارت كرديم جهت توسّع، اما فى‏الحقيقه آن‏انديشه نيست و اگر هست، اين جنس انديشه نيست كه مردم فهم كرده‏اند. ما راغرض اين معنى بود از لفظ انديشه و اگر كسى آن معنى را خواهد كه نازل‏تر تأويل‏كند، جهت فهم عوام بگويد كه: الأنسان حيوان ناطق و نطق انديشه باشد؛ خواهى‏ مضمر و خواهى مظهر و غير اين حيوان باشد.
پس، درست آمد كه انسان عبارت از انديشه است و باقى استخوان و ريشه است.كلام همچون آفتاب است. همه آدميان گرم و زنده از او خواهند بود و دائماً آفتاب هست و موجود است وحاضر است و همه از او دائماً گرم مى‏شوند، الّا اينكه آفتاب در نظر نمى‏آيد ونمى‏دانند كه از او زنده‏اند، اما چون به‏واسطه لفظى و عبارتى خواهى شكر و خواهى‏شكايت، خواهى خير و خواهى شرّ، گفته‌ايد آفتاب در نظر آيد چنان كه تا واسطه‏ حرف و صوت نباشد، شعاع آفتاب سخن پيدا نشود، اگر چه دائماً هست.23
در اين عبارت، مى‏بينيم كه نه تنها انسان ازلى شناخته مى‏شود، بلكه سخن نيزازلى است و به واسطه صوت و حرف، شعاع آن ظاهر مى‏گردد. در كتابى كه تحت عنوان «حكايت شمس» به رشته نگارش درآمده است، اعداد نيز در زمره امور ازلى به شمارآمده است. بخشى از عبارت آن كتاب چنين است:
«گفتمش گوش دار تا دريابى به كمال. اين كلمات را خداوندگار از جانب خويش‏بيافريد و اين اعداد را هم، و خود از همين روست كه آنان را نهايتى نباشد كه آدمى را هم‏و آنچه را كه نهايت نباشد، روح از ابديت خداوند دارد به يقين، و در نتيجه جاودانه‏باشد و قديم. و خود، ندانم از چه رو حكما بر اين باور نباشند و گويند: قديم فقط ذات‏خداوند است.
من هم چنين گويم و نيز گويم: قديم تواند خلقى كند از خويش اين كه ما ترازويى در كف بنهاديم و قديم خداوندى را با كلمات و اعداد قياس كنيم، امرى باطل‏باشد و هرگز نتوانيم دانست رتبت در خلقت را. تو را شايد به تمثيل امر روشن شود وديگر حكما را هم. وجود حضرت حق، چون بحر نور باشد موّاج، كه هر لحظه از آن‏تلألويى تازه بردمد و خلقى جديد بيافريند.
اين موجودات كه در تلألؤ نخست آفرينش باشند، در رتبت به ابديت و خلود مقرب‌تر باشند و به قديم هم تا تلألؤ آخرين در مقام اعلى مثال كلمات و اعداد و آدميان‏به خلود تقربشان بيشتر باشد، تا فيل و سنگ و ديگر آيات خداوندى. آيا سخنم دريابى‏به كمال؟ با لبخندى از روى رضايت پاسخم بگفت و لب از لب بگشود كه: حال دانم ازچه رو كلمات از تو در گريز باشند. حين كتابت تو را خود آتشى باشد در انديشه كه‏ندانم چه سان تاكنون تو را نسوخته است؟ گفتمش: بسوخته است و اين ميوه پخته كه مى‏بينى از آن سوخته حاصل شده‏است. ثمره خود از آفتاب باشد و من خود آفتاب سوزانم و نور از او وام گرفته‏ام.24
در جاى ديگر از همين كتاب، مسئله حادث بودن يا ازلى بودن اعداد به صورت‏گفت‏وگو ميان مريد و مراد مطرح شده كه بخشى از عبارت آن گفتگو چنين است:
او را گفتم: اعداد را كه آفريد؟ مرا گفت: اى جوان! چرا پرسش افراد مبتدى ‏مى‏كنى؟ خود مبرهن است كه اعداد را آدميان آفريدند و تا پيش از آنها، اعداد وجودنداشتند. او را گفتم: اگر چنين است، پس چرا خداوند كريم در قرآن فرمود: «انّ الله‏خلق السموات و الأرض فى ستة ايام؟ مگر زمانى كه خداوند آسمانها و زمين رامى‏آفريد، اعداد هم وجود داشتند كه با آنها شمارش كرده است؟ مرا گفت فى‏الفور كه: اى جوان! خود مبرهن است كه جهت تقريب اذهان آدميان عدد به كار رفته است.
او راگفتم: اين صواب باشد؛ اما كافى نباشد. ابتدا بايد دانست كه اعداد چون خداوند ازلي‌اند وانسان هم ازلى باشد، چون خداوند، و اين دو ازل آنگاه كه به هستى پا مى‏نهادند، توگويى از وجود آن يگانه كنده شدند، تا در هستى رسالت به پايان برند و از سر رجعت‏كنند، بدان دريا. اين دوران اندك خود حبس باشد، مر اين موجودات پاك را.
در اينجاپرسش ديگرى مطرح كرد و آن اين بود كه: اگر اعداد و انسانها ازلى باشند، پس لازم‏آيد چند ازلى در كنار يكديگر باشند و ما خود دانيم كه هيچ ازلى غير از خداوند نباشد وهيچ ابدى هم. گفتمش: اى پير، همه اغلاط از اينجا خيزد كه آنچنان تقدسى بخشيم‏كلمات را كه ديگر ياراى تفكر و انديشه را از دست مى‏دهيم، اما از من بپذير كه ازل ‏خود نه به يك صورت باشد. مگر ندانى كه در آيات خداوندى مكرر بيامده است كه: «فى جنّه خالدون» يا «فى‏النّار خالدون»؟ آيا تاكنون انديشيده‏اى كه خالد در بهشت ياجهنم را، چه معنى باشد؟
آيا جاودانگى را نه فقط خاصّ خداوند قرار داده‏ايم؟ پس عذاب جاويد ياآرامش جاويد را چه مفهوم باشد؟ تو خود از من بشنو اين كلام را و با كس مگو كه: پارة‏تن من جزء من است با اين تفاوت كه از من جدا گشته و در زمان و مكان ديگر قرارگرفته و چون در قيود ناشناخته قرار گرفته، همه استعداد و توانايى مرا به فراموشى‏سپرده است. اگر پاره تنم را بار ديگر به من متصل كنند، آنها از نو حيات جاودانى يابند؟در اينجا بود كه مخاطب گفت: اى جوان! تو را استاد كه بوده است در اين انديشه كه‏دارى؟
گفتمش: مرا خود استاد چندى بوده است در طريق، اما كسى چون مرا استاد قحط آيد كه انديشه‏ام، هر انديشه‏اى را بسوزاند از سوزشى كه در آن نهفته است و پدر، خودبه صواب، نامم را شمس بنهاد.25
ازليت انسان و اعداد
به مقتضاى آنچه در اينجا نقل شد، ديديم كه شمس تبريزى مرشد و مراد مولوى‏به ازلى‏بودن انسان و اعداد باور دارد، ولى در عين حال، آنها را مخلوق خداوندمى‏شناسد. در اين مسئله نيز ترديد نيست كه آنچه مخلوق است، حادث شناخته‏مى‏شود و اين، همان مسئله عمده و بنيادى است كه حكما و فلاسفه در برابر متكلمان ‏اتخاذ كرده‏اند، زيرا حكما و فلاسفه بزرگ، برخلاف متكلمان، جهان را حادث ذاتى ‏مى‏دانند، اما حادث ذاتى غير از آن چيزى است كه حادث زمانى شناخته مى‏شود.
حادث ذاتى مسبوق به زمان نيست و از جهت زمان آغاز ندارد، بلكه فقط از جهت‏وجودى تأخّر در رتبه دارد و به اصطلاح معلول شناخته مى‏شود. سخن شمس تبريزى‏نيز در واپسين تحليل، جز آنچه حكما در اين باب گفته‏اند، چيز ديگرى نيست. تفاوت‏سخن او با سخن حكماى الهى فقط در اين است كه او بيشتر به آيات قرآن كريم‏استدلال كرده است در حاليكه حكما و فلاسفه، با زبان برهان و استدلال منطقى سخن‏گفته‏اند.
شمس در عين اينكه نسبت به حكما و فلاسفه سخنان انتقادآميز مى‏گويد، خود همواره حكيمانه سخن مى‏گويد و هرگز برخلاف مقتضاى عقل و برهان موضع نگرفته‏ است. او ضمن اينكه به دانسته‏هاى خود ارج مى‏نهد، همواره از شنيدن سخن تازه‏خوشحال مى‏شود، و برخلاف بسيارى از مردم خام‏انديش، در ميان عشق و عقل‏هيچ‏گونه تنافى و تضاد نمى‏بيند.
در بخشى از كتاب «حكايت شمس» چنين مى‏خوانيم: «مرا گفت با اينكه به دانسته‏هاى خود سخت ارج مى‏نهم، اما پيوسته از سخن تازه مرا حلاوت در دل حاصل آيد. بكوش و ترتيب مجو! نخستين بار كه او عشق را به ديارآدميان داد، لشكرش مى‏بايست مى‏داد و داد كه آن لشكر دانش بود و آگاهى كه چراغ ‏راه بود. خود عشق هرگاه كه با فرشته خرد و آگاهى توأم شد، عجايب بيافريد در جهان. ندانم چرا حكما را عقيده بر اين است كه فرشته عشق و آگاهى جمع نيايند در يك مكان‏هرگز؟ كه اين انديشه سخت به خطا باشد.
چرا كه عشق، هرگاه با آگاهى و خرد توأم نباشد، فوران عاطفى كور است كه ‏بالفور سرريز كند و جز ويرانى و تباهى وى را اثر نباشد؛ اما عشق آنگاه كه با خرد قرين‏گردد، خود جلوه‏هاى عالى و فرّ و شكوه از آن دو در حيات آدميان پديدار آيد.26
ادامه دارد
پي‌نوشتها:
23) فيه مافيه / 186.
24) حكايت شمس، نوشته: محمد حيدرنژاد، چاپ 1376، انتشارات وثقى / 86.
25) همان/ 47 - 46.
26) حكايت شمس / 77.



دوشنبه 2 دي 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 39]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن