واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: زندگي يك چرخه است
رماني كه مدال افتخار نيوبري را گرفته تا معياري باشد براي خوبي كتاب. اما رمان «بنبست نورولت» فقط اين نيست. رمان مثل سكه، دو رو دارد. اگر نويسنده از خون و تفنگ و جنگ نوشته، نگاهش از صلح و دوستي و انسانيت خالي نيست. چيزي كه به آن ميگوييم: نتيجهي خوب گرفتن از بديها.
نام شخصيت رمان، «جك گانتوس» است. نام نويسندهي داستان هم بر حسب اتفاق همين است. اين مهم نيست كه شخصيت و نويسنده همنام هستند. ميتوان فكر كرد نويسنده، داستان زندگي خودش را نوشته است. ولي من فكر ميكنم نويسنده، تاريخ كشورش را نوشته است. كشوري كه چندان تاريخي نيست و اگر «كريستف كلمب» آن سرزمين را كشف نكرده بود، معلوم نبود اينهمه آدم براي مهاجرت كجا را انتخاب ميكردند و اين تاريخ فسقلي را ميساختند.
تابستان از راه رسيده و جك گانتوسِ داستان، پسري است كه آرام و قرار ندارد و مدام در پي ماجراجويي است. از تفنگي كه ابتداي داستان بهدست ميگيرد و ناخواسته تيري شليك ميكند و نميداند به كجا و كي شليك كرده، تا رانندگي با اتومبيلي كه به زحمت پايش به پدالهاي گاز و ترمز آن ميرسد و دست آخر پرواز با هواپيماي پدرش (البته نه بهعنوان خلبان).
سرنوشت جك، گره ميخورد با تاريخ و سرنوشت شهرش. شهري كه آدمهاي پيرش يكييكي دارند ميميرند و خانههايش را دارند از جا ميكنند و به شهري ديگر ميبرند تا تكهتكهاش كنند و نامي از آن باقي نگذارند. اما جك به همراه دوشيزه «ولكرِ» پير ميكوشند چيزي را زنده نگاه دارند. آن چيز، تاريخ است. به قول دوشيزه ولكر: «تاريخت را فراموش نكن.» و باز هم به قول او : «زندگي يك چرخه است.» شايد براي همين حرف بزرگ و عميق است كه ميبينيم سراسر داستان پر است از تكههاي تاريخ. از عشق هم تكههايي هست. اصلاً همين عشق است كه پدر تاريخ را درآورده. اينجا هم همينطور. آقاي «اسپيز» تمام عمرش را براي رسيدن به دوشيزه ولكر سپري كرده و حالا بهخاطر رسيدن به اين پيردختر، دست به كاري زده كه تاريخ شهر «نورولت» را به خطر انداخته. او يكي يكي پيرزنها را مسموم ميكند تا به آخرين برسد. به عشقي كه تمام عمر به پايش نشسته.
همشهري، هفتهنامهي دوچرخهي شمارهي ۷۲۵جك گانتوس نويسنده كه كتابهايش بارها در رأس فهرست پرفروشهاي روزنامهي «نيويورك تايمز» قرار گرفته، نويسندهاي تواناست. او با بهرهگيري از عناصر ماجرا و تعليق و البته طنز، خواننده را به كتاب سنجاق ميكند. طنزي كه در ترجمهي خانم كيوان عبيديآشتياني هم به خوبي نمود پيدا ميكند و چون طلا ميدرخشد. با خودم گفتم: «فاتحهام خوانده شد، اگر از گلوله نمرده باشم، حتماً تير مامان خلاصم ميكند.»
يا جايي كه جك ميخواهد براي مادرش خودشيريني كند و خود را به مظلوميت بزند: «دارم گريه ميكنم. البته توي حياط نميتواني اشكهايم را ببيني، چون با اين آفتاب سوزان، هنوز درنيامده بخار ميشود و ميرود هوا.»
جك نوجواني دوستداشتني است كه وقتي در كنار پيرزني دوستداشتني قرار ميگيرد، يك زوج جسور و با انرژي را تشكيل ميدهند. هردو به هم كمك ميكنند تا از چيزي كه رنجشان ميدهد خلاص شوند. پيرزن مويرگهاي بيني جك را ميسوزاند تا از خوندماغهاي پيدرپي نجاتش دهد و جك دستيار او ميشود تا به وظيفهاش عمل كند؛ يعني به ثبت تاريخ نورولت. چرا كه تاريخ را نبايد فراموش كرد، زيرا زندگي يك چرخه است.
بنبست نورولت
نويسنده: جك گانتوس
مترجم: كيوان عبيدي آشتياني
ناشر: نشر افق (۶۶۴۱۳۳۶۷)
قيمت: ۱۴۰۰۰ تومان
همشهري، هفتهنامهي دوچرخهي شمارهي ۷۲۵
چهارشنبه 27 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]