واضح آرشیو وب فارسی:رسالت: مسعود دقيقي، برادر شهيد: شهيد دقيقي الگويي براي وظيفه شناسي است
مسعود دقيقي در گفتگو با رسانه الكترونيكي تابش كوثر به ذكر خصوصيات و ويژگي هاي اخلاقي برادر خود، شهيد والامقام مجيد دقيقي پرداخت و گفت: مجيد در سال 1365 در سن 18 سالگي شهيد شد. او دانشجوي پزشكي بود و با رتبه 214 در تهران قبول شد. وقتي به برادرم مي گفتم كه تو در پزشكي قبول شدي و الآن اول ترم است، درست را بخوان. در پاسخ مي گفت: اهميت جبهه براي من بيشتر است، اينجا به من احتياج دارند، بقيه جوان ها مي توانند در آنجا بروند و فعاليت كنند، اينجا خاص من است.
وي در ادامه گفت : در دوراني كه با مجيد به جبهه
مي رفتيم، او از من دوسال بزرگتر بود ولي به نظر مي آمد كه روحش و قابليت هاي نفسانيش آن قدر از من بزرگتر بود كه شايد صد سال در منش و رفتار جلوتر به نظر مي آمد. آن قدر متواضع، فروتن و مسئوليت پذير بود و در اموري كه به عنوان وظيفه بر گردنش بود با همه وجودش قدم مي گذاشت كه باورش هنوز براي من سخت است كه بشري بتواند به اين صورت رفتار كند.
مسعود دقيقي با ذكر خاطره اي از برادر شهيد خود گفت: ما براي رفتن به جبهه بايد با قطار مي رفتيم و حتماً در قطار بايد امريه مي گرفتيم زيرا بليت به ما نمي رسيد، گاهي اوقات به گوشه راهروهاي قطار مي رفتيم زيرا كوپه هاي قطار پر شده بود. بارها پيش مي آمد كه به علت اينكه بليت نداشتيم ما را از قطار پياده مي كردند ولي اصلاً برايمان مهم نبود كه در آن شرايط كسي ما را تحويل مي گيرد يا نه و هدف و انگيزه براي بچه ها مهم بود و آن هم آرمان هاي امام (ره) بود كه بر روي آن تأكيد مي كردند.
وي در ادامه افزود: وظيفه را كسي به دوش ما نمي گذارد، وظيفه فطرت ما و آن ايده هايي است كه در خون ما موج
مي زند. وظيفه را كسي به من نمي گويد و آن را خودم به عهده مي گيرم. هركس به فراخور احوالش و قابليت هاي روحانيش مي تواند بفهمد كه وظيفه اش چه قدر بزرگ است و واقعاً در اين زمينه من در مقابل مجيد احساس حقارت مي كردم.
مسعود دقيقي با ذكر خاطره اي از برادر شهيد خود، گفت: در عمليات بدر و در جزيره مجنون، در پاسگاه قرار شد پل هاي اتوبان بصره - بغداد را منفجر كنند. من و مجيد در ان موقع تخريبچي بوديم. آن شب مأموريت مجيد اين بود كه با يكي از بچه ها از دجله رد شوند و اتوبان بصره - بغداد را پاكسازي كنند و هر پلي آنجا بود، آن را منفجر كنند و برگردند. وي در ادامه تصريح كرد: براي انفجار، خرج هاي ويژه اي است؛ خرج گوگرد و نيترات آمونيوم و ابزارهاي تخصصي كه دست
بچه ها ي تخريب است، اين ابزار به دست بچه ها نرسيد. ناگزير مين هاي m19 آوردند و دوتا دوتا در كوله پشتي اين بچه هاي 15، 16 ساله گذاشتند. دقيقي افزود: فكر
مي كنم مجيد در آن زمان 16، 17 سال سن داشت و اين مين ها آن قدر سنگين بود كه بندهاي كوله پشتي پاره شد و در نهايت بچه ها كوله پشتي را روي زمين مي كشيدند و
مي بردند. كاري را كه بايد يك گردان انجام بدهد اين
بچه ها در گروه 15 نفره انجام دادند، از دجله رد شدند. با عراقي هاي اطراف آنجا درگير شدند و منطقه را پاكسازي كرده پل را منفجر كردند و برگشتند.
وي در ادامه گفت: نزديك صبح بود كه ديدم مجيد آمد و رنگش زرد و بادگيرش پر از خون شده است. گفتم مجيد چه شده؟ گفت: هيچي داداش! يك چيزي به پهلوم خورد و دلم داغ شد. رفتيم اورژانس و يك گاز روي پهلويش گذاشتند و يك چسب زدند و گفتند ايشان مرخص است. گفتم نگاه به رنگ وحالش نمي كنيد؟ وضعيتش خيلي بده. خودش هم تظاهر نمي كرد كه درد دارد و مي گفت آقاي دكتر مي گويد هيچي نيست. وي افزود: من اصرار كردم و مجيد به بيمارستان رفت. بعداً فهميدم توي پهلويش دو سانت تير خورده و روده اش از دو جا سوراخ شده است. يك سال طول درمان داشت يعني همان دردي را كه ما نمي فهميديم و خودش ابراز نمي كرد، به واسطه اش يك سال طول درمان داشت.
اين برادر شهيد در ادامه تشريح كرد: در همين فاصله سوم و چهارم دبيرستان را تمام كرد و براي كنكور، امتحان داد. در يك سالي كه از جنگ دور بود با همان وضعيتش درس خواند در حالي كه آدمي مثل من هيچ وقت اين فرصت هارا غنيمت ندانست و من مي توانم بگويم فرق آنهايي كه شهيد شدند با آنهايي كه ماندند قطعاًدر همين چيزهاست. ما واقعاٌ در مقابل روح و عظمت آن بندگان خدا ابتر و ناچيز بوديم كه مانديم و آنها رفتند. به هر ترتيب اداي تكليف و وظيفه
بزرگ ترين ويژگي مجيد بود كه هميشه با اخلاص تمام، وجودش را صرف آن مي كرد.
وي افزود : اين دوره كه تمام شد بلافاصله بعد از قبولي در كنكور گفت مي خواهم به منطقه بيايم. گفتم برادر! تو تازه از دوران نقاهت مجروحيت رها شده اي، استراحت كن، ما هستيم، شما درس بخوان. گفت نه اين وظيفه خود من است، من بايد انجام بدهم، و به جبهه آمد و در كربلاي 5 هم با دلاوري شهيد شد. خدا او را رحمت كند و ما را در روز محشر با اين چنين آدم هايي محشور كند.وي در پايان گفت : به هر حال مجيد يك تكه جواهر ناب بود، گويي اينكه خيلي از شهداي ديگر و مجيدهاي ديگر كه من با آنها زندگي مي كردم خاص بودند و هر كدامشان معلم بودند، كلمه به كلمه، قدم به قدم رفتارهايشان براي جماعتي كه الآن تشنه آن معنويتند، مي تواند به اصطلاح يك دريا آموزش باشد. خيلي از عرفاي آن موقع كه اسم هايشان عظيم بود به اين جوانان غبطه مي خوردند.
سه شنبه 26 آذر 1392
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: رسالت]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 76]