تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):ايمان مؤمن كامل نمى شود، مگر آن كه 103 صفت در او باشد:... باطل را از دوستش نمى پذيرد...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803578621




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
 refresh

چرا سربازان ارتش صدام فرار مي‌كردند؟/ محاكمه‌هاي نمايشي رژيم بعث


واضح آرشیو وب فارسی:باشگاه خبرنگاران جوان: چرا سربازان ارتش صدام فرار مي‌كردند؟/ محاكمه‌هاي نمايشي رژيم بعث
رژيم عراق هم به خاطر سرگرم كردن مردم محاكمه‌هاي نمايشي در راديو و تلويزيون ترتيب مي‌داد. روزي چند نفر را به جرم اختلاس و كلاهبرداري محاكمه مي‌كردند و سپس چند روز بعد تعدادي را به جرم چاپ اسكناس جعلي به دار مي‌آويختند...
به گزارش خبرنگار دفاعي - امنيتي باشگاه خبرنگاران، امير آزاده شهيد سرلشكر "حسين لشگري" خلبان نيروي هوايي ارتش جمهوري اسلامي ايران بود كه پس از 18 سال (6410 روز) اسارت در زندان‌هاي رژيم بعث عراق، در فروردين 1377 به ايران بازگشت.

نام كتاب خاطرات اين شهيد بزرگوار، "6410" است.

او داراي درجهٔ جانبازي 70 درصد بود و در طول جنگ تحميلي تا پيش از اسارت توانست در 12 عمليات هوايي شركت كند. او از سوي مقام معظم رهبري به لقب "سيد الاسراء" مفتخر شد.

آزاده سرافراز "حسين لشگري" با موافقت فرمانده معظم كل قوا در تاريخ 27 بهمن 1378 به درجه سرلشكري ارتقا يافت.

رهبر معظم انقلاب اسلامي در مراسم تجليل از امير آزاده سرلشكر "حسين لشگري" فرمودند: " لحظه به لحظه رنج‌ها و صبرهاي شما پيش خداي متعال ثبت و محفوظ است و پروردگار مهربان اين اعمال و حسنات را در روز قيامت كه انسان از هميشه نيازمندتر است به شما بازخواهد گردانيد... آزادگان، سربازان فداكار اسلام و انقلاب و رمز پايداري ملت ايران هستند."

باشگاه خبرنگاران در نظر دارد براي گراميداشت مقام والاي امير مقاوم و آزاده لشكر اسلام، زندگي‌نامه و خاطرات اين شهيد بزرگوار را منتشر كند؛ قسمت چهل و پنجم اين خاطرات به شرح ذيل است:

" ساعت 9 شب اخبار تلويزيون را گوش مي‌داديم كه از بيرون صداي پا شنيده شد و لحظه‌اي بعد در اتاق را كوبيدند. شخصي از پشت در به عربي گفت: در را باز كن! نگهبان از صدايش شناخت و در را باز كرد.

مردي قدبلند با موي مشكي و سبيل مرتب حدود 40 ساله در حالي كه كت و شلوار سرمه‌اي به تن داشت، وارد اتاق شد. پس از سلام و احوال‌پرسي از من خواست با او به جايي بروم كه توالت و دستشويي دارد. او گفت نگهبانان وسايل را خواهند آورد.

يك وانت در بيرون در براي بردن وسايلم حاضر بود. حوله‌اي به من داد كه روي سرم بيندازم. پس از عبور از چند راهرو و تونل زيرزميني و گذرگاه‌هاي مخفي به‌ آسانسور رسيديم.

در طبقه دوم زنداني‌هاي سياسي را نگهداري مي‌كردند. در انتهاي سالن دفتري براي نگهبانان بود. مرا داخل آن بردند. اتاق 15 متري با چهار لامپ مهتابي مشبك، توالت و دستشويي‌اش بيرون از اتاق بود. براي صداكردن نگهبان از وسط سالن و او هم تا نگهبان مخصوصي مرا خبر كند، چيزي حدود 15 دقيقه طول مي‌كشيد.

گاهي كه نگهبان در جاي خودش نبود مدت‌ها براي رفتن به دستشويي انتظار مي‌كشيدم؛ لذا اكثراً مجبور بودم قضاي حاجت را در اتاق داخل قوطي انجام دهم.

با ديدن "ابوفرح" صحبت سرهنگ "ثابت" در مورد راديو و تلويزيون را يادآور شدم و از او خواستم فوراً برايم تهيه كند.

پس از يك ساعت تلويزيون كهنه‌اي را برايم دست و پا كرد كه تقريباً 70 درصد تصوير را همراه با صدا به من تحويل مي‌داد.

در مورد راديو گفت: در انبار نداريم و بودجه‌اي هم براي خريد آن نداريم. راست مي‌گفت. چون در آن شرايط يك راديوي كوچك حدود 12 الي 15 هزار دينار عراقي قيمت داشت؛ يعني حقوق يك ستوان‌يار يكم با 25 سال سابقه خدمت. ولي به هر نحو كه بود من كوتاه نيامدم و آنقدر به او گفتم تا سرانجام يك راديوي يكي از نگهبان‌ها را كه به مرخصي رفته بود، برايم آورد و گفت: هر وقت برگشت به او پس مي‌دهيم.

در محل جديد هواخوري نداشتم؛ زيرا براي بردن من به منطقه هواخوري بايد از چند طبقه ساختمان مي‌گذشتند و آنها نمي‌خواستند زندانيان و حتي نگهبانان ديگر مرا ببينند.

به ابوفرح كه براي ديدن من آمده بود، گفتم: اگر نمي‌تواني خواسته‌هاي مرا برآورده كني، مجبور هستم با مدير زندان ملاقات كنم. از حالا تا 24 ساعت وقت مي‌دهم اين كار را بكني وگرنه بعد از اين مدت اعتصاب غذا خواهم كرد و اين كار عاقبت خوبي براي شما ندارد.

ابوفرح از من مهلت خواست تا با مدير صحبت كند. ابوفرح با چند نگهبان وارد اتاق شد. او گفت همه مشكلات را به مدير گفته است. مدير با رفتن من به خانه امن خارج از استخبارات موافقت نكرده، ولي محلي را در طبقه چهارم و در كنار محوطه هواخوري در نظر گرفته است.

سلول جديد آخرين سلول بود و براي بردن من به هواخوري زماني كه زندان‌ها در محوطه نبودند، بلامانع بود. نيم ساعت بعد در محل جديد اسكان داده شدم. اين سلول 2.5 متر عرض و 5 متر طول داشت. حمام و توالت در داخل آن بود و از اين بابت هيچ نگراني نداشتم. تقاضاي لامپ و مهتابي اضافه و يك سيم رابط براي تلويزيون كردم.

از ابوفرح خواستم يك ميز تلويزيون و يك ميز براي غذاخوري و مطالعه تهيه كند. بخاري برقي را هم نگذاشتم به انبار ببرند و پيش خودم نگهداشتم.

زندگي روزمره من در محل جديد شروع شد. همان برنامه ريزي كه قبلاً براي گذران وقت تنظيم كرده بودم، به اجرا گذاشتم.

وضعيت غذايي در زندان از نظر كيفيت و بهداشت روز به روز بدتر مي‌شد. لاشه حشراتي مانند زنبور، مگس و سوسك در ظرف غذا چيزي عادي به نظر مي‌آمد. علاوه بر آن، سنگريزه و شن هم در غذا بيداد مي‌كرد. چاره اي نبود؛ يا بايد مي‌خورديم و يا اينكه گرسنه مي‌مانديم. البته چند روز اول خيلي سخت بود ولي به مرور زمان عادت كردم.

چندبار از ابوفرح خواستم تعدادي از افراد بهداري را براي نظارت وضع غذايي به آشپزخانه بفرستد، ولي او هردفعه به طريقي از انجام اين كار طفره مي رفت.

استنباط من اين بود كه پس از جنگ خليج فارس و وضع بد اقتصادي در عراق، حقوق و اضافه كاري پرسنل ارتش عراق جوابگوي مخارج خانواده نبود و بالادست نمي‌توانست به زير دست خود زياد امر و نهي كند؛ لذا اگر مي‌خواستند آشپزها را براي كارشان تنبيه كنند، آن‌ها مي‌رفتند و ديگر بر نمي‌گشتند؛ لذا كسي را نداشتند كه همين غذا را هم بپزد.

فرار از ارتش در آن برهه از زمان بسيار زياد شده بود. نگهبان برايم تعريف مي‌كرد كساني كه به سربازي مي‌روند بايد پول لباس را خودشان تهيه كنند.

بيشتر سربازان كه به مرخصي مي‌رفتند ديگر به پادگان بر نمي‌گشتند. موج مخالفت‌ها و ناسزا و فحش در صف‌هاي گوشت و بنزين و نفت، بين مردم چيزي عادي بود.

رژيم عراق هم به خاطر سرگرم كردن مردم محاكمه‌هاي نمايشي در راديو و تلويزيون ترتيب مي‌داد. روزي چند نفر را به جرم اختلاس و كلاهبرداري محاكمه مي‌كردند و سپس چند روز بعد تعدادي را به جرم چاپ اسكناس جعلي به دار مي‌آويختند و اموال آن‌ها را مصادره مي‌كردند و اعلان مي‌كردند هركسي از اين فرد طلبكار است به كجا مراجعه كند.

تلويزيون با نمايش فيلم‌هاي عشقي و عاطفي و اينكه چگونه خانواده‌ها با فقر دست و پنجه نرم مي‌كنند و عاقبت موفق مي‌شوند، مي‌خواست بر زخم جامعه فقير مرهمي گذاشته باشد.

صدام اعلان مي‌كرد به حقوق كارمندان فلان شركت و يا فلان وزارتخانه اضافه كرده است. بلافاصله گزارشگرها به ميان مردم كوچه و بازار مي‌رفتند و درباره اكرام و تفقد صدام حسين نسبت به كارمندان سؤال مي‌كردند.

سربازي كه راديوي او دست من بود از مرخصي برگشت و راديو را از من گرفت. بدون راديو زندگي برايم خيلي سخت مي‌گذشت. حاضر بودم روزي يك وعده غذا بخورم ولي راديو داشته باشم.

هربار ابوفرح را مي‌ديدم به او يادآوري مي‌كردم كه تو قول دادي برايم راديو تهيه كني پس چي شد؟ او مي‌گفت اقدام كرديم ولي پول نيست. بايد صبر كني!

پيشنهاد كردم با حقوق 3 ماهه‌ام كه براي خريد مواد غذايي در نظر گرفته شده بود يك راديو كوچك بخرند ولي مسئولان قبول نمي‌كردند.

يك ماه بدون راديو بودم و ديگر صبرم تمام شده بود. به ابوفرح گفتم يا راديو تهيه مي‌كني و يا اينكه من اعتصاب غذا مي‌كنم.

ابوفرح وقتي ديد من جدي مي‌گويم چند روز بعد يك راديو كهنه كه فقط موج ايران را مي‌گرفت برايم آورد و گفت: اين راديو مال خودم بود و از خانه براي تو آوردم. فقط موجي را مي‌گيرد كه تو نياز داري. استفاده كن و در نگهداري از آن كوشا باش.

از اين بابت اينكه راديو برقي بود و احتياج به باتري نداشتم بسيار خوشحال شدم. راديوي قديمي خوبي بود و به مرور زمان توانستم راديوهاي بيگانه را هم با آن بگيرم.

دو ماه بود كه به محل جديد آمده بودم ولي مرا براي هواخوري نبرده بودند. هر روز صداي پاي صداها زنداني را مي شنيدم كه از راهرو به صورت دسته جمعي در حال رفت و آمد بودند. هواخوري براي زنداني‌ها به طور متوسط بين 2 الي 6 ماه يكبار آن هم 20 دقيقه به صورت اجباري بود. اكثراً در اثر نبود نور و هواي كثيف سلول، دچار بيماري‌هاي پوستي و قارچي مي‌شدند.

با توجه به اينكه نمي‌توانستند مرا همراه زندانيان ديگر براي هواخوري ببرند، مجبور بودند به خاطر من محوطه هواخوري را به مدتي كه آن‌ها مي‌خواستند قرنطينه كنند و اين كار برايشان سخت و دشوار بود..."

ادامه خاطرات امير آزاده شهيد سرلشكر "حسين لشگري" در فواصل زماني مشخص در سايت باشگاه خبرنگاران منتشر مي‌شود.

انتهاي پيام/

سه شنبه 26 آذر 1392





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: باشگاه خبرنگاران جوان]
[مشاهده در: www.yjc.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 49]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن