واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: عالمی بی رنگ و بی بوجادوی شعر (2)بخش اول ، بخش دوم :شعر، اشارتگر عالم بیرنگ و بیبو و نامحدودی است كه بیرون از جهان و در وجود خود ماست و مولانا میگوید: این جهان چاهی است بس تاریك و تن هست بیرون عالمی بیبو و رنگ این جهان محدود و آن خود بیحد است نقش صورت پیش آن معنی سد است ***
یادداشت های گم شده یادداشت های گم شدهپس کجاست ؟چند بار خرت و پرت های کیف بادکرده را زیر و رو کنم : پوشه ی مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار کارتهای اعتبار کارت های دعوت عروسی و عزاقبض های آب و برق و غیره و کذا برگه ی حقوق و بیمه و جریمه و مساعده رونوشت بخشنامه های طبق قاعده نامه های رسمی و تعارفینامه های مستقیم و محرمانه ی معرفی برگه ی رسید قسط های وام قسط های تا همیشه ناتمام...پس کجاست ؟چند بار جیب های پاره پوره را پشت و رو کنم : چند تا بلیت تا شده چند اسکناس کهنه و مچاله چند سکه ی سیاه صورت خرید خوارو بار صورت خرید جنس های خانگی...پس کجاست ؟ یادداشت های درد جاودانگی ؟...قیصر امین پور*** لحظه های کاغذی
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی،زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده خنده های لب پریده، گریه های اختیاری عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم: شنبه های بی پناهی، جمعه های بی قراری عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها خاک خواهد بست روزی، باد خواهد برد باری روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث در ستون تسلیتها، نامی از ما یادگاری علیمحمد مودب ***دل گرفتهآینه دلش گرفته است چون غروبها مدام دیده با خودم چه کردهام شیشهها مکدرند که چرا همیشه در هوای آن نگاه به تمام چهرههای دود،پیله کردهام صندلی شکسته بس که زیر پای من نشسته تا به آن خیالها سفر کنم میز هم از این که بار روزگار کاغذین من به دوش اوست زیر این لحاف سربی بزرگ – شهر - روح روستاییام به خواب رفته است دیدن و شنیدن جهان بس است خسته ام! حرف این و آن بس است کاش میشد این مجال دردناک را مختصر کنم روزهای خوب چشم من پابهپای جویبارهای کودکی آب رفته استمصطفی محدثی خراسانی غفلت
روزگاریست كه از غیبت ما میگذرد شعر میآید و از غفلت ما میگذرد میرسد تا كه مگر شعله كشد در دل و حیف سرد، از دامنة رخوت ما میگذرد شعر میآید و میبیندمان مردهدلیم ذكر اخلاصی و از تربت ما میگذرد سود میجوید از این غفلت و یك مشت دروغ جای شعر است كه در هیئت ما میگذرد شعر یك روز نفسگیر جنون بود و حضور حال میآید و در غیبت ما میگذرد علی داودی*** لحظه های بی صدا قم، یکدو هفته بعد، عصر پنجشنبه «دور شهر» لحظههای من پُر است از ترانههای بیصدا خلوت کتابخانه، روی میز «شاملو»، «بهشت گمشده» ای مسیر روزمره راه میروم هنوز پابهپای این عصا دور میزنند در سرم تکه فکرهای احمقانهای قشنگ مثل فکر اقتصاد، قیمت طلا و سکّه، ـ چیزهای بیبها! من که فکر میکنم:زندگی حماسه است فکر میکنم وفکر مثل کفشدوزکی برهنهپا و مانده زیر دست و پا محبوبه ابراهیمی سعید یوسف نیا تنظیم:بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]