واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
بچه های بیش فعال»؛ حتما تا به حال این عبارت را شنیده اید. شاید اگر دقت کنید، در بستگان و اطرافیان خود کودکانی ببینیدکه این عبارت را در مورد آنها به کار می برند. خانواده ها این روزها هر بچه ای را که زیاد بالا و پایین بپرد و به اصطلاح «آتش بسوزاند»، مشکوک به بیش فعالی می دانند و نیازمند مراجعه به پزشک.... چند وقت پیش فکر می کردم این «بیش فعالی» اصلا از چه زمانی وارد ادبیات سلامت خانواده ها شده است؟ تا آنجا که از کودکی های خودم و سال های بعد از آن به یاد می آورم، ما اصطلاحی به نام بیش فعالی نداشتیم یا اگر هم داشتیم، تا این حد همه گیر و مصطلح نبود. درواقع شاید شرایط آن روزها کاملا برعکس امروز بود. آن روزها اگر کودکی زیاد یک گوشه می نشست و شیطنت نمی کرد به سلامتی اش شک می کردند و هر چه بیشتر تحرک داشت، او را سالم تر و پربنیه تر می دانستند. حالا چه شده که در کمتر از یک دهه، آمار کودکانی که آنها را مشکوک به بیش فعالی می دانیم، زیاد شده است؟ علم پیشرفت کرده؟ دانش خانواده ها بیشتر شده؟ یا اینکه بیش فعالی، توهمی است که به دلیل توجه بیش از حد به فرزندان، در ذهن خانواده ها شکل گرفته است؟ در «داستان یک زندگی» این شماره، متخصصان درباره بیش فعالی و مسایل پیرامون آن اظهارنظر می کنند. داستان این هفته را می خوانیم: مشکل ما از زمانی شروع شد که بردیا به راه رفتن افتاد. تا زمانی که راه نمی رفت خیلی آرام بود، قد و وزن طبیعی داشت و خلاصه همه چیز خوب پیش می رفت اما از وقتی توانست چهاردست و پا راه برود و کمی بعد که روی پایش ایستاد، همه چیز عوض شد. بردیا همیشه دوست دارد به این طرف و آن طرف بدود. وقتی او را در حال دویدن در اتاق نمی بینیم، مطمئن می شویم که دارد یکی از وسایل خانه را خراب می کند. از همسن و سال هایش خیلی فعال تر است. انگار هیچ وقت انرژی اش تمام نمی شود. همه را از رو می برد. دوست دارد با آچار و پیچ گوشتی به جان لوازم خانه بیفتد. اوایل کارهایش برای من و همسرم بامزه بود ولی هر چه بزرگ تر شد، غیرقابل کنترل تر هم شد. هیچ کاری را تا آخر انجام نمی دهد، همه بازی هایش را نیمه کاره می گذارد و دنبال کار دیگری می رود. گفتیم شاید تنها بودن در خانه اذیتش می کند و اگر به مهدکودک برود و در بین همسالانش قرار بگیرد، کمی از شیطنت و خراب کاری دست بردارد. چند وقت هم این کار را کردیم اما... در مهدکودک همه بچه ها را اذیت می کرد. موی بچه های دیگر را می کشید، آنها را نیشگون و گاز می گرفت، اسباب بازی ها را به سمت?شان پرتاب می کرد. مربی مهد می گفت: «شاید چون نمی تواند مثل بچه های دیگر صحبت کند به آنها حسادت می کند.» ممکن بود دلیل کارهایش همین باشد. بردیا به سنی رسیده بود که کم کم باید حرف زدن یاد می گرفت ولی این کار برایش خیلی سخت بود. وقتی می خواست حرفی را به من و پدرش تفهیم کند، مدام دست هایش را تکان می داد و کلمات ناواضحی را ادا می کرد و از اینکه منظور او را نمی فهمیدیم، عصبانی می شد. خلاصه اینکه با دردسرهایی که بردیا در مهدکودک ایجاد کرد، ترجیح دادیم دیگر به آنجا نرود. عذاب آورترین کار دنیا برای بردیا این است که او را مجبور کنیم چند دقیقه یک جا بنشیند. طوری رفتار می کند که هر کس نداند، فکر می کند روی آتش نشسته است. مدام بی قراری می کند و می خواهد از این موقعیت رها شود.سعی می کند با وسایلی که همان جا هست، یک خراب کاری به بار بیاورد. غذا دادن به او هم مصیبت است. وقتی می خواهیم به او غذا بدهیم باید بشقاب و قاشق به دست به دنبالش راه بیفتیم. قبلا گرفتاری مان با بردیا کمتر بود، چون کافی بود در خانه را ببندیم تا نتواند بیرون برود و وسایل خطرناک را هم از جلوی دستش برداریم اما الان که بزرگ تر شده، خودش می تواند برای خودش خطر درست کند. یک روز دقت کردم و دیدم بردیا مثل وقت های دیگر که سروصدا می کند، نیست. هیچ صدایی نمی آمد. ترسیدم. بدو بدو از آشپزخانه بیرون آمدم. فکر می کنید او را کجا پیدا کردم؟ در قفسه کریستال ها را باز کرده بود و داشت به زحمت از طبقه های شیشه ای آن بالا می رفت. اگر یکی از آن طبقه ها می شکست، بریده های شیشه بچه را تکه تکه می کرد. یک بار دیگر آمدم و دیدم با لوله بلند جاروبرقی، همه گلدان ها را از روی دکور پایین ریخته. روز دیگری در بالکن را باز کرده بود و با تمام نیرو سعی داشت از لای میله های نرده رد شود. تقریبا ۵۰ درصد هم موفق شده بود. فکر کنید! خانه ما در طبقه چهارم است. چند بار هم چیزهایی مثل سیب زمینی و پیاز و دمپایی های خانه را از بالکن، به خانه همسایه انداخته است. وقتی رفتارهای بردیا را با بزرگ ترهای فامیل در میان می گذارم، می گویند. «شلوغ بازی و شیطنت لازمه این دوران است. اگر قرار باشد او هم مثل ما رفتار کند که دیگر بچه نیست.» ولی او واقعا حد و مرز این شیطنت ها را گم کرده است. از طرف دیگر چند نفر از دوستانم می گویند که او بیش فعالی دارد و معتقدند باید او را پیش روان شناس ببرم. آخر پیش روان شناس بروم و بگویم پسرم خیلی پرانرژی است، خیلی شیطنت می کند؟ نمی دانم به حرف چه کسی باید گوش بدهم. هر چه بردیا بزرگ تر می شود، خرابکاری هایش هم بزرگ تر می شوند. هر چه او را محدود می کنم، او راهی برای کارهای خودش پیدا می کند. الان بیشتر کودکان هم سن بردیا به راحتی صحبت می کنند ولی او هنوز به سختی این کار را انجام می دهد. بچه های دیگر بسیار راحت و زود با هم ارتباط برقرار می کنند و دوست می شوند ولی او برای این کار مشکل دارد و مدام با دیگران دعوا می کند. وقتی بچه ها را در یک اتاق جمع می کنیم تا با هم بازی کنند، معمولا بردیا به تنهایی مشغول انجام یک بازی دویدنی می شود. دنیای خودش را دارد ولی این رفتار کم کم مرا نگران می کند. از یک سو می ترسم اگر به حرف بزرگ ترها گوش دهم و این رفتارها را مرحله ای از رشد بردیا تلقی کنم، فردا با مشکلی روبرو شوم که از همین رفتارها نشأت گرفته باشد و نتوانم برای کنترل و مهار آنها کاری انجام دهم. از سوی دیگر نگرانم که اگر او را به خاطر حرف دوستانم و با احتمال بیش فعالی پیش روان شناس ببرم، بیخود و بی جهت روی فرزندم اسم بگذارم و به دیگران اجازه دهم که او را با این نام خطاب قرار دهند. من از «بیش فعالی» تا به حال فقط نام آن را شنیده ام ولی در مورد ویژگی ها و عوارض آن هیچ اطلاعی ندارم. از کجا باید بفهمم که فرزندم دچار این مشکل است یا نه؟! چطور می توانم به او کمک کنم تا سلامتی اش را به دست بیاورد و اینکه اگر بردیا مبتلا به بیش فعالی باشد، می توانم او را در خانه و بدون مراجعه به روان پزشک درمان کنم یا اینکه حتما باید به روان پزشک مراجعه کنم؟ اصلا اگر با همین شرایط سر و صدا و رفتارهای او را تحمل کنم، این رفتار با بزرگ تر شدن او خود به خود از بین نخواهد رفت؟ لطفا من و فرزندم را در این خصوص راهنمایی کنید. روزنامه سلامت پایگاه اینترنتی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]