واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی:
آيا كسي را ميشناسيد كه شاهد فيلم مراسم خاكسپاري خود باشد و احساس خود را از ديدن احساسات حاضران و حرفهاي آنها بيان كند؟ احتمالاً ويتني كريك بيست و يك ساله، تنها شخص زنده در تمام دنياست كه اين تجربة خارق العاده را پشت سر گذاشته! هر چند، حتي او هنوز هم با گذشت دو سال نميتواند كلمات دقيقي براي بيان عواطف خود در مورد اين ماجراي عجيب پيدا كند، اما او كسي است كه به نوعي از عالم مردگان بازگشته. يكي از روزهاي تابستان سال گذشته، ويتني كنار پدرش در اتاق نشيمن خانهشان كنترل ويدئو را در دست گرفت و با حسي دوگانه به تماشاي مراسم تدفين خود نشست و آنچه را كه عزيزانش در مورد زندگي كوتاه او گفته بودند، شنيد. بيش از هزار و چهارصد نفر در كليساي شهر كالدوينا جمع شده بودند تا با وي خداحافظي كنند و به خانوادة داغدارش كه دختر نوزده سالة خود را از دست داده بودند، تسليت بگويند. هيچ يك از حاضران، هرگز تصور نميكرد روزي ويتني با چشمهاي خودش تمام اين مراسم را ببيند. او با ترس و اندوه به صحبتهاي دوستانش گوش داد. آيا آنها واقعاً دربارهاش صحبت ميكردند؟ آيا او توانسته بود تا اين حد براي اطرافيانش عزيز باشد؟ غصة عميق مادر و پدر و خواهرش دربارة آرزوهايشان و روزهايي كه نتوانسته بودند در كنار هم ببينند، اصلاً راحت نبود. ويتني آرزو ميكرد هر چه زودتر فيلم تمام شود و مطمئن بود تا آخر عمر ديگر سراغ اين نوار نخواهد آمد. شايد تمام اين ماجرا از ديد يك ناظر بيگانه، داستاني خيالي و سرگرم كننده باشد، اما ويتني و خانوادهاش با اين كابوس واقعي زندگي كردهاند. در واقع يك اشتباه در تعيين هويت باعث شد تا پس از تصادفي سهمگين، تنها بازماندة حادثه درست شناسايي نشود و با هويت يكي از همكلاسيهاي مقتولش به بيمارستان منتقل گردد. در بهار سال 2006 پنج دانشجو به همراه استاد خود به سفري تحقيقي ميرفتند كه تصادف با تريلي آنها را به كام مرگ كشيد. تنها بازماندة حادثه، دختر جواني بود كه به دليل آسيبهاي شديد وارده به جمجمهاش امكان شناسايياش وجود نداشت. وجود كيف پولي در نزديكي دختر باعث شد تا او را به عنوان لورا ون رين ـ بيست و دو ساله ـ شناسايي كنند. و لي در واقع آن دختر بيهوش، لورا نبود. او ويتني نام داشت و چند روز قبل وارد نوزدهمين سال زندگي خود شده بود. در چنين تصادفهايي گاهي اشتباه، در تعيين هويت رخ ميدهد ولي اغلب پيش از مطلع شدن خانوادة مصدوم، هويت اصلي مشخص ميگردد. اما در اين مورد چنين نشد. خانوادة ون رين از شدت جراحتهاي وارده و وخامت حال و ظاهر دخترشان چنان شوكه بودند كه نتوانستند واقعيت را بفهمند. تمام سر و صورت بيمار بانداژ شده بود با اين حال ميشد تشخيص داد كه چهره ورم شديدي دارد. شايد بعضيها بگويند كه چرا آنها براي تعيين هويت مجروح از روشهاي علمي استفاده نكردند، اما واقعاً كدام خانوادهاي در چنين شرايط بغرنجي ميتواند به چيزي جز سلامت فرزند خود فكر كند؟ از سوي ديگر خانوادة كريك كه به آنها گفته شده بود، دخترشان مرده، چنان اندوهگين بودند كه چيزي در مورد جزييات تصادف نپرسيدند و به دليل جراحتهاي شديد وارده، از ديدن جسد صرفنظر كردند. آنها ميخواستند هميشه چهرة سالم و شاداب دخترشان را به خاطر بياورند و آن را مخدوش نكنند. در واقع، هر دو خانواده در شرايط دشواري قرار گرفته بودند كه در اصل به آنها تعلق نداشت. آنچه در روزهاي آينده رخ داد، حتي حالا هم باور نكردني به نظر ميرسد. خانوادة ون رين پنج هفتة تمام كنار ويتني نشستند. و درحالي كه او را بچة خود ميدانستند براي خروجش از كما هر كاري انجام دادند. دستهاي او را ميگرفتند و مدام ميگفتند كه دوستش دارند و آرزو ميكنند هر چه زودتر پيششان برگردد. آنها تمام نشانههاي جزيي سلامت او را با دقت دنبال مينمودند و با درست كردن يك وبلاگ توصيف ماجرا از همة مردم ميخواستند براي بهبودياش دعا كنند. در همين حال، خانوادة كريك مشغول عزاداري بودند. آنها ويتني را ـ كه البته در واقع لورا بود ـ در ميان انبوهي از گلهاي مينا و در جمع دوستان، اقوام و همكلاسي هايش به خاك سپردند و پوستري را كه هم دانشكدهايها او به ياد زندگي كوتاهش طراحي كرده بودند به ديوار خانهشان نصب كردند. آنها صدها كارت تسليت و همدردي دريافت كردند و در كمد خود گذاشتند. هيچ كس نميدانست كه روزي ويتني شخصاً تك تك آن نامهها را خواهد خواند. در بيمارستان روز به روز علائم حياتي بيمار بهتر ميشد. با اينكه او هنوز به هوش نيامده بود اما گاهي كلمات نامفهومي بيان ميكرد. خانوادة ون رين از شنيدن كلمة «هانتر» از زبان دخترشان بسيار متحير بودن. آنها هيچ كس را با اين اسم نميشناختند و طبيعتاً نميتوانستند بدانند هانتر نام گربة «ويتني» است. سرانجام دخترك از حالت كما خارج شد و وقتي ديد او را با اسم لورا صدا ميكنند، با اشاره خواست تا كاغذ و قلمي در اختيارش بگذارند و سپس به زحمت كلمة باور نكردني و ترسناك «ويتني» را نوشت. در آن نيمه شب آخرين روز ماه مي، پرستار با عجله مسئولان بيمارستان را مطلع كرد و دو ساعت بعد، پس از بررسي سوابق دندانپزشكي همه مطمئن شدند اشتباه وحشتناكي رخ داده است. آنها به منزل والدين واقعي او تلفن زدند و به مادرش گفتند كه ويتني زنده و در بيمارستان بستري است. كارلي دختر ديگر خانواده با شنيدن اين خبر شروع به جيغ زدن كرد طوري كه مادر مجبور شد تلفن را قطع كند. آنها تقريباً مطمئن بودند كسي خواسته اذيتشان كند با اين حال حاضر شدند به بيمارستان بروند. كارلي بعدها گفت آن چند دقيقه بدترين دقايق عمرش بوده است. وقتي سرانجام رسيدند، پزشكان بانداژهاي صورت بيمار را برداشتند. با وجود جراحات بدون شك، او ويتني بود. وقتي آنها او را با نام ويتني صدا كردند، دختر بستري كه به دليل آسيبهاي وارده به ستون فقراتش سراپا در بريس طبي قرار گرفته بود، تا جايي كه ميتوانست سرش را تكان داد و چند بار اين كار را تكرار كرد. آن شب عجيب پدر خانواده، در سفر بود و كالين ـ مادر ـ به او تلفن كرد تا بگويد چه اتفاقي افتاده. اما قطرات اشك اجازه نميدادند عددها را ببيند. سرانجام وقتي مكالمه برقرار شد، كالين گوشي را مقابل دهان دخترش گرفت و او با صداي لرزاني گفت: «دوستت دارم، پدر». هيچ كس نميتوانست اين لحظات عجيب را باور كند! اما عمر اين سرخوشي بسيار كوتاه بود. در همان زماني كه خانوادة كريك به دوستان و اقوام شگفتزدة خود ميگفتند معجزهاي فرزندشان را برگردانده، خانوادة ون رين با وجه ديگري از اين ماجرا دست و پنجه نرم ميكردند: «زنده بودن ويتني به اين معنا بود كه دختر دلبند آنها پنج هفته قبل از دنيا رفته است!» خانوادة كريك به خوبي احساسات و حال والدين و خواهر لورا را درك ميكردند و به خاطر آنها اندوهگين بودند. با اين حال، در كمال ناباوري ديدند والدين دختر متوفي، با شجاعت به ديدن ويتني آمدند و دربارة مراحل درماني سپري شده و كارهايي كه بايد در آينده انجام ميشد، صحبت كردند. پس از آن جاي خانوادهها عوض شد. در حالي كه ون رينها مراسم ختم لورا را برگزار ميكردند، خانوادة كريك كنار بستر دخترشان نشسته و اين بار نگران وضعيت بهبودياش بودند چرا كه پزشكان با اطمينان ميگفتند او هرگز مثل دوران پيش از تصادف نخواهد شد و معلوم نيست چند درصد از مغزش بازسازي شود. اما در واقع، مراحل درمان ويتني به مراتب بهتر از آنچه پيشبيني ميكردند پيش رفت و پس از يك سال او توانست به دانشكده برگردد و به درسش ادامه دهد. البته بازگشت چندان هم ساده به نظر نميرسيد. دخترجوان از همه عقب افتاده بود و مثل گذشته نميتوانست درسها را دنبال كند. ذهن او با وجود مطالعة شديد، پذيراي مطالب جديد نبود و اين موضوع او را افسرده و عصبي ميكرد. ويتني دوست داشت دوباره به جمع دوستانش بپيوندد و مثل آنها شاد و شوخ طبع باشد اما نميتوانست. او وارد فاز افسردگي شده بود و نميدانست كه آيا بهتر ميشود يا نه؟ آسيبها و جراحات احساسي اين حادثه بسيار بزرگ بود. او نسبت به قربانيان تصادف احساس گناه ميكرد. هر چند آنها دوستان صميمياش به شمار نميآمدند اما مدتها با هم روي يك پروژه كار ميكردند. در واقع، ويتني به تدريج و آرام آرام متوجه شده بود چه اتفاقي افتاده است. خانوادهاش براي حفاظت از او، ماجرا را پنهان نگه داشته بودند و عجيب اينكه خاطرة روزهاي نخست خروج از كما و حضور خانوادة ون ين در بيمارستان و حرفها و ابراز محبتهاي آنها هم از حافظة ويتني پاك شده بود. او حتي نميتوانست ماجراي تصادف را به ياد بياورد و لحظات قبل از آن را در ذهن خود بازسازي نمايد. پس از اطلاع از ماوقع، مدام از خود ميپرسيد: «چرا من بايد نجات پيدا ميكردم؟ آنها بيشتر لايق زندگي بودند». اين فكر باعث شد روزي حين گفت و گو با پدرش بغضش بتركد و به شدت گريه كند. اما پدر دلدارياش داد: «چرا تو نبايد زنده ميماندي؟ حتماً خواست خدا اين بوده كه در ادامة زندگيات كارهاي خيري را انجام بدهي و از فرصتت به خوبي استفاده كني». تماشاي مراسم تدفين هم تلنگري شد براي باز گرداندن احساس عزت نفس به ويتني. وقتي ديگران او را اين قدر دوست داشتند و چنين به نيكي از وي ياد ميكردند چه دليلي داشت خودش قدر زندگي را نداند؟ حالا دو سال از آن سانحة دلخراش ميگذرد و تصادف از او دختري پخته و كامل و خود آگاه ساخته. ويتني به خوبي درك كرده موجود خوشبختي است چون افراد زيادي دوستش دارند. او پيش از اين ماجرا لورا را چندان نميشناخت اما حالا به دليل محبتهاي خانوادة همكلاسي سابق خود كه حتي پس از اطلاع از هويت واقعي وي، تركش نكردند و همچون خانوادهاي واقعي به ديدارها و ملاقاتهاي روزانه ادامه دادند، نسبت به او احساس دين ميكند و ميخواهد تا هر چه بيشتر او را بشناسد. فاميل ون رين اين روزها، خانوادة دوم او به شمار ميآيند و ويتني زمان زيادي را با آنها ميگذراند. او ميداند كه والدين و خواهر لورا ميخواهند تمام موفقيتها و موقعيت هايي را كه عزيزشان نتوانست تجربه كند، در وجود او بيابند. به همين خاطر ويتني به پروژة خدمت رساني به كودكان خياباني پيوسته و تصميم گرفته همسر و مادر خوبي شود. دو خانوادة كريك و وين رين تجربة خود از اين ماجراي عجيب و سخت را در كتابي با نام «هويت گمشده» به چاپ رساندهاند. روي جلد اين كتاب، عكسي از دو دختر خندان است؛ دخترهايي كه مرگ آنها را به هم پيوند داد. ويتني كريك (سمت چپ) از سانحه جان به در برد اما هويت او با لورا ون رين كه در تصادف مرده بود، اشتباه گرفته شد. مجله راه زندگی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 274]