واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: رمانتیسم و واکنش نسبت به آن (2)بخش دوم :
به علاوه، جوهر واقعی شعر و داستان، ابداع «واقعه» نیست. چنانكه آثار بسیاری از نویسندگان بزرگ از تاریخ یا از سنت های ملی مأخوذ است و البته ابداع شاعر در این آثار همان توفیقی است كه در فهم احساسات و عواطف اشخاص داستان داشته است نه در اختراع اصل داستان. به خاطر همین ملاحظات، وی درین مقدمهی خویش كوشیده بود آن چه را در داستان كامانیولا تاریخی است، آشكارا نشان دهد و اشخاص نمایشنامهی خویش را به اشخاص تاریخی، و اشخاص اختراعی یا خیالی تقسیم كرده بود. گوته كه نقدی در باب اثر وی نوشت و آن را با چشم تحسین و علاقه نگریست، در عین حال، لازم دیده بود این نكته را خاطرنشان كند كه «برای شاعر هیچ شخصی تاریخی نیست» و در واقع، تمام اشخاص داستان مانزونی، حتی آن ها هم كه جنبهی تاریخی دارند، در اثر شاعرانهی وی به صورت خیالی و آرمانی درآمدهاند و جز این نیز نمیتوانست باشد.مانزونی، طی نامهای كه به شاعر بزرگ آلمانی نوشت، این نكته گیری وی را پذیرفت و تصدیق كرد كه اقدام او به این كه اشخاص داستان خویش را به تاریخی و خیالی تقسیم كند، در واقع، خطایی بوده است كه به سبب افراط وی در علاقه به جنبهی تاریخی برایش دست داده است و ازین رو در نمایشنامهی دیگر خویش، كه دو سال بعد نشر داد، نیز دیگر اشخاص داستان را به تاریخی و خیالی تقسیم نكرد، اما فكر حقیقتجویی هم البته او را رها نكرد و در همان اثر نیز كوشید نشان دهد كه جزئیات داستان جنبهی تاریخی دارد، معهذا از علاقه و اعجاب گوته هم نسبت به قریحه و استعداد او چیزی كاسته نشد و وقتی وی به مناسبت مرگ ناپلئون بناپارت، در 5 مه 1821، مرثیهی مؤثر و معروف خویش را تحت عنوان «پنجم مه» سرود، اولین كسی كه این مرثیه را به آلمانی ترجمه كرد گوته بود.(1) برای مانزونی هدف واقعی رمانتیسم نیل به حقیقت بود. اساطیر یونانی و افسانههای عهد شرك را كه مضمون عادی تراژدی های كلاسیك بود، مخصوصاً به همین سبب طرد میكرد كه باطل و خلاف حقیقت بود. همین علاقه به حقیقت هم بود كه او را به تاریخ دوران جدید مسیحی علاقمند كرد و رمان معروف «نامزدها» را به وی الهام داد.با آن كه این داستان سعی در بازآفرینی یك حقیقت– یك حقیقت گذشته– بود، مانزونی، به سبب وسواسی كه در امر مذهب و مسأله حقیقت پیدا كرده بود، بعدها در یك رسالهی انتقادی به نام «رمان تاریخی» كوشید نشان دهد كه رمان تاریخی نوعی اثر دو رگه است كه نه جویندگان حقیقت را خرسند میكند، نه طالبان داستان خیالی را. ظاهراً به همین ملاحظه بود كه وی بعدها قلمرو شعر و هنر را تقریباً به كلی ترك كرد و بعدها تا پایان عمر جز آثاری معدود، كه به تاریخ، فلسفه، و عقاید مذهبی مربوط بود، چیزی ننوشت.در بین كسانی كه در مشاجرات مربوط به رمانتیسم با آرای مانزونی و تعالیم مكتب تازه به معارضه برخاستند ذكری از دو شاعر معروف این قرن، اوگوفوسكولو و جاكومو لئوپاردی، هم لازم است كه، در عین اظهار مخالفت با رمانتیسم، خود نیز تا حد زیادی معرف روح رمانتیك ایتالیایی بشمارند. اوگوفوسكولو (1827-1778)، كه در انگستان به حالت تبعید به سر میبرد، در اواخر عمر، مقالهای در رد بر تعلیم مانزونی و در نقد نمایشنامهی كنت كارمانیولا نوشت.لحن تند مقالهی وی البته تا حدی جنبهی شخصی داشت اما نكتهی جالبی كه از لحاظ نقد ادبی در آن مخصوصاً قابل توجه است، همان است كه مایهی اعتراض گوته هم واقع شد: تفاوت بین اشخاص تاریخی و خیالی در داستان. فوسكولو خاطرنشان میكرد كه آن چه در اثر هنری مایهی قوت و تأثیر تواند شد اختلاط بین واقعیت و خیال است و مانزونی كه ازین نكته غافل است آن چه میگوید در حقیقت تجاوزی به حریم تخیل و آزادی خیال شاعرانه است و وی بازگشت به واقعیت را طلب میكند كه شاعر در واقع میخواهد به بیرون از آن راه فرار بجوید. فوسكولو، كه شاعر و نویسندهای متحرك و مبارز بود، در جوانی نسبت به ناپلئون اظهار علاقه كرد، یك داستان هم به شیوهی نامههای مسلسل نوشت كه تا حدی از احوال زندگی خود وی مأخوذ بود، اما در آن شیوهی گوته را در ورتر تقلید میكرد. با اینهمه، نسبت به رمانتیسم، كه در واقع با این احوال و سوابق سازگاری تمام داشت، عكسالعمل نشان میداد.
در هر حال، فوسكولو چون در 1815 در جریانی كه پیش آمد حاضر نشد نسبت به حكومت اتریش سوگند وفاداری یاد كند، ایتالیا را به اجبار ترك كرد و غالباً در لندن به سر برد. درین سال های پایان عمر نیز اشتغال عمدهی او در آن جا نقد ادبی و تحقیقات در ادب گذشته و معاصر ایتالیا بود. از جملهی این تحقیقات وی مجموعهی «مقالاتی در باب پتراركا» و «اصول نقد شعر» را میتوان یاد كرد، ولیكن شاهكار نقد او همان انتقادی است كه بر مانزونی و كنت كارمانیولا نوشت و سایر آثار انتقادیش آن مایه طراوت و اصالت را نشان نمیدهد.اما جاكومو لئوپاردی (1837-1798)، كه در اوایل حال اعتراض تند و پرخاشجویانهای بر ضد مقالهی معروف مادام دواشتال نوشت، در نقد رمانتیسم اصالت و اصرار بیشتری ارائه میكند. وی نیز در رد كلام مانزونی تا حدی مثل آن چه فوسكولو بیان كرده بود در ضمن «گفتار یك ایتالیایی در باب شعر رمانتیك»– كه مثل اعتراض نخستین وی بر مقالهی مادام دواشتال همچنان تا پایان عمر نویسنده منتشر ناشده ماند– ادعا كرد كه طرفداران مكتب رمانتیك به راه خطا میپویند و این اندازه نمیدانند كه شعر توهم و تخیل است و این نیز حاجت به اساطیر و رؤیاهای روزگاران طلایی دارد و بدین سبب بههیچوجه نمیتوان اساطیر یونان و رم را رها كرد و به داستان های مربوط به روزگار معاصر یا قریب به عصر حاضر پرداخت.جالب آن است كه لئوپاردی ادعای رمانتیست ها را كه از تجدد و سودگرایی در شعر سخن میگفتند و در عین حال به اعتقاد وی میخواستند شعر و ادب را تصویر زندگی قرون وسطایی اقوام شمالی سازند، متضمن تناقض و تضاد مییافت، اما توجه نداشت كه خود او نیز، در شوقی كه به یونانی مآبی نشان میداد، شعر و هنر یونانی را همچون فرهنگ دوران كودكی انسانیت در خور دلبستگی و ستایش مییافت و این خود ادعای كسانی بود كه در خارج از ایتالیا رمانتیسم را به همان سبب تشویق و ترویج میكردند.(2) در هر حال، این گرایش به دنیای اساطیر یونانی، در واقع، یك گریزگاه مطبوع و دلپسند برای روح انزواجویی و بدبینی دردناك شاعر بود. نه آیا در یك قطعهی معروف خویش– تحت عنوان «به بهار» (Alla primavera, 1822)– از این كه افسانههای كهن ناپدید شدهاند و طبیعت، كه پیش ازین خدایان و پروردگاران محبوب پر بود، اكنون به كلی خالی مانده است با لحن تأسف و شكایت یاد میكند؟ به طور قطع، برای بدبینی شاعری كه در پایان قطعهی معروف «نغمهی چوپان» فریاد میزند كه «برای آنكس كه به دنیا میآید، روز ولادت شوم است.»(3) دنیای افسانهها و اساطیر یونان یك پناهگاه روانی بود– پناهگاه كلاسیك برای یك رمانتیك ناخودآگاه.در نقد ادبی، نام دیگری كه درین دوره شهرت یافت، نام جوزپه ماتزینی (1872-1805) نویسندهی تبعیدی ایتالیا بود. وی نویسندهای پركار، آوازه گر و اهل تحرك و تبلیغات بود و جاذبهی شخصیت و تأثیر قلم و بیانش بهقدری بود كه مریدان و پیروان بسیار جدی و پرحرارت برای وی به وجود آورد. بعضی آرای وی از لحاظ اجتماعی مخصوصاً ارزش بسیار داشت و گفتهاند كه اگر ایتالیا به كلام ماتزینی، مخصوصاً به آن چه در كتاب «وظایف انسان» میگوید، بیشتر گوش داده بود، جریان تاریخ آن تفاوت یافته بود.(4) وی كه در واقع مرشد و قهرمان اخلاقی نهضت رستاخیز ایتالیا (=Risorgimento) به شمار میآمد، در مدت اقامت در انگلستان، مقالات انتقادی چندی در بعضی مجلات انگلیسی نشر كرد كه از آن جمله آن چه در باب ادبیات معاصر ایتالیا بود، ازین لحاظ كه طرز تلقی نهضت رستاخیز را از ادب معاصر وی بیان میكند، در خور توجه مخصوص است.
ماتزینی درین مقاله از وینچنتسو مونتی (1828-1754)، شاعر انقلابی كه مخصوصاً انقلاب فرانسه و اعتلای ناپلئون را با چشم اعجاب و تقدید مینگریست، انتقاد كرد، اما نسبت به او گوفوسكولو، كه او نیز مدت ها با فرانسه و ناپلئون ارتباط و همكاری داشت، تحسین بسیار نمود، در باب رمانتیسم بحث كرد و در آن نهضت مكتب مانزونی و پلیكو را كه به اعتقاد وی مكتب «تسلیم» بود از مكتب فوسكولو كه به اعتقاد وی مكتب «عمل» و اقدام به شمار میآمد جدا كرد و مطالعاتی را هم كه در آن به تازگی در زمینهی تاریخ و فلسفه در ایتالیا انجام یافته بود، مطرح بحث نمود. مقالات انتقادی دیگری هم در باب دانته، در باب گوته، و در باب تامس كارلایل به وسیلهی وی انتشار یافت كه رویهمرفته وی را در نقد ادبی جانشین فوسكولو و در عین حال پیشرو دسانكتیس و كاردوچی نشان میدهد.(5)پی نوشت ها :1. ایضاً، همان كتاب/ 1912. Wellek, R., Op.Cit./2733. بدبینی رمانتیكگونهی لئوپاردی در طی این قطعهی معروف وی به طور بارزی جلوه دارد. لئوپاردی مطالعات مفصل و عمیقی در زبان و ادبیات یونانی و لاتینی داشت و همین نكته بود كه او را از توجه به ادب و فكر اقوام شمالی بازمیداشت، خاصه كه نزد خود میاندیشید آن چه مادام دواشتال پیشنهاد میكند، در واقع، خود به نوعی تقلید محض از ادبیات خارجی منتهی خواهد شد.این بدگمانی ناشی از بدبینی بود كه یك ویژگی عمدهی اندیشهی لئوپاردی محسوب است و شاید بیماری های او نیز از اسباب تقویت این بدبینی باشد. برای تفصیل بیشتر در باب ارزش شعر و فلسفهی او مخصوصاً رجوع شود به:Gentile, G., Poesia E Filosofia di Leopasdi, 19404. Whitfield, J.H., A Shorl history of Italian Literature, 1960/2355. Wilkins, E. H., Op.Cit./425دكتر عبدالحسین زرینكوبتنظیم : بخش ادبیات تبیان
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 533]