واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > دوستی، مهران - زمستان با کوله بار برف و بارانش آمد اما باز هم از معلممان خبری نشد! همه فکر میکردند کار عشق و دل است که نیامده، عشق به بازی و تئاتر و سینما... روز و شب به او فکر میکردم که چرا دیگر به مدرسه نیامد؟ مگر بازی در یک نمایش، ابدی و همیشگی است؟! یعنی عشق به هنر بازیگری سبب شده که او این شهر کوچک ساحلی و بچههای کلاس را فراموش کند؟ چه طور توانست درخت و جنگل و دریا را رها کند و ساکن تهران شود؟ و هزار پرسش بیپاسخ دیگر! در آن سالها ارتباط ما با حوادث و رویدادهای دنیای هنر به چند روزنامه و مجله که گاه راهی دیارمان میشدند و گاه هم نه! خلاصه میشد. اوضاع غریبی بود. تشنه شنیدن و خواندن و دیدن بودیم اما این عطش با چند روزنامه و مجله رفع نمیشد و روز به روز تشنهتر میشدیم و بیشتر مشتاق بودیم تا معلم پالتوپوش مان از سفر دور و درازش باز گردد و برایمان از روزهایی که در تهران، سپری کرده است بگوید، از دنیای سحرانگیز بازیگری در تئاتر و سینما... کم کم بهار دل انگیز و زیبا داشت دشت و جنگل را گلباران میکرد و ما سخت درگیر امتحانات ثلث دوم بودیم، امتحاناتی که هیچگاه ارتباطشان را با زندگی و دنیای هنر نفهمیدم و انگار یادمان رفته بود که کلاس درس واقعی، همین طبیعتی است که منظره چشمهایمان شده و این رنگارنگی و شکفتنها خود چه درس و آموزه بزرگی است. امتحانات هم تمام شد و دوباره فصل بازیگوشی ما فرا رسید. روزها را میشمردیم تا بدانیم امسال برای تعطیلات نوروز چه کسانی از تهران به منزل ما میآیند؟ دیگر به عشق شب عید و پوشیدن کفش و لباس نو و رفتن به خیاط خانه و عیدی گرفتن از پدر و خاله و دایی و عمو سر از پا نمیشناختیم. اما در میان همه این شادیهای کودکانه، دیدن تلویزیون و رفتن به تنها سینمای کوچک شهر و تماشای دو فیلم آن هم با یک بلیت! مزه شیرینتری داشت و حتی به دغدغه بزرگی تبدیل شده بود! شاید خیلی شیرین و دوست داشتنیتر از سکههای درخشان عیدی! یادم میآید بعضی شبها خواب فیلمها و هنرپیشههایی که قرار بود عید را بر پرده سینما برایمان پُر از بازی و رویا کنند، میدیدم و حتی مهمانهای نوروزی را در قالب بازیگران همان فیلمها تصور میکردم و عاشق میشدم! و هر روز عاشقتر از دیروز!من مجنون بودم و دنیای هنر لیلی! اما این که یک روز به معشوق میرسیدم یا نه سوال بزرگی بود که نه تنها در سیزده روز طلایی تعطیلات بلکه تا سالها ذهنم را به خود مشغول کرده بود، شاید در همه آن سالهایی که من بودم و مدرسه و دریا و سینما!60
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 328]