واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: مرگ : خوب ، بد ، زشت
تبیاد :حرف مرگ که می شود انگار ترجیع بند می خوانی ، تا حرفش را بزنی به فواصل منظم می گویند " بعد از 120 سال" حالا شما فکر کن فیلم سینمایی است و خودت زیر این مطلب اضافه کن : " 120 سال بعد " ......آخیش! بالاخره مُردیم! مردیم بسکه نمی مردیم!! قبل از اینکه چشمانت را باز کنی و اطراف را نگاه کنی یک narration آرام می شنوی که می گوید : هرکه یوسف دید جان کردش فدی هرکه گرگش دید برگشت از هدی مرگ هر کس ای پسر همرنگ اوست پیش دشمن دشمن و بر دوست دوست پیش ترک آیینه را خوش رنگیَست پیش زنگی ، آینه هم زنگیَست آنک می ترسی زمرگ اندر فرار آن ز خود ترسانی ، ای جان ، هوش دار روی زشت تست ، نه رخسار مرگ جان تو همچون درخت و مرگ برگ از تو رُسته ست ، ار نکویست ار بَدَست ناخوش و خوش ، هر ضمیرت از خودست گر به خاری خسته ای خود کِشته ای وز حریر و قَزدَری ، خود رشته ای دانک نبوَد فعل ، همرنگ جزا هیچ خدمت نیست همرنگ عطا مزد مزدوران ، نمی ماند بکار کآن عَرَض ، وین جوهرست و پایدار آن همه ، سختی و زورست و عَرَق وین همه ، سیمست و زرست و طَبَق چون سجودی یا رکوعی مرد کشت شد دران عالَم ، سجود او بهشت چونک پریّد از دهانش ، حمد حق مرغ جنت ساختش ربُ الفلق مثنوی /دفتر سومهمین طور که چشمانتان بسته است ابروهایتان بالا می رود و این به آن معناست که narrator باید به فارسی سلیس امروز منظورش را بگوید که می گوید : هر کسی یوسف ببیند جانش را فدایش می کند اما آنکس که گرگ می بیند ازو می گریزد . پس ای پسر [و ای دختر] مرگ تو که در مقابلت ایستاده شکل خود تست ، اگر با او دشمنی ازین روست که با خود دشمنی و اگر دوست چون خودت را دوست داری. ببین مثلا اگر یک زیبا رویی در مقابل آیینه بایستد آینه چیزی جز زیبایی به او نشان نخواهد داد و اگر یک زشت رو هم در آینه نگاه کند آینه شکل او را تغییر نخواهد داد و او جز زشتی نمی بیند ، عزیز من ! اگر از مرگ فراری هستی برای آنست که از خودت فرار می کنی چون مرگ مثل شاخ و برگ درختی است که ریشه آن جان تست ، اگر شاخه و برگ درختی هولناک و زشت یا زیبا و با تناسب باشد نشان از بیماری یا صحت ریشه آن دارد . اگر اکنون خاری به وجودت می خلد خودت آنرا کاشته ای و اگر لطافت حریر و پرنیان را روی گونه جانت حس می کنی - دستت درد نکند - خودت بافته ای!. ضمنا یک نکته بسیار مهم دیگر حواست جمع باشد اجر و مزد هر کاری از جنس خود آن کار نیست ، یعنی کشاورزی که زحمت می کشد و با هر لحظه ، آب شدن نیرویش را زیر آتش خورشید نگاه می کند مزدش از جنس عرق و زحمت و تقلا نیست ، بلکه از جنس طلای گندم و نقره گوارای مهتاب است . شب در خانه اش با سکه هایی که از کار روزانه کسب کرده هندوانه می خورد و فکر کار فرداست ، شما هم رکوعی و سجودی کاشته ای ، امروز از جنس رضوان و رضایت خداوند برداشت می کنی .یادت هست آن ذکری که گفتی؟ چه بود؟ الحمد لله؟خوب ، بفرما این پرنده زیبا که بر شانه من نشسته همان است. برایت چه آواز ها بخواند . چشمهایت را باز کن.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 468]