تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ساقدوش کیست ؟ | وظیفه ساقدوش در مراسم عقد و عروسی چیست ؟
قایقسواری تالاب انزلی؛ تجربهای متفاوت با چاشنی تخفیف
چگونه ویزای توریستی فرانسه را بگیریم؟
معرفی و فروش بوته گرافیتی ریخته گری
بهترین بروکر برای معاملات فارکس در سال 2024
تجربه رانندگی با لندکروز در جزیره قشم؛ لوکسترین انتخاب
اکسپرتاپ: 10 شغل پردرآمد برای مهاجران کاری در کانادا
بهترین سایتهای خرید تیک آبی رسمی اینستاگرام در ایران
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1815445853
داستان واقعي: فريب در فريب
واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: رفتارها- حامد فرح بخش: وقتي بعد از پايان مراسم خواستگاري، حميد و خانوادهاش از خانه آنها رفته بودند، نشسته بود كنار پنجره اتاقش و زل زده بود به درختهاي خشك و غمزده توي حياط. هر وقت دلش ميگرفت، مينشست اين جا و ساعتها فكر ميكرد. حالا هم فكر عكسالعمل حميد و خانوادهاش، وقتي ميفهميدند او قبلا متاركه كرده، ديوانه اش ميكرد. نگاه معصوم حميد وقتي كه مادرش از عروس خانم آيندهاش تعريف ميكرد، يك لحظه از جلوي چشمهايش كنار نميرفت. دلش گواهي ميداد كه همه چيز به زودي، در روز عقد، با ديدن شناسنامهاش لو ميرود. هزار جور فكر به ذهنش هجوم آورده بود، از اين كه ميخواست با دروغ، حميد را كه حاضر شده بود براي راضي كردن خانوادهاش به آب و آتش بزند، فريب دهد، از خودش بدش ميآمد. فكر كرد همين حالا با حميد تماس بگيرد و به او بگويد يك بار ازدواج كرده، اما دستش كه به سمت تلفن رفت، ياد تنهايي خودش و اخم و تخمهاي گاه و بيگاه بابا و مامان و خانوادهاش افتاد. با خودش فكر كرد مگر او چه كم دارد كه نبايد سهمش را از زندگي بگيرد؟ فكر كرد حميد را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد. ميتوانست چند دقيقه بعد از خواندن خطبه عقد، واقعيت را به او بگويد. حتما حميد با علاقهاي كه به او داشت، همه چيز را قبول ميكرد، اما اگر نميكرد چه؟ حرفهاي آن روز دوستش اكرم در گوشش ميپيچيد. اكرم گفته بود او ميتواند به اداره ثبت احوال برود و درخواست حذف مشخصات همسر اولش را بدهد. اگرچه او باورش نميشد كار به اين سادگيها باشد، اما ارزش امتحان كردن را داشت. صبح زود آماده شد و بدون آنكه چيزي به مادرش بگويد، از خانه زد بيرون. از خانهشان تا ثبت احوال ورامين، راه زيادي نبود. نيم ساعت بعد، با اضطراب شرايط حذف نام همسر اولش را پرسيد، اما وقتي كارمند مربوط شرايط قانوني اين كار را به او گفت، احساس كرد همه چيز برايش به آخر رسيده است. گريهاش گرفته بود. با ناراحتي از اداره ثبت احوال زد بيرون. اما هنوز چند قدميدور نشده بود كه پسر جواني به سمتش آمد. ترسيده بود. مرد جوان را چند لحظه قبل كنار باجه ديده بود. جوان به او نزديك شد و گفت صحبتهاي او و مسوول ثبت احوال را شنيده و ميتواند به او كمك كند. مرد جوان تند و تند شروع به صحبت كرد. گفت اگر ميخواهد از قانوني بودن كارش مطمئن شود، ميتواند چند روز بعد با دو قطعه عكس و فتوكپي شناسنامه، جلوي دادگستري بيايد. شهلا باز هم فكر كرد امتحان اين راه هم ضرر ندارد و براي همين، با جوان غريبه كه خودش را افشين معرفي ميكرد، قرار گذاشت. وقتي جلوي دادگستري رفت، افشين از مدتي قبل در انتظارش بود. با هم به دادگستري رفتند. افشين گفت بايد پرونده را تكميل كند و چند امضا بگيرد. از او خواست روي صندليهاي راهرو بنشيند و منتظرش بماند. خودش هم به داخل چند شعبه رفت و لحظاتي بعد، در حالي كه برگهاي در دست داشت، به سمتش آمد و با نشان دادن برگهاي كه در دستش بود گفت تمام مهر و امضاهاي لازم را براي گرفتن شناسنامه جديد گرفته و حالا پدرش ميتواند شناسنامه جديدي صادر كند. چند روز ازملاقات دادگستري نگذشته بود كه افشين تماس گرفت و گفت بعد از ظهر فردا ميتواند شناسنامه را در جاده كارخانه قند به او تحويل دهد. شهلا اولش از اين كه مرد جوان جايي به اين خلوتي، آن هم در بعدازظهر پاييز براي تحويل شناسنامه انتخاب كرده، دچار شك و دودلي شد، اما خوشحالياش آنقدر زياد بود كه پاپيچ قضيه نشود.آن شب، شهلا با روياي ازدواج با حميد به خواب رفت. نزديك ساعت پنج بود كه شهلا به محل قرار در جاده كارخانه قند رفت. وقتي به آنجا رسيد، افشين را ديد كه پشت فرمان نيسان وانتي نشسته بود. افشين چند بار چراغ زد و جلوي پايش توقف كرد. بعد از يك احوالپرسي كوتاه، مرد جوان با خوشحالي گفت: «عروس خانم شناسنامهتان حاضر است، اما براي گرفتنش بايد با من به خانهمان بياييد تا بعد از امضاي اسناد مربوط، پدر شناسنامه را مهر و امضا كند و تحويلتان دهد. البته اگر اين مرحله طي نشود، از شناسنامه خبري نيست.» شهلا سوار ماشين شد و لحظاتي بعد، وانت نيسان با سرعت ديوانهواري از چند خيابان خلوت گذشت و ناگهان به يك مسير فرعي پيچيد. كميجلوتر، دو مرد جوان كنار جاده ايستاده بودند. افشين وقتي به نزديكي آنها رسيد يكدفعه زد روي ترمز، قبل از آنكه شهلا بتواند خودش را جمع و جور كند، يك جوان غريبه در ماشين را باز كرد و كنار شهلا نشست. ديگري نيز به عقب خودرو پريد و دوباره ماشين با همان سرعت به راه افتاد. شهلا كه دلش گواهي بدي ميداد، با التماس از افشين خواست او را پياده كند، اما جوان كنارياش چاقويي از جيبش درآورد و زير گلوي او گذاشت و گفت ساكت باشد وگرنه ديگر خانوادهاش او را نخواهند ديد. شهلا، گيج و منگ از صحنههايي كه جلوي چشمانش بود، نميتوانست سرنوشت سياهي را كه در انتظارش بود حدس بزند. فكر ميكرد اينها فقط يك كابوس تلخ است. ماشين پس از عبور از چند مسير فرعي، وارد زمينهاي كشاورزي شد و همانجا توقف كرد. سه مرد جوان، شهلا را از خودرو پياده كردند و درحالي كه مطمئن بودند در اين فصل سال و در اين منطقه خلوت و دورافتاده، كسي آنها را نميبيند، او را با تهديد چاقو به آلونكي كه در آن نزديكي بود، كشاندند. آنها بيتوجه به التماسها و گريههاي شهلا به او گفتند تا حالا دهها زن و دختر ديگر هم مثل او التماس كردهاند، ولي هيچ فايدهاي نداشته است. ساعتي بعد، مردان جوان، شهلاي خسته و مجروح را سوار نيسان وانت كردند و كمي جلوتر، او را در تاريكي شب كنار جاده رها كردند و به سرعت دور شدند. آن شب شهلا، دوباره از بيخوابي زل زد به حياط خانه. چشمهايش را بست و آرزو كرد كاش همه اتفاقهاي بعدازظهر يك كابوس تلخ باشد، اما همه چيز رنگ واقعيت داشت. اين ننگ برايش غيرقابل تحمل بود. تصميم گرفت كار را تمام كند. فكر خودكشي از اول شب در ذهنش لانه كرده بود، اما مرگ او و طعنه وكنايههاي همسايهها، پدر و مادر او را دق مرگ ميكرد. فكر كرد با خودكشي او راز سياه سه جوان هم پنهان ميماند و آنها باز دختران ساده ديگري را به دام مياندازند. انتقام از افشين كه با چرب زباني عفتش را لكهدار كرده بود، تنها كورسويي بود كه ميل به زنده ماندن را در دلش روشن نگه ميداشت. فكر كرد بايد به اداره پليس برود و ماجرا را براي آنها بگويد.صبح روز بعد، شهلا آماده شد تا به اداره آگاهي برود، اما فكر كرد اگر يك آشنا او را آنجا ببيند و ماجرا را به خانوادهاش بگويد، چه؟ با حرفهاي مردم و نيش و كنايههاي آنها چهطور بايد كنار ميآمد؟ حميد چه ميشد؟ با اين فكرها، از رفتن منصرف شد... شهلا نفهميد چطور 10 روز براي انتخاب رفتن به اداره پليس و يا خودكشي، خودش را در اتاق زنداني كرده بود و هر دفعه به شيوهاي از جواب دادن به حميد كه ميگفت خانوادهاش منتظر جواب آنها هستند طفره رفته بود. دلش براي مادرش سوخت. ميدانست او با ديدن حال و روز دختر جوانش زجر ميكشد، اما فكر كرد بگذارد او خيال كند مشكل دخترش فقط ازدواج است. 10 شب از آن بعدازظهر تلخ گذشته بود. شهلا تا صبح كنار پنجره نشست و فكر كرد. به انتقام كه به او اميد دوبارهاي داده بود و به دختران بيگناهي كه اگر او شكايت نميكرد، قرباني دام شيطاني افشين ميشدند. بعد از ساعتها كلنجار رفتن با خودش، تصميمش را گرفت. بايد ميرفت و همه چيز را ميگفت. صبح اول وقت، شهلا جلوي اداره آگاهي بود. سراغ افسر مسوول را گرفت. لحظاتي بعد، روبهروي افسر پليس نشسته بود و ماجراي سياه را براي او بازگو ميكرد. با ارجاع پرونده به دادسرا، قاضي دستورهاي لازم را براي دستگيري سه مرد جوان صادر كرد و به اين ترتيب، كارآگاهان زبده پليس با مشخصاتي كه شهلا در اختيارشان گذاشته بود، زمينهاي كشاورزي را به صورت نامحسوس، در تيمهاي جداگانه، كنترل كردند.در حالي كه ماموران در سرماي آخرين روزهاي پاييزي، منطقه را شبانهروزي در كنترل داشتند، غروب يكي از روزها، متوجه سه مرد جوان شدند كه در تاريكي كنار آتشي حلقه زده بودند و با هم حرف ميزدند.از آنجا كه مشخصات آنها شباهت زيادي با جوانهايي كه شهلا را مورد آزار قرار داده بودند، داشت، به سرعت منطقه در محاصره پليس قرار گرفت و مردان جوان قبل از آن كه بتوانند فرار كنند، بازداشت شدند. روز بعد، شهلا به اداره آگاهي احضار شد و سه مرد جوان براي شناسايي در مقابل او قرار گرفتند. شهلا كه با ديدن مردان جوان وحشتزده شده بود، در حالي كه از ترس آن بعدازظهر شوم به گريه افتاده بود، آنها را شناسايي كرد. شايد اگر از اول همه واقعيت را به حميد گفته بود، اين اتفاقها رخ نميداد. اما هنوز هم دير نشده بود. بايد تكليفش را روشن ميكرد. بايد به حميد حقيقت را ميگفت. شايد خدا خواست و همه چيز به خوبي پيش رفت. اما تلخي آن حادثه، او را از همه آدمها ترسانده بود. نگاه نزديك به حادثه سرهنگ حميدرضا اندرزچمني- مسوول اطلاعرساني پليس استان تهران حادثهاي كه هفته گذشته براي اين دختر جوان در منطقه ورامين رخ داد، با تمام تلخيهايش ميتواند زنگ هشداري باشد براي زنان و دختران جوان و خانوادهها تا در ملاقاتهايشان با افراد غريبه، دقت بيشتري داشته باشند. در اين حادثه، اصليترين موضوع آن است كه زن جواني كه از همسر اولش جدا شده، سعي كرده از همان ابتدا زندگياش را بر فريب و دروغ بنا كند و هنگامي كه مرد جوان غريبه از اين موضوع اطلاع پيدا كرده، به راحتي با دادن وعده دروغين، درصدد فريب او برآمده است. ما به دفعات شاهد بودهايم كه چنين زناني، در تلاش براي مخفي كردن راز ازدواج اولشان، در دام باندهاي جعل افتادهاند و از آنها كلاهبرداري شده است و يا مانند اين پرونده، مورد سوءاستفاده و آزار قرار گرفتهاند. در مواردي نيز، زنان سادهلوح بعد از ازدواج از سوي اعضاي شبكه باند با تهديد به اين كه ماجرا را به همسرشان اطلاع خواهند داد، مورد اخاذي و حتي آزار و اذيت قرار گرفتهاند. زن جوان، ميتوانست از همان ابتدا حقيقت را به همسرش بگويد. مساله بعدي، مخفيكاريهاي دختر جوان است. اين دختر بدون آن كه موضوع را به خانوادهاش اطلاع دهد، با مرد غريبه قرار گذاشته و خودش به تنهايي سر قرار حاضر ميشود. طبيعي است كه در اين چنين شرايطي، دامهاي زيادي جلوي او پهن شود. اگر او به همراه پدر و يا برادرش موضوع را تعقيب ميكرد، از همان ابتدا و با كمي كنكاش، متوجه وعده دروغين مرد جوان ميشدند. واقعيت اين است كه مجرمان اغفالگر از هوش و قدرت بيان بسيار بالايي برخوردارند و از شيوههاي مختلفي براي جلب اعتماد طعمه خود استفاده ميكنند. در اين حادثه نيز مرد جوان با بيان اين كه در دادگستري و اداره ثبت آشنايان زيادي دارد، شرايط را به گونهاي فراهم كرده بود كه زن جوان فريب بخورد و به او اعتماد كند. اگر قرباني به دقت به رفتارهاي مرد جوان توجه ميكرد و تا اين حد به او اعتماد نميكرد، ماجرا پايان ديگري داشت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 428]
صفحات پیشنهادی
داستان واقعي: فريب در فريب
داستان واقعي: فريب در فريب-رفتارها- حامد فرح بخش: وقتي بعد از پايان مراسم خواستگاري، حميد و خانوادهاش از خانه آنها رفته بودند، نشسته بود كنار پنجره اتاقش و زل ...
داستان واقعي: فريب در فريب-رفتارها- حامد فرح بخش: وقتي بعد از پايان مراسم خواستگاري، حميد و خانوادهاش از خانه آنها رفته بودند، نشسته بود كنار پنجره اتاقش و زل ...
افشاي چهره واقعي بهائيت در فريب
كتاب "فريب" اثر جديدي است كه با شيوه اي روايي، هنرمندانه داستان واقعي زندگي زن جواني رابه تصوير مي كشاند كه بر اثر غفلت و عدم شناخت، ناآگاهانه با افراد ...
كتاب "فريب" اثر جديدي است كه با شيوه اي روايي، هنرمندانه داستان واقعي زندگي زن جواني رابه تصوير مي كشاند كه بر اثر غفلت و عدم شناخت، ناآگاهانه با افراد ...
افشای چهره کريه بهائيت در:فريب
کتاب "فريب" اثر جديدي است که با شيوه اي روايي، هنرمندانه داستان واقعي زندگي زن جواني رابه تصوير مي کشاند که بر اثر غفلت و عدم شناخت، ناآگاهانه با افراد ...
کتاب "فريب" اثر جديدي است که با شيوه اي روايي، هنرمندانه داستان واقعي زندگي زن جواني رابه تصوير مي کشاند که بر اثر غفلت و عدم شناخت، ناآگاهانه با افراد ...
این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!
این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!-شبی از آنِ رابی این داستان را نه به خواست خود، بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم مینویسم. ... داستان واقعي: فريب در فريب ...
این داستان واقعی است و ارزش خواندن را دارد!-شبی از آنِ رابی این داستان را نه به خواست خود، بلکه به تشویق و ترغیب دوستانم مینویسم. ... داستان واقعي: فريب در فريب ...
انتشار سي و دومين جلد از مجموعه نيمه پنهان افشاي چهره كريه ...
17 نوامبر 2008 – كتاب فريب اثر جديدي است كه با شيوهاي روايي، هنرمندانه داستان واقعي زندگي زن جواني رابه تصوير ميكشاند كه بر اثر غفلت و عدم شناخت، ناآگاهانه با ...
17 نوامبر 2008 – كتاب فريب اثر جديدي است كه با شيوهاي روايي، هنرمندانه داستان واقعي زندگي زن جواني رابه تصوير ميكشاند كه بر اثر غفلت و عدم شناخت، ناآگاهانه با ...
فريب بدهيد، باور پذير كنيد
فريب بدهيد، باور پذير كنيد مترجم:مينا كشاورز گفت و گو با رابرت مك كي بعيد مي ... يا خواننده اجازه مي د هد به طور موقت داستان شما را باور كند، مثل اين كه واقعي است.
فريب بدهيد، باور پذير كنيد مترجم:مينا كشاورز گفت و گو با رابرت مك كي بعيد مي ... يا خواننده اجازه مي د هد به طور موقت داستان شما را باور كند، مثل اين كه واقعي است.
وجود سوزن خیاطی در گوشت گوساله!!
قاعدگیهای بیقاعده · وجود سوزن خیاطی در گوشت گوساله!! خوراک اسفناج با چیپس سیر · بانک مسکن تنها وام دهنده خرید خانه · داستان واقعي: فريب در فريب . ... . گوناگون ...
قاعدگیهای بیقاعده · وجود سوزن خیاطی در گوشت گوساله!! خوراک اسفناج با چیپس سیر · بانک مسکن تنها وام دهنده خرید خانه · داستان واقعي: فريب در فريب . ... . گوناگون ...
جلد سي و دوم «نيمه پنهان» منتشر شد «فريب» نوشته مهناز رئوفي
24 نوامبر 2008 – جلد سي و دوم «نيمه پنهان» منتشر شد «فريب» نوشته مهناز رئوفي-جلد سي ... روبرو شد، در اين اثر با شيوه اي روايي و هنرمندانه داستان واقعي زن جواني را ...
24 نوامبر 2008 – جلد سي و دوم «نيمه پنهان» منتشر شد «فريب» نوشته مهناز رئوفي-جلد سي ... روبرو شد، در اين اثر با شيوه اي روايي و هنرمندانه داستان واقعي زن جواني را ...
قتلهای زنجیره ای(داستان واقعی)باران حکمت(33)
قتلهای زنجیره ای(داستان واقعی)باران حکمت(33)-باران حکمت(33)(تفسیر ... از دو راه به دست میآید، یکی از راه صحیح آن، مثل اینکه دارو را بیهیچ فریب و نیرنگ و دروغ ...
قتلهای زنجیره ای(داستان واقعی)باران حکمت(33)-باران حکمت(33)(تفسیر ... از دو راه به دست میآید، یکی از راه صحیح آن، مثل اینکه دارو را بیهیچ فریب و نیرنگ و دروغ ...
«امير نادري» در نشست خبري «وگاس; براساس يك داستان واقعي ...
2 سپتامبر 2008 – «امير نادري» در نشست خبري «وگاس; براساس يك داستان واقعي» در ... پول كلاني بدست نياورده، اما به يك باره مرد غريبه فريب كاري از راه مي رسد و.
2 سپتامبر 2008 – «امير نادري» در نشست خبري «وگاس; براساس يك داستان واقعي» در ... پول كلاني بدست نياورده، اما به يك باره مرد غريبه فريب كاري از راه مي رسد و.
-
گوناگون
پربازدیدترینها