واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: همشهری-تنهاييهايي كه روزي فقط در دلهايمان بود، انگار روز به روز بيشتر شده و حالا در محلهمان، آپارتمانمان و حتي حياط كوچك مشتركمان هم سرك ميكشد. خيليها ميگويند بروز اين تنهاييها به خاطر آپارتماننشيني و فرهنگي است كه به دنبالش ميآيد؛ شما هستيد و سيچهل واحد آپارتماني كه در كنار هم قرارگرفتهاند. همديگر را تنها از چهره ميشناسيد و مطمئن نيستيد كه اگر سلام كنيد، فرد مقابل با تعجب نگاهتان بكند يا نه... . در اين غريبگي و در ميان اين تنهاييهاي بزرگ شهرمان، يك نفر هم مثل سرايدار ميشود رابط همه. با او راحتتر ميتوانيم ارتباط برقرار كنيم اما باز هم در چهارچوب تنهاييهايمان؛ از لاي در سرك ميكشيم و كيسه زباله را به دست او ميدهيم. از اينكه چرا امروز آب گرم نداريم ميپرسيم يا هر ماه چند اسكناس سبز را روي هم ميگذاريم و در ازايش يك برگه رسيد از او ميگيريم. انگار خودمان هم ميخواهيم تنهاييهايمان بيشتر شود و از اين غربت و سكوت سنگين ساختمانهايمان لذت ميبريم. شايد هم فكر ميكنيم هر چه در طول روز با همكار و راننده و عابر و... سروكله ميزنيم بس است و حالا كه در خانههايمان هستيم، بايد سرمان در لاك خودمان باشد، بنابراين تا ميتوانيم به اين تنهايي دامن ميزنيم تا آنجا كه يك ستون مجزا از نيازمنديهاي روزنامهمان ميشود مخصوص حرفه سرايداري. اين طوري براي رسيدگي به همهچيز، تنها او ميماند و يك نفر از كل ساختمان به عنوان مدير كه به قول خيليها سرش براي دردسر درد ميكند! بنابراين ديگر ارتباط با هيچ همسايهاي نياز نيست. براي شنيدن تنهايي ساكنان ساختمانهاي بلند شهرمان به چند خانه سرك كشيدهايم تا به اين بهانه با رابط همسايهها يعني سرايدار گپي كوتاه بزنيم و حرفه او را از نزديك لمس كنيم. 1 در يك مجتمع مسكوني در حوالي ميدان پونك ساكن است. چهار سالي ميشود كه عنوان شغلي «سرايدار» را يدك ميكشد. پيداكردن اين كار به همراه چهارديواري مجانياش، به قول او شانس بزرگي است كه به خاطر لطف يكي از آشناها بوده. سرايداري براي او كار چندان مشكلي نيست و وقتش را زياد نميگيرد اما در نهايت، درآمد اين كار، كفاف مخارج خانواده او را نميدهد؛ خانواده كوچكي كه او و همسرش را شامل ميشود. يك سال از ازدواج آنها ميگذرد و تقريبا در چنين روزهايي بوده كه براي اولين بار، همسرش را از شهرستان به اين اتاقك چندمتري در پاركينگ مجتمع آورده است. كارهايي كه به امرار معاش آنها كمك ميكند، شستوشوي فرشها و ملحفههاي ساكنان ساختمان است، به اضافه درآمد حاصل از كرايه وانتي اقساطي كه براي جابهجايي بار در وقتهاي اضافه، كمك حالشان ميشود. او درباره ميزان درآمدش ميگويد: « اين مجتمع، سه ورودي 12واحدي دارد كه شارژ هر واحد، 10هزار تومان است. از اين مبلغ تنها مقداري به من ميرسد و مابقي براي پول آب، گاز و مخارج ساختمان هزينه ميشود. با اين وضعيت، بعضي از همسايهها اعتراض كردهاند كه چرا در حياط، فرش و پتو ميشوييم. سال پيش مانع شدند اما امسال عيد، دوباره شروع كردم؛ ما به اين كمكخرج نياز داريم». 2 او تنها سرايدار زني است كه در اين جستوجو يافتهايم. سن زيادي ندارد و ثمره زندگياش، دختري 5ساله است و چين و چروكهاي روي صورتش كه نشان ميدهد بيش از آنچه سهمش بوده سختي كشيده. اين زن جوان به همراه دختر خردسالش در يكي از ساختمانهاي 4طبقه خيابان آفريقا زندگي ميكند. چهارديواري رايگاني كه به آنها اختصاص يافته را با هزار زور و زحمت به دست آورده و به قول خودش، به اين آسانيها هم از دست نميدهد. وضعيت فعلي او حاصل يك تراژدي هميشگي است؛ شوهري معتاد و زني كه بهتنهايي، بار سنگين زندگي را به دوش كشيده. او درباره ورودش به اين خانه ميگويد: « در شركتي كار ميكردم كه نيروهاي خدماتي را به خانههاي مختلف ميفرستاد. چند بار به خانه صاحبكارم آمدم. آنها از كارم راضي بودند. انتهاي حياط، يك چهارديواري كوچك بود كه در آن خرتوپرت ميگذاشتند. خودم پيشنهاد دادم كه آنجا بمانم. حالا هم سرايدارم، هم نظافتچي و هم باغبان اين باغچه. با همه اين سختيها خدا را شكر ميكنم؛ خيلي به ما ميرسند. آخر هر ماه هم 200 – 150 تومان داريم». دخترك، مدام چادر مادر را ميكشد و او به داخل حياط كشيده ميشود. زن، كيسه بزرگ زباله را كنار تنه درخت ميگذارد و در را ميبندد. 3 آگهي درخواست سرايدار براي مجتمعي تجاري در غرب تهران را دنبال ميكنيم؛ ساعت چهار الي هفت بعدازظهر. هر كدام از آنهايي كه پشت در نشستهاند، با زبان و لهجهاي متفاوت صحبت ميكنند. تعدادي، حتي نميتوانند واژههاي فارسي را بفهمند يا به زبان بياورند اما چند نفري هم هستند كه اين توانايي را دارند. از حرفهاي تكهپاره هر كدام، ميشود فهميد كه براي مجتمع، يك سرايدار بدون حقوق ماهانه مورد نياز است؛ يعني تنها مكاني براي خوابيدن در نظر گرفته شده و در ازاي نظافت و كارهاي مخصوص ساختمان، از هر واحد تجاري، به طور مجزا حقالزحمه دريافت ميشود. هر كدام به نوبت وارد ميشوند. برخي خيلي زود بيرون ميآيند و بعضي... . جمعيت با همهمه سرسامآورش تنها به يك نفر تبديل شده است. او نيز داخل ميشود و بعد از چند لحظه در حالي كه چهرهاش را غم پوشانده، از اتاق خارج ميشود؛ «اين بار هم شانس نياوردم». 4 ... و اين سرايدار، ساكن چندينساله دبيرستاني بزرگ است. او همه موهايش را در ميان ديوارهاي اين حياط و همراه با شوروشوق بچهها سفيد كرده و شايد به همين خاطر باشد كه حالا ديگر حوصله حرفزدن هم ندارد. گفتوگو با من را برنميتابد. تنها ميگويد: «همه عمرمان رفت... كار ديگري نميدانستيم... باز هم خدا را شكر!».
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 313]