تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حق، شمشير بُرَّنده اى است بر ضد اهل باطل.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830839239




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

درمان افسردگى از طريق آهن‏آلات‏


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: نفيسه محمدى‏ با سلامى به گرمى ماه آخر بهار به خواهر خانه‏نشينم منيره خانم! اميدوارم كار در خانه براى تو لذت‏بخش بوده و بتوانى از اين لحظات بسيار زيباى به ياد ماندنى كه نه امتحانى دارى و نه بار زندگى بر روى دوشت است، نهايت كيف را برده و حسابى از شادى لبريز باشى! اوضاع خانه چطور است؟ خسته شده‏اى، يا اينكه خانه‏نشينى بهتر از درس و امتحان و نمره‏هاى آخر ترم است؟ صد البته براى تو اين طور است چرا كه چهار سال ليسانست را هم با زور و اجبار خواندى و هر ماه هم گل‏هايى از قبيل نمرات پايين، حذف بعضى از دروس و ... به ارمغان مى‏آوردى كه از گفتن خيلى از آنها معذورم چرا كه شايد كسى غير از تو هم بخواهد اين نامه را بخواند و آن وقت آبرويت برود. راستى بگو بدانم حالا كه خانه از گوهرى چو من تهى شده و همه اندر فراق عزيز مهربانى ناراحت و افسرده‏ايد، چه اتفاق‏هايى مى‏افتد كه من بى‏خبر هستم؟ خبرى از خواستگار و اين طور حرف‏ها هست يا نه؟ البته تا من در آن خانه بودم و فضايل و كمالات من بر همگان روشن بود خواستگاران و عاشقان و دلباختگان زياد بودند به طورى كه هر روز چند عدد تلفات داشتيم و با اورژانس قرارداد بسته بوديم؛ اما به احتمال زياد با رفتن من از آن خانه همه دست‏شان را روى كول مبارك گذاشته و به خاطر اينكه تو دچار سوء تفاهم نشوى، رفته‏اند پى كارشان! به هر حال اگر خبرى شد و يك آدم بيچاره‏اى كه مثل خودت كور و كچل بود آمد و خواست ما را از شرّت نجات دهد، خبرم كن تا از شادىِ اين اتفاق، چند هفته به پايكوبى و دست‏افشانى بپردازيم. شنيده‏ام چند روز پيش مامان و جهان كار خودشان را كردند و پول‏هايى كه قرار بود مثلاً آينده ما را تأمين كند حرام كرده و داده‏اند دست آقاجون تا براى عزيز دردانه‏شان جناب داداش هادى نامحترم يك عدد موتور سيكلت ناقابل بخرد ... من كه شخصاً راضى نبوده و نهايت ناراحتى و غصه‏ام را ابراز مى‏كنم و اميدوارم اگر اين كار را كردند، در همان لحظات اول موتور پنچر شود و در لحظات بعد هم به مشكلات عديده از جمله خواباندن موتور سيكلت و خراب شدن و جريمه و اين طور چيزها مبتلا شود. حالا كه قرار است حق ما دو دختر مظلوم گرفته شود و به استعمارگر بزرگى مثل يكى يكدانه آقاجون برسد، نفرين و ناله است كه پشت سرشان نثار خواهم كرد. خودت كلاهت را قاضى كن! در اين دوره زمانه چه كسى به وضعيت برادر عروس نگاه مى‏كند، همه در درجه اول خواستگارى، از جهيزيه و وسايل آنچنانى عروس مى‏پرسند نه از نوع وسيله و موتور برادر عروس! واقعاً كه مادر با اين اوضاع بدِ زمانه كه ازدواج هر لحظه رو به ركود و رخوت مى‏رود و بايد فكرى براى دست به سر كردن دو دختر عزيزتر از جانش بكند، به خواسته‏هاى نافرم پسر لوس و بى‏ادبش گوش فرا مى‏دهد. از تو مى‏خواهم شكواييه‏ام را با صداى بلند در سالن اجتماعات خانه يعنى همان آشپزخانه بخوانى و همچنان كه دستت را مشت كرده بر سينه مى‏كوبى، نفرين‏هايم را نثارشان كنى! كه البته فكر نمى‏كنم صداى فريادهاى ما به جايى برسد. در ضمن به اين موضوع هم اشاره كن كه چطور شده است موتور كه اين قدر پرخطر و مسئله‏ساز است حق مسلّم هادى‏خان شده ولى جهيزيه كه از ابتداى غارنشينى مرسوم و معمول و متداول بوده بايد كنار گذاشته شود و از بين برود؟ اگر آنها بخواهند چنين حق مسلّمى را از ما سلب كنند حتماً به اداره دفاع از منافع و حقوق بانوان شكايت كرده و اظهار مى‏دارم كه پدر و مادر اينجانب نه تنها از شوهر دادن ما خوددارى مى‏كنند بلكه جهيزيه كه رمز موفقيت و برگ برنده هر عروس بدبختى است را از ما دريغ مى‏كنند! حالا گفته باشم. البته اگر اين دل نازك و رئوف و شفيق من اين قدر براى مامان و دست‏پختش تنگ نشده بود، حتماً تلفنى نوشته‏هاى فوق را خدمت‏شان ارائه مى‏دادم ولى حيف كه در لحظات اوليه شنيدن صداى دلنشين مامان اشك از سر و روى من جارى خواهد شد و مامان هم حتماً چند روز عزادارى خواهد كرد. در ضمن من مطمئنم كه در اين قضيه مامان اغفال شده و مورد استثمار و استعمار تك‏پسرش قرار گرفته كه الهى امسال تجديد بياورد و از آرزوى ديرينه‏اش به دور بيفتد و نتواند در خيابان‏ها ويراژ بدهد و تك‏چرخ بزند. حتماً از نتيجه كار، مرا مطلع كن تا در صورت لزوم مراتب را به مسئولان ذى‏ربط اطلاع دهم و استمداد طلب كنم. بگذريم، نمى‏دانم تو هم در دوران دانشجويى‏ات همين قدر دلتنگ و مشتاق ديدار خانواده مى‏شدى يا نه؟ متأسفانه من به چنين دردى دچار شده‏ام و فكر مى‏كنم بعد از يك هفته استراحت در خانه كه مربوط به ماه پيش بود، بادى به سر و گوشم خورده و حال و هواى تنبلى در دلم رسوخ كرده است. البته اين قضيه فقط به من مربوط نمى‏شود و اكثر دوستانم در خوابگاه به اين معضل دچار گشته‏اند. (به استثناى آنهايى كه به طرز ناجورى سر و گوش‏شان مى‏جنبد) مخصوصاً سهيلا دوستم كه تازه به خوابگاه ما منتقل شده و به قول خودش تا يك روز قبل از ورود به دانشگاه در آغوش گرم و مهربان مادرش مى‏آرميده است و اين مطلب را چنان با شور و هيجان تعريف مى‏كند و آبغوره مى‏گيرد كه همه بچه‏ها به ناگاه ناله و افغان سر مى‏دهند و حسابى مويه مى‏كنند. خلاصه دانشگاه رفتن و درس خواندن را تعطيل كرده و به مرور خاطراتش در خانه اكتفا مى‏كند و تأثيرى بس شگرف در روحيه دختر درس‏خوانى چون من گذاشته است. هر كارى هم مى‏كنم دست از ناله و زارى نمى‏كشد و مدام مى‏گويد: «من مامانمو مى‏خوام!» مادر بيچاره‏اش هم حتماً دلش خوش است كه دخترش دانشگاه قبول شده و دارد فرد مفيدى براى آينده‏اش مى‏شود و از اين اراجيف كه اصلاً در مورد سهيلا صدق نمى‏كند. از جمله كارهايى كه براى كمك به اين عنصر ضعيف و افسرده انجام داديم، بردن او به انواع نمايشگاههاى نقاشى، عكاسى، طراحى، گلسازى و حتى نمايشگاه اتومبيل بوده، كه صد البته فايده‏اى كه نداشت هيچ، كلى از وقت و پول و درس‏مان را هدر داديم و برگشتيم تا اينكه يكى از بچه‏ها گفت در فلان سينماى شهر فيلم كمدى و خنده‏دارى هست كه اگر آن را ببينيد براى چند روز شاد و سرحال خواهيد شد و غم و غصه دورى را فراموش خواهيد كرد. من و دوستم ليلا بسيار خسته و كسل شده بوديم؛ قضيه سهيلا هم مزيد بر علت شده بود و نياز داشتيم تا به خاطر خودمان هم كه شده حتماً فكرى براى افسردگى‏مان داشته باشيم. به همين دليل برخاستيم و ضمن گرفتن چند عدد پفك و چيپس و مقدارى تخمه به سينما رفتيم تا در حين تماشاى فيلم به شكم‏هايمان هم خوش بگذرد. خلاصه درد سرت ندهم، رفتيم و يك جاى عالى در سالن سينما انتخاب نموده و نشستيم. فيلم شروع شد، من و ليلا آمده بوديم تا به طنز فيلم برسيم و بخنديم و سهيلا هم آماده گريه بود. همين كه بازيگرى مادرش را صدا مى‏زد گريه سهيلا شروع مى‏شد، تازه هيچ چيزى هم ميل نمى‏نمود و احساس بدى هم پيدا مى‏كرد از اينكه ما با او همدردى نمى‏كرديم. خلاصه اين قدر ادا و اصول در آورد كه در نهايت يكى از بينندگان محترم محكم بر پشت سر مبارك من كوبيد و با اندكى اخم و خشم فرمود: «چه خبره اينقده حرف مى‏زنيد، اومديد درد و دل كنيد يا فيلم ببينيد؟» كه با اين تذكر خيلى غير محترمانه ارتباطمان با سهيلا قطع گرديده و ديگر به اين موجود بى‏مزه توجه ننموديم. او هم در يك عمليات محيرالعقول از روى صندلى بلند شده و جلوى صندلى‏اش در همان جاى كمى كه بود روى زمين اطراق نمود و سر بر زانوان گذاشته و در انديشه فراق به سر مى‏برد و صد البته شورش را هم در آورده بود و نمى‏گذاشت از سر و ته فيلم سر در بياوريم. هيچ نمى‏فهميديم كه بايد كجاى فيلم بخنديم و مثلاً لذت ببريم و هر چه هم سعى كرديم، از داستان فيلم چيزى دستگيرمان نشد، بس كه سهيلا غرغر كرد كه من مى‏خواهم بروم و از اين حرف‏ها اما از جايى كه درهاى سينما بسته بود و تا پايان فيلم باز نمى‏شد، نمى‏توانست فرار كند. خلاصه هر طور كه بود فيلم تمام شد و بلند شديم تا راه بيفتيم و از سوى تاريكى به روشنايى‏هاى بيرون هجوم ببريم، كه چشمت روز بد نبيند. سهيلا خانم مثل بچه‏ها روى زمين ولو شده بود و هر كارى مى‏كرد نمى‏توانست يكى از پاهاى مباركش را بيرون بياورد، چرا كه همراه با كفشش زير صندلى جلويى و لاى آهن قراضه‏ها گير كرده بود. همه تماشاگران با نگاههاى تمسخرآميز، من و ليلا و سهيلا را كه براى در آوردن پاى دخترى مظلوم تقلا مى‏كرديم، مى‏نگريستند و بعضى‏ها بلند، بعضى‏ها هم آرام مى‏خنديدند، اما چه كنيم كه قضيه بيخ پيدا كرده بود. هر راهى را كه بلد بوديم به كار برديم و نتيجه نگرفيتم. هيچ كس جز مأمور تخليه سالن نمانده بود و ما داشتيم با خنده و گريه مخلوط، عمليات نجات پاى سهيلا را انجام مى‏داديم، نشد كه نشد، تا اينكه چند نفر ديگر هم به گروه ما پيوستند اما پاى سهيلا واقعاً گير بود و هيچ راهى هم كارساز نشد، آنقدر هم خودش را لوس مى‏كرد و با هر تكانى از جا مى‏پريد كه همه را خسته كرده بود. گرچه كار خيلى طول كشيد و خيلى هم خسته‏كننده بود، اما آنقدر قضيه خنده‏دار و مضحك بود كه بين كار، همه مى‏خنديدند، تازه يك نفر هم آمده بود از اين عمليات فيلمبردارى مى‏كرد و مى‏خواست فيلم مستند بسازد. به احتمال زياد چند وقت ديگر روى پرده خواهد رفت. القصه يك ربعى شد تا اينكه عمليات نجات‏بخشى، بالاخره با موفقيت به انجام رسيد و دختر حساس كوچولو كه مدام بهانه‏گيرى مى‏كرد آزاد شده و به آغوش خوابگاه برگشت. اما چنان از اين اتفاق خنديديم و لبريز شادى شديم كه فكر مى‏كنيم تا چند هفته حسابى روح‏مان آزاد و به دور از افسردگى باشد. آن قدر هم اين قصه را براى همه تعريف كرديم كه بچه‏هاى خوابگاهى اعلاميه درست كردند و براى فيلم جديد سينما انواع و اقسام تبليغات را ارائه نمودند و خودشان را آماده امضا گرفتن از تنها قهرمان فيلم كرده‏اند. راستى از تو هم دعوت مى‏كنم كه حتماً فيلم «پاى دخترى در صندلى گير كرده» را ببينى و لذت ببرى و اما از حال سهيلا بگويم. با اينكه پايش چند روزى درد داشت و اوقاتش را حسابى تلخ كرده بود، اما بعد از آن كمى روبه‏راه شد و از افسردگى در آمد. به قول يكى از بچه‏ها سهيلا منتظر بود پايش جايى گير كند تا از اين رو به آن رو شود. اگر مى‏دانستيم، همين جا يك صندلى جور مى‏كرديم و از دل‏گرفتگى نجاتش مى‏داديم. البته اين جريان به ما فهماند كه از اين پس چگونه دل سهيلا را شاد كنيم. احتمالاً دفعه بعد با آچار و پيچ‏گوشتى و آهن‏آلات دل‏گرفتگى‏اش رفع خواهد شد. شايد هم راستى راستى وسايل مكانيكى در درمان افسردگى تأثيرگذار باشند. بايد يك تحقيق پزشكى هم انجام شود تا به درستىِ مطلب دست پيدا كنيم. اما از من مى‏شنوى دل سهيلا گير كرده بود آن هم در گرو جناب فيلمبردار، چرا كه بعد از اين جريان مدام دنبال عذرخواهى و تشكر از گروه نجات، بالاخص آقاى فيلمبردار است و همچنين فيلم كذايى‏اش را هم مى‏خواهد. جريانش را به احتمال زياد تا ماه ديگر پيگيرى كرده و برايت مى‏نويسم. اين هم از مسخره‏ترين دل‏باختگى سال كه به احتمال، ركورد خواهد شكست. القصه مامان‏جان را ببوس و از قول من دوباره يك اعتراض حسابى از بابت خريد موتور سيكلت تحوليش بده و خبرهاى جديد را برايم بفرست. اميدوارم هيچ وقت دلت نگيرد و اگر هم گرفت با درد سر باز نشود. خواهر قبراق و سر حالت: مهرى!




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 247]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


اجتماع و خانواده

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن