واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: وبلاگ > عصرآزاد، سحر - سحر عصرآزاد - دومین فیلم سینمائی کاظم راستگفتار هم راهی شبکه نمایش خانگی شده تا این روزها سیاستهای یک بوم و دو هوا در حوزه سینما و علامت سئوالهای پیش روی سینمادوستان سر به فلک بزند. «نقاب» فیلمی که وزیر ارشاد اسبق را واداشت بابت اکران عمومی آن از مردم عذرخواهی کند و مانع از ادامه نمایش آن در سینماها شود، این روزها وارد شبکه رسانههای تصویری شده است. مخاطبان عام هستند که باید این سند عذرخواهی را در خانه کنار خانوادههایشان تماشا کرده و کلاهشان را قاضی کنند که آیا هیچ فیلم دیگری در طول این سالها مستحق عذرخواهی نبوده است؟ یادم هست فضای پیرامون فیلم «نقاب» هنگام اکران عمومی به قدری تیره و مسموم بود که وقتی نقدگونهام در یک روزنامه هنوز دولتی نشده، چاپ شد به دلیل تحلیل مثبت از فیلمنامه و فیلم با نگرانی از واکنش های بعدی همراه بود! اما به نظر میآید آن زمان هم مسئولان وقت سینما هم آن روزنامه فراموش کرده بودند یک فیلم فقط یک فیلم است نه بیشتر و واکنشی را بروز دادند که در کمتر از چند سال در یک دولت مشابه نقض شد و طبعاً هم تحلیلهای خود را به دنبال دارد. برای اینکه ما هم گرفتار حاشیه نشویم و متن را که اصل ماجرا است فراموش نکنیم، به تحلیل خود فیلم «نقاب» باز میگردیم. فیلمی که نام پیمان قاسمخانی را به عنوان فیلمنامه نویس بر پیشانی دارد و می توان گفت بعد از «دختری با کفشهای کتانی» نخستین فیلمنامه جدی این نویسنده است که به تصویر درآمده و او در مقاطعی تصمیم داشت خودش کارگردانی آن را بر عهده بگیرد. تحلیلی که آن زمان نسبت به «نقاب» داشتم و هنوز هم بر آن پابرجا هستم، این است که قهرمان اصلی این فیلم نه کارگردان است که آن زمان «عروس خوشقدم» را در کارنامه داشت و با کمی اغماض میتوان گفت در خدمت فیلمنامه کارگردانی کرده، نه حضور برجسته زوج نامتعارف پارسا پیروزفر و امین حیائی در نقش دو جوان تلکهکن زنان و دختران که مخاطب را غافلگیر میکنند و نه ... قهرمان اصلی نویسندهای است که قصهای تازه را با ساختاری پیچیده و متناسب با ماهیت داستان آنچنان جذاب روایت میکند که بیش از هر چیز توانائیهای خودش به چشم میآیند. یادمان باشد آن زمان هنوز روابط پیچیده و تو در تو در مناسباتی این چنینی در سینما باب نبود و «نیش زنبور» هم هنوز ساخته نشده بود که نسخه کمدی «نقاب» است. پیدا کردن یک خطی اصلی قصه تنها با پایان گرفتن فیلم امکانپذیر است که همه تعاریفی را که در طول فیلم شکل گرفته تحت تأثیر قرار میدهد: داستان دختری که پس از ازدواج متوجه اخلاق بد و روحیات خشن همسرش میشود، داستان دو جوان که با فریب دادن زنها پول به جیب میزنند، داستان ... اما نهایتاً یک داستان پیچیدهتر جای اینها را میگیرد و فیلم داستان دختری است که برای گرفتن انتقام خواهرش که فریب این دو جوان را خورده و خودکشی کرده، با طراحی یک نقشه برای انتقام میآید. از همین یک خطی پیداست نویسنده مستقیم و سرراست بودن را که منجر به باز بودن دست خود برای مخاطب میشود، به کناری نهاده و به طرق غیرمستقیم قصد روایت قصهای را دارد که مفاهیم ذاتی آن برای سینمای ایران نامتعارف است. به این ترتیب ساختار غیرخطی تبدیل به نقطه عطف فیلمنامهای می شود که قابلیت تعریف شدن از نقاط مختلف را دارد و در واقع همین ویژگی است که پتانسیل اصلی فیلم را بر دوش می کشد و با تغییر تعاریف قصه، شخصیتها و داستان، مخاطب را تا انتها با غافلگیری مواجه میکند که از نوع و زاویه نگاه به سوژه میآید نه صرفاً خود داستان. فیلمنامه با فاصله گرفتن از ساختار خطی، قصه را از میان یعنی مقطعی جذاب برای آغاز شروع میکند و این بازی در بازی را که در ادامه بدل به موتیف فیلم میشود این چنین پایهریزی میکند. از آنجا که فیلم وابسته به نقاط عطفی است که تعاریف قصه را عوض میکند و طبعاً جای قرار گرفتن این نقاط عطف و شیوه اطلاعاتدهی اهمیت پیدا میکند، فلاشبک به کمک میآید. فلاشبک از تمهیداتی است که در مقاطع مختلف به نوعی به توزیع اطلاعات داستانی کمک میکند، البته به سه شکل مختلف. در شکل اول که کدگذاری نویسنده برای گرهگشایی پایانی شکل میگیرد، فلاشبکها به صورت تصاویر لحظهای و سیاه و سفید شکل میگیرند و نمیتوانند در همان لحظه مفهوم و تعبیر خاصی را به دنبال داشته باشند مگر همان کدگذاری که بعد میتواند به آن رجوع شود یا حداقل یکی از نماهایش در ذهن مخاطب باقی بماند. اولین فلاشبک زمانی شکل میگیرد که نگار (سارا خوئینیها) هنگام بله گفتن به کامران در ذهن می آورد: چند نمای سیاه و سفید از پدر نگار در لباس سیاه که سینی خرما از دستش میافتد، دختر جوانی که به نظر میآید نگار است و لیوانی را سر می کشد، دستهای تتوشده نگار و چهره او در لباس عربی که در اولین سکانس در حال رانندگی است. این فلاشبک از جهت لحظهای بودن، رنگ سیاه و سفید و مهمتر از همه افشا کردن طرح و توطئه اصلی فیلم در امتداد فلاشبک نهایی نگار (روژان) قرار میگیرند و با بسط بیشتر انگیزههای او را برای شروع بازی شکل میدهند: روژان پس از خودکشی خواهرش روناک که فریب دو جوان را خورده، باز میگردد و با عکس عروسی خواهرش در کنار کامران و نیما وارد مجلس ختم میشود، دائی (که در نقش پدر وارد بازی شده- محمدرضا شریفینیا) با دیدن او سینی خرما از دستش میافتد. نمای دختری که لیوان را سر میکشد متعلق به روناک است که با شربت خودکشی میکند و نهایتاً نقابی که روژان به چهره زده تا بازی را آغاز کند. در کنار این فلاشبکها که خط اصلی را با محوریت قهرمان یعنی روژان شکل میدهند، شکل دوم فلاش بک وجود دارد که مربوط به گذشته کامران و نیما است. این فلاشبک درست زمانی است که یکی از نقاط عطف مهم شکل میگیرد یعنی معلوم میشود نیما و کامران با هم همدست هستند. در این مقطع ترسیم گذشته دو جوان از دو جهت اهمیت پیدا میکند. اول از نظر پرداختن به اینکه آنها این کار را به صورت زنجیرهای انجام میدهند و انگیزههایی چون سنجش میزان وفاداری زنان و انتقامجویی روانی مردان از زنان را ندارند بلکه صرفاً برای پول این کار را انجام میدهند و دوم اینکه به روناک به عنوان دومین قربانی که به تصویر درمیآید پرداخته میشود. به این ترتیب نحوه پول به جیب زدن و رسیدن آنها به دوبی و نهایتاً برخورد با نگار به گونهای رنگامیزی میشود. یک روش آشنا، چند راهکار مشترک و نهایتاً قربانیانی که پس از جدایی سرنوشتهای مختلفی پیدا میکنند و سرنوشت روناک به خودکشی انجامیده است. نهایتاً وقتی با این فلاشبک، قصه به جایی بازمیگردد که نیما و کامران منتظر آمدن نگار هستند، ولی او تماس میگیرد و میگوید تصادف کرده است. این نشانهای است برای نیامدن و با مرور فلاشبک این وجه برای مخاطب برجسته میشود که همه چیز طبق نقشه و برنامههای قبلی پیش نمیرود و تعیینکننده سویه بازی مانند همیشه کامران و نیما نیستند. پررنگ شدن وجه بازی در بازی که در انتها به بازی میانجامد که روژان شروع کرده با این تمهیدات صورت میگیرد. در شکل سوم فلاشبکها که به نظر میآید چندان کاربردی نباشد بلکه تکراری است بر مکررات، کاراکترها در زمان حال به مرور بخشی از گذشته میپردازند که درست در امتداد هم است و چیزی بیش از آنچه به تصویر درآمده را موکد نمیکند. جایی در انتهای فیلم و در کش و قوس ماجرای کشتی، روژان اولین باری را که به رستوران کامران رفتند به یاد می آورد که پس از ریختن دوغ روی کامران، پدر (دایی) به او میگوید بازی خطرناکی را شروع کرده و جایی دیگر نیما که شاهد مرگ کامران است ادامه همان سکانس را به یاد میآورد که در دستشویی، کامران نگران لو رفتن بوده و در انتها نیما به تصویر خود در آینه نگاه میکند. با توجه به اینکه جنس قصه و نوع نزدیک شدن نویسنده به آن وابسته به فلاشبک با این کمیت و کیفیت است میتوان درجه اهمیت آنها را مورد بررسی قرار داد. به نظر میآید ساختار روایی انتخابی، زاویه دیدی که نویسنده برای نزدیک شدن به قصه انتخاب کرده و برجسته شدن قهرمان قصه که مستلزم این انتخاب است، همه و همه برخاسته از این شکست زمان و مکان هستند. بخصوص شکل دوم فلاشبک که با قرار گرفتن در جایی درست و پرداختن به گذشته دو جوان، موقعیت زمان حال آنها را تحلیل میکند و بسیار هم قابلیت این را داشت که بدل به خط اصلی و دو جوان هم بدل به قهرمانان اول شوند، اما انتخاب روژان به عنوان قهرمان علاوه بر اینکه قصه، تم و زیر لایه را واجد عمق میکند، به نوعی تز منفی را که درباره زنان در حال شکلگیری است تعدیل و تا حد زیادی کمرنگ میکند. این تنها گذری است کوتاه بر ویژگیهای فیلمی که هرچند اکران شد، اما در حاشیههای خود باقی ماند و درست دیده نشد. در کنار همه ابهاماتی که بررسی سرنوشت فیلمهائی که این روزها وارد شبکه نمایش خانگی میشوند، به ذهن میآورد و پیگیران سینمای ایران را وادار به مرور گذشته میکند شاید بتوان این نکته را به عنوان امتیاز در نظر گرفت که بحثهای جدی درباره این فیلمهای بداقبال حداقل در این زمان مرده طرح شود و در خوشبینانهترین شکل درباره این وجوه کمی فکر شود. همین...
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 475]