واضح آرشیو وب فارسی:عصر ایران: مبانی سیاست خارجی آمریكا دكتر حسین دهشیار برای درك سیاست خارجی آمریكا، ضرورت آگاهی و وقوف به دو واقعیت گریزناپذیر میباشد. كثیری در رابطه با سیاست خارجی این كشور به گمانهزنی و قضاوت مینشینند بدون اینكه به این دو مهم احاطه داشته باشند. به همین روی است كه غالبا به ارزیابیهای غیرواقعی و استدلالهای بدون پایه متوسل میشوند. این ضعف ادراكی در رابطه با بنیانهای سیاست خارجی و چرایی شكلگیری آن و چگونگی پیادهسازی آن سبب گشت كه بسیاری در رابطه با صعود باراك اوباما به كاخ سفید و تغییر افراد و احزاب در ساختار قدرت به نادرستی صحبت از «تغییر» در سیاست خارجی آمریكا بنمایند. آنچه توجه نشد این واقعیت بود كه وقتی صحبت از تغییر شد منظور تغییر در توجیهات، استدلالها، روشها و اولویتها بود. باید به این نكته توجه شود كه بنیادهای سیاست خارجی تقریبا ثابت هستند و مهم این نیست كه چه فردی مسوولیت سیاست خارجی را در اختیار داشته باشد چراكه چارچوبها و بنیادها، عملا تغییرناپذیر میباشند. آنچه باراك اوباما را در حیطه سیاست خارجی متمایز از جورج دبلیوبوش خواهد ساخت در رابطه با تغییر بنیادین نخواهد بود بلكه تنها در قلمرو اولویتها و روشها خواهد بود. بسیاری این را درك نكردهاند و نمیكنند و به همین جهت به تفسیر و تحلیل غیرمعتبر از آینده سیاست خارجی آمریكا پرداختند. آمریكا در صحنه جهانی اهدافی را دنبال میكند كه تغییر فرد حاكم در كاخ سفید در حیات یافتن و پیادهسازی آنها بیتاثیر است. باراك اوباما تصویر كلانی را كه جورج دبلیوبوش در برابر داشت در فراسوی خود مییابد ولی میبایستی در چارچوب آن به سیاستگذاری بپردازد. تفاوت باراك اوباما با تصمیمگیرنده قبل از او تنها در زمینه میزانها و شكلها خواهد بود و ماهیتها همچنان تغییرناپذیر خواهند ماند. اما اینكه چرا چنین است ضرورت توجه به واقعیت را حیات میدهد. نخبگان آمریكایی در خصوص نوع ساختارهای اقتصادی، سیاسی و فرهنگی از اجماعنظر برخوردار هستند. این نخبگان سیستم اقتصادی سرمایهداری را الگوی مناسب اقتصادی برای حیات بخشیدن به توسعه، ترقی و رفاه محسوب میسازند. در حیطه سیاسی این اعتقاد همهگیر وجود دارد كه مطلوبترین چارچوب سیاسی برای اداره جامعه همانا دموكراسی است. در رابطه با حیات فرهنگی و اجتماعی هم این اجماعنظر وجود دارد كه تنها در بستر لیبرالیسم است كه حقوق و آزادیهای انسانی فرصت تجلی مییابند. نخبگان این اجماعنظر را به شهروندان انتقال دادهاند و عملا در سطح جامعه نخبگان و شهروندان به یكپارچگی ارزشی و نگرشی دست یافتهاند. مردم آمریكا بهطور كلی جدا از اینكه در چه سطحی یا موقعیتی باشند در حیطههای ذكر شده اتفاقنظر دارند. هر فردی كه به مقام ریاستجمهوری آمریكا دست یابد به لحاظ اینكه در بطن این اجماع به صعود توفیق یافته است پرواضح است در صورتی كه به موقعیت و نفوذ آمریكا لطمه وارد نسازد در صحنه جهانی خواهان اشاعه دموكراسی، سرمایهداری و لیبرالیسم خواهد بود. به همین روی باید گفت كه باراك اوباما به مانند جورج دبلیوبوش بر این اعتقاد و باور است كه دموكراسی بهترین چارچوب سیاسی، سرمایهداری مطلوبترین ساختار اقتصادی و لیبرالیسم انسانیترین شیوه زندگی است. به ضرورت اعتقاد و به جهت پیروی از هنجارها و ارزشهای كلی جامعه، رهبر آمریكا جدا از اینكه از كدامین حزب، نژاد، مذهب و جغرافیا باشد ارزیابی مثبت از دموكراسی، لیبرالیسم و سرمایهداری را به نمایش خواهد گذاشت. در كنار الزامات داخلی كه رهبر آمریكا را به سوی اشاعه یكسری خاص از ارزشها و ساختارها در صحنه جهانی سوق میدهد، الزامات بینالمللی مهم نقش حیاتی در شكل دادن به سیاست خارجی آمریكا دارند. نقش آمریكا در قلمرو گیتی بازتاب خواست و نظر رئیسجمهور نمیباشد بلكه این نقش بازتاب جایگاه كشور در سیستم بینالملل است. آمریكا نقش حیاتبخش و مدافع نظم لیبرال را در صحنه جهانی برعهده دارد نقشی كه براساس جایگاه تعریف شده است، این كشور را ملزم میسازد كه اهداف خاص و مشخصی را در پهنه گیتی دنبال كند. جایگاه آمریكا، رئیسجمهور را موظف میسازد كه هر گروه، كشور یا ساختاری كه هدفش مبارزه با نظم حاكم و ارزشهای منسوب به این نظم است را هدف حمله خود قرار دهد. بعد از 1945 به بعد این اتحاد جماهیر شوروی بود كه نظم حاكم را به چالش گرفت، پس آمریكا طی حاكمیت 9 رئیسجمهور از دو حزب متفاوت سیاست یكسان سد نفوذ شوروی را پی بگیرد. در دوران معاصر، این طرفداران و حامیان تروریسم هستند كه نظم حاكم لیبرال را به چالش گرفتهاند. اینان مولفههای این نظم یعنی مشروعیت لیبرالیسم، دموكراسی و سرمایهداری غربی را درصدد نابودسازی هستند و به همین روی جایگاه آمریكا، گریزی جز این برای رئیسجمهور به عنوان مسوول سیاست خارجی باقی نمیگذارد كه به نبرد با تروریسم بپردازد. پس باراك اوباما هم به مانند جورج دبلیوبوش به لحاظ جایگاه آمریكا و نقش این كشور در صحنه جهانی در یك چارچوب مشخص و معین میبایستی عمل كند كه این تاكید بر اولویت ساختار بر كارگزار دارد. آنچه روسایجمهور را از یكدیگر مشخص میكند تنها در رابطه با روشهای مدیریتی و اولویتهای آنان و تعریفی كه آنان از كیفیت رابطه آمریكا با متحدین میكنند باید مطرح شود. برخلاف بسیاری از كشورها، سیاستگذاری در حیطه سیاست خارجی در آمریكا ماهیت فردی ندارد و كاملا ساختاری میباشد و به همین روی است كه صحبت از تداوم در سیاست خارجی آمریكا در دوران باراك اوباما باید كرد. منبع: کارگزاران
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: عصر ایران]
[مشاهده در: www.asriran.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 987]