تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 14 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):وقتى مردى به همسر خود نگاه كند و همسرش به او نگاه كند خداوند بديده رحمت به آنان نگ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1825827069




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

به فکر حال خود باشید!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: به فکر حال خود باشید!
نوجوان
در ادامه گفتگوی صمیمانه رهبر انقلاب و نوجوانان برنامه نیم رخ:ضمن تشکر از وقتی که گذاشتید؛ حضرتعالی در نوجوانی، چه حالات و روحیاتی داشتید و در چه سنی به این فکر افتادید که راه آینده‌ی خود را انتخاب کنید و چه کسی به شما بیشترین کمک را در این زمینه کرد؟خیلی ممنون، سوال خوبی کردید. البته من اگر بخواهم به نوجوان‌های عزیز، در این مورد که شما مطرح کردید، سفارش بکنم، سفارش من این خواهد بود که نوجوان‌ها باید به فکر حال باشند؛ برای این که به فکر آینده باشند، وقت زیاد است در دوره‌ی جوانی- دوران سنین هجده، بیست‌سالگی- راجع به آینده، هر چه می‌خواهند فکر عملی بکنند؛ چون در سنین نوجوانی- یعنی سنین سیزده چهارده و پانزده سالگی- اگر بخواهند درباره‌ی آینده فکر کنند، این فکر، خیلی تعیین کننده نیست؛ چون به هر حال حتما یک طریق و مسیری را- هر آینده‌ای داشته باشند- باید بگذرانند؛ لذا باید به فکر حال خودشان باشند. البته اگر به فکر آینده هم باشند، ما کسی را ملامت نمی‌کنیم. به هر حال، گاهی انسان به فکر آینده می‌افتد؛ اما من از این که چه زمانی به فکر آینده افتادم، هیچ یادم نیست. این که در آینده‌ی زندگی خودم، بنا بود چه شغلی را انتخاب بکنم، از اول برای خود من و برای خانواده من معلوم بود؛ همه می‌دانستند که بناست، من طلبه و روحانی شوم. این چیزی بود که پدرم می‌خواست و مادرم به شدت دوست می‌داشت؛ خود من هم علاقه‌مند بودم، یعنی هیچ بی‌علاقه به این مسئله نبودم.
پدر بزرگوار رهبر معظم انقلاب
اما این که لباس ما را از اول، این لباس قرار دادند، به این نیت نبود؛ به خاطر این بود که پدرم با هر کاری که رضا خان پهلوی کرده بود، مخالف بود- از جمله، اتحاد شکل از لحاظ لباس- و دوست نمی‌داشت همان لباسی را که رضا خان به زور می‌گوید، بپوشیم. می‌دانید که رضاخان، لباس فعلی مردم را که آن وقت لباس فرنگی بود و از اروپا آمده بود، به زور بر مردم تحمل کرد. ایرانی‌ها لباس خاصی داشتند و همان لباس را می‌پوشیدند. او اجبار کرد که بایستی این جور لباس بپوشید و این کلاه را سرتان بگذارید. پدرم این را دوست نمی‌داشت، از این جهت بود که لباس ما را همان لباس معمولی خودش که لباس طلبگی بود، قرار داده بود؛ اما نیت طلبه شدن و روحانی شدن من در ذهن‌شان بود، هم پدرم می‌خواست، هم مادرم می‌خواست و خود من هم می‌خواستم. من دوست می‌داشتم و از کلاس پنجم دبستان، عملا درس طلبگی را در داخل مدرسه شروع کردم.البته طلبگی و لباس طلبگی، به هیچ وجه مانع از کارهای کودکانه‌ی آن زمان نبود؛ یعنی هم عمامه سرمان می‌گذاشتیم، هم وقتی می‌‌خواستیم بازی کنیم. عمامه را در خانه می‌گذاشتیم، به کوچه می‌آمدیم و با همان قبا بازی می‌کردیم، می‌دویدیم و کارهایی که بچه‌ها می‌کنند؛ انجام می دادم.معلمی داشتیم که خودش طلبه بود و معلم کلاس پنجم ما هم بود- پنجم یا ششم، به نظرم هر دو سال، معلم ما بود- او پیشنهاد کرد که به ما درس جامع المقدمات بدهد. می‌دید که من و یکی، دو نفر از بچه‌ها علاقه‌مندیم و استعدادمان هم خوب بود؛ فکر کرد که به ما درس بدهد، ما هم قبول کردیم. جامع‌المقدمات، اولین کتابی بود که طلبه‌ها می‌خواندند، الان هم هنوز معمول است؛ خودش مجموعه‌ای از جزوات، یعنی چند کتاب کوچک است. من چند تا از آن کتاب‌های کوچک را در دبستان خواندم؛ بعد هم که بیرون آمدم، به شدت و با جدّیت و علاقه دنبال کردم.من بعد از دبستان، دبیرستان نرفتم؛ دوره‌ی دبیرستان را به طور داوطلبانه و به صورت شبانه، خودم می‌خواندم؛ درس معمولی من طلبگی بود و بعد از دوره‌ی دبستان- یعنی از دوازده سالگی به بعد- مدرسه‌ی طلبگی رفتم. بنابراین از همان وقت‌ها دیگر من به فکر آینده- به این معنا- بودم؛ یعنی معلوم بود که دیگر بناست طلبه بشوم.البته طلبگی و لباس طلبگی، به هیچ وجه مانع از کارهای کودکانه‌ی آن زمان نبود؛ یعنی هم عمامه سرمان می‌گذاشتیم، هم وقتی می‌‌خواستیم بازی کنیم. عمامه را در خانه می‌گذاشتیم، به کوچه می‌آمدیم و با همان قبا بازی می‌کردیم، می‌دویدیم- کارهایی که بچه‌ها می‌کنند- وقتی می‌خواستیم با پدرم به مسجد برویم، باز عمامه را سرمان می‌گذاشتیم و عبا را دوش می‌کردیم و با همان وضع کوچک و چهره‌ی کودکانه به مدرسه می‌رفتیم و می‌آمدیم.                                                                                          ادامه دارد... 





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 188]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن