تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):برترين [مرتبه] ايمان آن است كه بدانى هركجا باشى خدا با تو است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837174257




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

.com ::: تحمل درد به چه بهانه‌اي ؟


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: آسيب‌ها- خاطره بهفر: سنگيني درد است که همدرد مي‌طلبد. بي‌محابا آبرو وخجالت يا وجودهمدردان بيشمارصداقت وجسارت مي‌آورد؛هر چه هست مراجعين دادگاه خانواده با يک نگاه همدلانه تو را سنگ صبور ومحرم مي‌دانند ولبريز مي‌شوند. خصوصا که بدانندرهگذر دايمي‌اين راهروهايي و قلمت شايد گوشه‌اي ازفريادهايشان را به گوش شنوايي برساند يا به قول خودشان عبرتي شوند براي ديگران. مهرنوش 23 ساله به پهناي صورتش اشک مي‌ريخت گريه امانش را بريده بود و در ميان هق هق سوزناکش تنها يک کلمه شنيده مي‌شد: نمي‌خوام.پدر و وکيلش همراه او بودند...با پدرش هم صحبت شدم: دخترم پرستاره، چند ماهه عقد کردن. از داماد شانس نياوردم نمي‌دونم چي تو خونش بالاست يا پايينه که هر مدت يک بار غيرعادي مي‌شه؛ مهرنوش که گويي داغش تازه شده بود جلو آمد و حرفهاي پدررا تکميل کرد: معلومه که اون مشکلي نداره...مي‌زنه...بعد مي‌گه ببخشيد؛ دوست داشتن اون با کتک زدن از بين نمي‌ره اما من وقتي از کسي کتک بخورم ديگه نمي‌تونم دوستش داشته باشم. براي اون عاديه احساس پيروزي هم مي‌کنه، خودش رو با کتک زدن خالي مي‌کنه بعد معذرت مي‌خواد؛ طلا مي‌خره؛مي‌گه باهواپيمامي‌برمت مسافرت...... شوهر پسرعمويش رابه‌عنوان داورهمراه آورده بود. همگي جلوي قاضي حاضرشدند وصحنه‌اي که ظاهرا براي قاضي تکراري بود دوباره اجراشد؛ زن: من طلاق مي‌خوام...نمي‌خوام باهاش زندگي کنم. مرد: دوستش دارم ؛طلاقش نمي‌دم.. مي‌خوام باهاش زندگي کنم،اگرهم خطائي کردم معذرت مي‌خوام ،تعهدهم مي‌دم که ديگه تکرارنشه. زن: آقاي قاضي اون دفعه تعهدداد نزنه... هنوزبه خونه نرسيده بوديم زدتوگوشم ... . ماهنوزعروسي نکرديم اينه واي به روزي‌که خرش ازپل بگذره. قاضي روبه داورمرد: شماچي مي‌گين؟ پسرعموي مرد: والا ،من مي‌گم حيفه....بهتره باهم آشتي کنن. وکيل زن:آقاي قاضي ! موکل من همه چيزرومي‌بخشه،فقط طلاق مي‌خواد. قاضي: بريدبيرون حرفتون رو با داورهاتون هماهنگ کنيد. همه بيرون آمدند. مردبه گونه‌اي رفتارمي‌کردکه گويي حل مشکل را بسيار ساده مي‌ديد همچون ميزباني که همه را به مهماني دعوت مي‌کند،گفت: بياين بريم يک کافي شاپ ؛بشينيم صحبت کنيم. مهرنوش با چشمان اشکبار؛حيران وعصبي:کافي شاپ چيه؟ پسر عمو سعي مي‌کرد نقش داور را ايفا کند:مهرنوش خانوم شما بياين با عزيز (مادر داماد) صحبت کنين. مهرنوش باعجز وخستگي:مگه عزيز چکار مي‌کنه؟ عزيز همش نصيحت مي‌کنه مي‌گه خوب مي‌شه، عزيز سرمو برده اينقدر گفته صبر کن. پسر عمو، پدر مهرنوش را به گوشه‌اي کشيد: شما راضيش کنين... . مهرنوش گريان وعصبي ؛به خلوت آنها وارد شد وفرياد زد : به بابام چه کار دارين؟ مگه بابام بايد بخواد؟ مگه عزيز بايد بگه؟ مگه زندگي من نيست ؟من فهم وشعور ندارم براي زندگي خودم تصميم بگيرم؟ وباز هم اشکها‌يش سرازير شد. وکيل مهرنوش سعي مي‌کردپسر عمو را به همراهي واقع بينانه تري دعوت کند:فکر کن خواهر خودته حاضري اينقدر رنج بکشه؟ در کنار مهرنوش نشستم ؛چشمه اشکهايش خشک نمي‌شد با همان حال گفت: فکر کنم تنها راهي که برامون مونده اينه که ثابت کنيم مشکل رواني داره...... ولي اون هم خيلي سخته. و من که حيران ودرمانده کاري جز پاک کردن اشکهايش نمي‌توانستم انجام دهم ؛گفتم:چرا موقع عقد، حق طلاق رو نگرفتي؟ نادم وبا حسرت پاسخ داد: عزيز گفت زشته! موقع عقد، که آدم حرف طلاق رو نمي‌زنه . اونوقت تا ته خيار تلخ شد مي‌خواي طلاق بگيري.




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 160]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن