تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835211747
با داستانیترین آدمهای روی زمین!
واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: ولی اعتراف میكنم كه نامزد شدن در این جایزه داغ داغم كرد! پیش خودم گفتم بیجهت نیست كه این روزها و شبها كه جایزه جلال را گرفتهام، مثل تمام آن شبها و روزهای پیش... گفتوگو با یوسف علیخانی، برگزیده نخستین دوره جایزه جلال آلاحمد صبر كرد تا تقویم خورشیدی به تمامی عبور كند از پنجاهوسومین سال از سده چهاردهمش؛ و درست در آغاز پنجاهوچهارمین سال قرن، نوزاد خانواده گرم و پرتعداد روستای میلك شد. كسی چه میداند! شاید این همه از آن جهت بود كه وقتی میآید، اهالی روستا، سال نو و قدم نورسیده را در نخستین روز سال، یكجا به علیخانیها تبریك بگویند. خانوادهای كه بهقدر 8 سالگی یوسف در زادبومش ماند و بعد راهی قزوینی شد كه آن روزها نه شهرستان مركزی استان، كه تابعی از توابع زنجان بود. یوسف در ابتدای دهه 70 از سد كنكور با قبولی در رشته زبان و ادبیات عرب به سوی دانشكده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران عبور كرد و پس از فارغ التحصیلی، دوران وظیفه عمومی را بهعنوان سرباز نیروی زمینی ارتش در پادگان صفریك تهران گذراند. ترجمه متون عربی و گفتوگو با نویسندگان ایرانی برای روزنامه "انتخاب"، ظاهرا نخستین مسئولیتهای او در حوزه مطبوعات پس از دوران سربازی بود. یوسف مترجمی و خبرنگاری را بعد از "انتخاب" در "جامجم" ادامه داد و مسئولیت صفحههای داستان و فرهنگ مردم را در این روزنامه بهعهده گرفت. راهاندازی و انتشار مجلات اینترنتی "قابیل" و "تادانه" او را به یكی از فعالان عرصه وب در قلمرو فرهنگ و ادبیات فارسی تبدیل كرد. بله، نام یوسف علیخانی تا به امروز كه در سراشیب 33 سالگیاش قرار دارد، به دفعات بر جلد كتابهایش نقش بسته است. جدای از "اژدهاكشان" (نشر نگاه، 1386) كه اخیرا بهعنوان تنها مجموعه داستان برگزیده در نخستین دوره جایزه جلال آلاحمد مورد تقدیر قرار گرفت و هماكنون یكی از نامزدهای هشتمین دوره از جایزه هوشنگ گلشیری است، مجموعه داستان دیگری نیز به نام "قدم بخیر مادربزرگ من بود" (افق، چاپ اول 1382، چاپ دوم 1386) از او منتشر شد كه نامزدی جایزه كتاب سال و دریافت جایزه ویژه شانزدهمین جشنواره روستا را برایش به دنبال داشت. وی مجموعه داستان دیگری به نام "عروس بید" را نیز آماده انتشار دارد. از دیگر تالیفات علیخانی میتوان به حسن صباح (داستان زندگی خداوند الموت، ققنوس،1386)، صائب تبریزی (داستان زندگی شاعر سبك هندی، مدرسه، 1386)، ابنبطوطه (داستان زندگی سفرنامهنویس معروف، مدرسه، چاپ اول 1383، چاپ دوم 1386)، عزیز و نگار (بازخوانی یك عشقنامه، ققنوس، چاپ اول 1381، چاپ دوم 1385) و نسل سوم داستاننویسی امروز ایران (گفتوگو با نویسندگان، مركز، 1380) اشاره كرد. گفتوگویی كه میخوانید به مناسبت تقدیر از "اژدهاكشان" در نخستین دوره جایزه جلال آلاحمد و نیز قرار گرفتن نام این مجموعه در فهرست كاندیداهای هشتمین دوره از جایزه گلشیری انجام شده است كه در آن یوسف به سوالاتی پیرامون جهان داستانهای این مجموعه پاسخ گفته است. * داستانهای مجموعه "اژدهاكشان" از مهارت شما در روان و خوشخواننویسی با تاثیری آشكار از لهجه مردمان منطقه رودبارالموت قزوین بهره برده است. چنین رویكردی كه عمدتا در دیالوگها قابلا بررسی است، به نظر شما آیا برای درآوردن فرهنگ مردمان یك منطقه به مختصات زبان داستانی ضرورت دارد؟ ضرورتش را من تعیین نكردهام. داستانها این - به قول شما - ضرورت را خواسته و در خدمت گرفتهاند. من داستان نوشتهام، داستانی كه دغدغههای انسان تنها مانده امروز را نشان میدهد. داستانهای مجموعه "اژدهاكشان" یا حتی مجموعه قبلیام "قدم بخیر مادربزرگ من بو"" در روستایی میگذرد به نام "میلك" كه در شكل زمینیاش در بخش رودبار (رودبار الموت) شهرستان قرار گرفته است، اما دغدغههایی را دنبال كردهام كه میتوانست در هر روستای دیگری رخ بدهد. در گیلان كه شمالیترین منطقه ایران است، در بوشهر، جنوبیترین جای كشور یا در كردستان و یا در كرمان. خب ناگفته پیداست زادگاه من همین روستاست كه سكوی پرش من شده است. روستایی كه تا دوم ابتدایی هم در آن درس خوانده و بعد راهی قزوین شدهام. انسان امروز تنهاست؛ خواه در روستای خالی از سكنه شده میلك یا باقی روستاهای الموت، خواه در شهر. برای نشان دادن تنهایی این انسان شاید در كلانشهرها، اندكی دست آدم تنگ بشود ولی با روستای خالی از سكنه، این تنهایی را میتوان دوچندان به رخ كشید. من و شما هم [از آنجا كه] آدمیم و احتمالا مصداق آن شعر معروف شاملو (كه میگوید: كوهها با هماند و تنهایند.) آدمیزاده وقتی تنها میشود، گرفتاری خیال و خرافات و باورها - اگرچه در شرایط عادی و عاقلانه به آنها بخندیم و جدیشان نگیریم - همزاده تنهایی او هستند. وقتی من یك روستا را مركز ثقل جهان انتخاب كردم، طبیعی است این روستا آدمهایی دارد با گویش و لهجه و زبان ویژه خود. آدمهایش هم آداب و رسوم و باورهای خاص خود را یدك میكشند و این روستا به هر حال بر آن قسمت از زمین قرار گرفته كه الموت میخوانندش و من گریزی از آن ندارم كه منكر تمام آداب و رسوم و زبان مردم بشوم. اما همه چیز را همه كس ندانند! كاش یك زبانشناس و در شكل خاصترش، یك الموتشناس كه زبان دیلمی هم میداند میآمد و میرفت قصههای من را میخواند و میدید كه آیا زبان داستانهای من نعل به نعل زبان دیلمیالموتیهاست؟ مخصوصا در "اژدهاكشان" كه سعی شده بین زبان دیلمی و زبان فارسی امروز، به زبان سومی برسم. * چرا برای روستای خالی از سكنه تنهایی دوچندانی نسبت به شهر قائل هستید؟ مگر جز این است كه انسان تنها در شلوغترین شهرها نیز تنهاست؟ آدمهای همان داستان "ملخهای میلك" آیا جز از برای ناتوانی خود در كشف راز حمله ملخها تنهایند؟ تنهایی انسان مدرن و انسان سنتی، مگر در چیزی جز غم ازلی و اندوه تراژیك ریشه دارد؟ فكر نمیكنید با ارجح برشمردن روستا نسبت به شهر به عنوان قلمرو روایت تنهایی، اندوه ازلی بشر را به مقتضیات جغرافیایی فرو میكاهیم؟ من تنهایی دوچندانی [برای روستا] قائل نیستم، بلكه تردیدی نیست كه یك روستایی، تنهایی چندگانهای دارد كه بدون خواندن فلسفه و رسیدن به پوچی گرفتار آن شده است؛ روستای خالی از جمعیت شده. در بالای محله تنها یك خانواده زندگی میكنند و در پایین محله یكی دوتای دیگر. بعد وقتی یك روستایی بیسواد كه تنها تكیه گاهش چیزهایی است كه از یك طرف خودش به آنها شك كرده و از سوی دیگر فرزندان شهررفته تحصیلكردهاش به دیده شك و تردید و حتی حذف به آن نگاه میكنند، این تنهایی چند جهته میشود. حالا بگذریم از تنهاییهای انسان شهری كه یا مالی است یا دوری و فاصلهها. این تنهایی را روستایی هم البته دارد؛ حتی در شكل افراطیاش. آدم روستایی كه برای نان شبش مانده، حتی مثل آن انسان شهری نیست كه دنبال یخچال امرسان دوقلو و تلویزیون نمیدانم چند اینچ است. او در تامین نان شب خود مانده است. وقتی اولین برف بنشیند میماند خودش و گاو و خرش و اگر مانده باشد همسری، كه اغلب تنهاتر از آنند كه همسری برایشان مانده باشد و معمولا یكه و تنها ماندهاند؛ همانطور كه یكه و تنها آمدهاند. یك بار دیگر اگر به مبحث تنهایی دقت كنی میبینی من برایش جغرافیا تعیین نكردهام و میگویم هر دوتایشان تنها هستند. یكی كه به گمانم تنهای ابدی ازلی شده و دیگری دوست دارد تنها دیده شود و... بگذریم، تنهایی انسان كه جغرافیا ندارد تا من بخواهم دهاتی و شهریاش كنم. اگرچه خب من دارم از مردمانی مینویسم كه باید بهشان بیشتر معتقد باشم و تنهاترشان ببینم تا بتوانم بهتر نشانشان بدهم. * ویژگی دیگر این داستانها كه پرداختن به آن بحث نگرش شما به داستان را پیش میكشد، وفاداری به واقعیت و عینیت سوژههاست. چنانكه در اغلب كارها، مكانیسم روایت شما در خدمت بیانمندی محض از طریق شرح فضاهای عینی و ادای دیالوگهاست. داستان بودن یا به اعتباری "قصویت" از نظر شما آیا در گرو بیانمندی محض و در اختیار تام سوژه قرار دادن دستگاه روایی است؟ یا اینكه به فراروی از سوژه و عبور از عینیات هم نظر دارید؟ قبول دارید كه وقتی یك موضوع را منی كه با چشمهای خودم دیدهام برایتان تعریف كنم آنی نیست كه شما بر اساس شنیدههای خود و با نحوه روایت خود برای دیگری تعریف میكنید و این، دیگر آنی نیست كه بوده و هیچ ربطی دیگر به واقعیت و عینیت سوژه اولیه ندارد؟ اگر این را قبول دارید اندكی در همین جا مكث كنیم. واقعیتی رخ داده؛ من با میزان دانش و دامنه كلمات و باورها و لهجه خاص خودم آن را یك بار تعریف میكنم. پس ببینید درواقع من دارم آن واقعه را بازسازی میكنم و به خلق میرسم. آن وقت شما به عنوان راوی دوم، شنیدههای من راوی اول را دوباره میخواهید با میزان دانش و دامنه كلمات و باورها و لهجه و پیشداوریهای خودتان برای دیگری تعریف كنید. پس دیگر به هیچوجه نمیتوانیم بگوییم كه من راوی اول و شمای راوی دوم به واقعیت و عینیت سوژهها وفادار ماندهایم. مكانیسم روایت در اختیار بیان فضاها و دیالوگها - همان كه من میگویم - یعنی اینكه من درواقع با تمامی آنچه هستم سعی دارم به هر ترتیبی شده ماجرا را به خورد شما بدهم؛ راست و دروغش بماند كنار. من وقتی واقعهای را بازگو میكنم، در آن سهم دارم و هر چقدر هم كه سعی كنم بیطرف باشم نمیتوانم. كمی اگر به دور و برمان نگاه و در كارهای روزمرهمان دقت كنیم، میتوانیم این ماجرا را به خوبی لمس كنیم و اگر بیشتر در آن دقیق بشویم، خواهیم دید كه بسیاری از سوءتفاهمها و مشكلات زندگی هم در آنی است كه به باور عامه "دروغ" است و درواقع ما میشویم راوی دروغگو! زیادهگویی را بگذاریم كنار. آیا داستان كوتاه و در شكل عامترش، ادبیات به دنبال چیزی جز دروغ است؟ دروغی كه هرچه گندهتر باشد، باورپذیرتر خواهد شد. * شما گفتید در پی بازسازی واقعه بودهاید، خب، منظور من هم از وفاداری به عینیات، وفاداری به شیوههایی در روایت است كه به همین بازسازی یا بازنمایی وقایع منجر میشود. وقتی من تمام قواعد بازنمایی یك واقعه را رعایت میكنم، حتی اگر مرجع بازنماییام شنیدههایم باشد، این شنیدهها خود بازنمودهای از وقایع عینیاند كه من این بازنموده را در قالبی دیگر از نو بازنمودهام. خب در این فرآیند، چطور میتوانم به خلق واقعهای جدید برسم؟ من منظورتان از قاعده و قانون را نمیفهمم. در عین صداقت برایتان گفتم كه این شیوه كار من است و دیگر قانون و قاعده نمیدانم كه چیست! فقط سعی میكنم داستان بنویسم و نه حتی قصه بگویم. داستان چیزی است و قصه چیز دیگری كه متاسفانه هنوز به درستی این مبحث باز نشده تا اندكی دقیقتر به آن نگاه كنیم. برای من قصه آن است كه مادر و پدر و تمام آدمهایی كه همصحبتم میشوند، برایم تعریف میكنند و داستان آن است كه از صافی من داستان خوانده و تا اندازهای داستانشناس رد میشود. داستان صنعت است. این را كه قبول دارید؟ داستان صنعتی است خلاقانه. تكنیكی است كه هرچه درونیتر اجرا شود خوشتر و خوشخوانتر خواهد شد و هر چه ترفندهایش پنهانتر باشد نشان از تردستی نویسندهاش دارد. قصه اما آنی است كه یك زبان بیشتر ندارد؛ زبانی كه راوی و قصهگو میداند، زبانی است كه با آن قصه هزار و یكشبی و قصه آدم و حوا و قصه عاشقانه عزیز و نگار و قصه پیدایش و قصه شاهعباس و... همه را یكجور تعریف میكند. همین است كه آن میشود ادبیات شفاهی و اینكه من به دنبالش هستم میشود ادبیات رسمی. هرگز هم گمان نكردهام با جمعآوری ادبیات شفاهی و برگرداندن مو به موی آن میتوان داستانی امروزی خلق كرد كه تاكنون اگر هم چنین كردهام در یكی دو داستان مثل "یه لنگ" و "دیولنگه و كوكبه" بوده؛ در اولی به بازسازی یك باور پرداختهام. یه لنگ، موجودی است یك پا كه عاشق زنهای تنهاست كه روسری قرمز به سر دارند و چادرشب به كمر میبندند. در دومی هم همان یه لنگ است كه نام دیگرش دیولنگه است و با قصه پیدایش كوكوهه (فاخته) درهمآمیخته میشود و داستان معلمی را میخوانیم كه با یكی از شاگردان دختر خود روی هم ریخته و او را فریفته خود ساخته است. * فرهنگی كه دستمایه روایت داستانهای مجموعه "اژدهاكشان" است، متعلق به مردمانی است كه تنوع مواد برسازنده شخصیتشان (موادی كه ذیل دو سرفصل كلی سنت و تجدد قابل بررسیاند) خمیرمایهای به شدت داستانی به آنها داده. اما انگار ترجیح دادهاید كمتر به درون آدمهایتان و تناقضات طبیعی شخصیتها ورود كنید. این ویژگی آیا در تلقی شما از ماهیت قصه پای دارد؟ مردمی كه من از آنها مینویسم، مردمیاند برگرفته از آنی كه گاهی در گذری یا سركوچهای یا میدانچهای یا در باغچهای یا در امامزادهای و یا حتی در ماشینی كوهستانی دیدهام. اینها هم مانند تمامی ایرانیان اكنونی در معرض آنی (تجدد) قرار گرفتهاند كه در تعارض است با آنی (سنت) كه بدان وفادار بودهاند. چنین مردمانی - به من حق بدهید اینقدر صریح باشم - داستانیترین آدمهای روی زمین هستند. [مگر] نه آنكه داستان، روایت مبارزهای است كه انسان با خود و با محیط و اطرافیانش دارد؟ مبارزه كه همیشه معنای جنگ ندارد! دارد؟ مردمی كه در برابر هر حادثه طبیعی به دنبال دلایل ماورایی و غیرطبیعیاند، آیا آدمهای داستانی نیستند؟ در كجای دنیای امروز - كه خیلیهایمان با وجود اقرار به آن، هنوز به دنیای دیروز وصلیم - وقتی خبر حمله ملخ به یك روستا شنیده میشود، اندكی خلاقیت و خیالات به همراه آن میآید. شكر خدا رسانهها هم كه روز به روز ذهن من و شما را خالی از تخیل میكنند و به راحتی در خبری سه خطی با تیتری جنجالی و بعد لیدی موجز، برایمان مینویسند كه ملخها حمله كردند، چون خشكسالی شده است؛ همین و تمام. اما مردم داستانهای من به این فكر نمیكنند. اگر هم نگوییم كه از آموزههای سنتی آنهاست، به هر تقدیر وقتی ملخ به دهشان حمله میكند، اولین اتفاق اینطور حادث میشود: "ملخها كه حمله كردند چو افتاد یكی معصیتی كرده كه میلك دچار چنین بلایی شده.( "داستان "ملخهای میلك"، ص47) اما بخش دیگر سوالتان؛ من تلقی خاصی از داستان ندارم. بسیاری اوقات شده هیچ نداشتهام در ذهنم جز یك باور، یا یك دیالوگ و یا یك صحنه. بعد اولین جمله داستان آمده و زیر زبانم مزهمزهاش كردهام و آنوقت احساس كردهام گویا بزم دارد میزاید. آنوقت رفتهام توی اتاقم و در را از پشت قفل كردهام و نشستهام پای كامپیوتر و تا وقتی كه انگشتانم روی كیبورد میرقصیده، من هم رقصیدهام با داستانم. درواقع آن جمله نخستین، مرا برده به جهانی كه همان جا شكل گرفته؛ وقت نوشتن كه آدمها را آوردهام یك آدم گاهی تلفیقی بوده از آدمهای بسیاری كه در اطرافم دیدهام؛ آدمهایی كه در الموت و مشهد و گیلان و كردستان و بناب آذربایجان و اهواز و آرامگاه حیقوق نبی تویسركان یا بسطام و شیراز و اصفهان و زادگاهم میلك دیدهام. این است كه هیچوقت نتوانستهام با كتابهایم در زادگاهم پز بدهم كه من شما را نوشتهام كه اگر چنین بگویم از روستا پرتم خواهند كرد به شهر. * ببینید؛ نگاه برونگرایانه شما در داستان كه با توصیفاتی از تصاویر و وقایع قابل رویت همراه است، ساختاری مستند به كارهایتان داده. یعنی چون شخصیتها در داستانها محوریت ندارند، این موقعیتها هستند كه دستمایه توصیفهای جذاب شما میشوند. حتی - بهطور مثال- در داستانهایی مثل "اوشانان" یا "سیا مرگ و میر" كه با حدی از ذهنیتگرایی همراهند، باز هم شرح عینیات بر طرح ذهنیات غالب است. در حالی كه مناسبات ذهنی هر یك از آدمها با اجنه در "اوشانان" یا سهل و ممتنع بودن شخصیتهای فراواقعی و بكری همچون "مشتی دوستی" و "عزیزالله" در "سیا مرگ و میر" كه برسازنده بخشی از فرازهای درخشان مجموعه هم هست، متاسفانه زیر سایه بازنمایی وقایع عینی نادیده گرفته شده است. آیا خودتان بهعنوان نخستین خواننده كارهای یوسف علیخانی، دلیل این امر را به موضوع محور بودن داستانهای مجموعه نسبت میدهید یا دلایل ناخودآگاهی برای آن قائلید؟ به هرحال ما در آسمان كه زندگی نمیكنیم! میكنیم؟ هر واقعهای هر قدر هم تخیلی و هرقدر هم جادویی یا اعجازی باشد، باید از یك صافی زمین و گیاه و انسان و درخت و حیوان بگذرد. یعنی نویسنده برای اینكه آن دروغ بزرگ را راست جلوه دهد، ناچار است از این سكوی پرش واقعیت استفاده كند و اگر این نبود، از متون باستانی ما گرفته تا متن قصهای - تاریخی و ادبی كلاسیك مثل "تذكرهالاولیا"ی عطار، باورمان نمیشد كه چطور ممكن است آنكه نتوانسته برود مكه، مكه برای زیارتش آمده است. از غرایب این حرفهای اكنونی این را برایت بگویم كه در مجموعه سومم "عروس بید" داستانی دارم در همین حال و هوا؛ آدمهای زمینی با حركات خارقالعاده؛ مثل آنی كه در "سیامرگ و میر" دیدی كه مرده وقتی شوهرش میآید بالای سرش، چشمش را باز میكند و با او همكلام میشود كه "من مردهام." یا در "تعارفی" میبینی آنی كه روایت شده است. موشك كه هوا نمیكنیم، داریم داستان مینویسیم و اینها تمام آن چیزی است كه در چنته داریم. به هرحال قبل از من هم كسی نیامده بگوید داستان فقط این است كه من مینویسم ولاغیر. نسخه پیچیدن كه نیست! داریم داستان مینویسیم و سعی میكنیم با آزمایش و خطا اندكی به آنی برسیم كه در خاطر داریم؛ درست و غلطش دیگر به من نویسنده ربطی ندارد. با شما موافقم كه داستانهای من موضوعمحور هستند، اما موافق نیستم كه این را حكمی كلی بدانیم برای همه 12 داستان مجموعه "قدم بخیر مادربزرگ من بود" و 15 داستان "اژدهاكشان". آیا میتوانید داستانی مثل "رعنا" را موضوع محور بدانید؟ یا داستان "قشقابل" و "تعارفی" و "ظلمات" و "الله بداشت سفیانی" را؟ شرایط اسطورهای و افسانهای كه موضوعات دارند، ناخودآگاه بقیه عناصر را به حاشیه میبرند، ولی تمام تلاش من این است كه با توصیفهای گهگاهی، اندكی اسطوره را كنار بزنم و كمی بیایم روی زمین؛ روی خاكی كه اسمش "میلك" است و مثلا در الموت قرار دارد. * اما یك داستان در مجموعه هست كه تفاوتهای پدیدارشناختی قابل ملاحظهای با جهان داستانی شما دارد. "اژدهاكشان" نه تنها تماما در خدمت بازسازی وقایع روشن و آشكار و شرح وضعیتهای پیشموجود نیست، بلكه موجودیتش را از طرح سوالاتی میگیرد كه اساسا جوابی قطعی برایشان وجود ندارد. من این داستان را از آن رو پیشروترین اثر مجموعه میدانم كه توجه خواننده را به بخش تاریك هستی خود، به ناتوانی قوای درك و ارائه نوع بشر جلب میكند. در عین حالی كه فرهنگ و زبان مردمان همان میلك نیز به بهترین شكل خود در تمام داستان جاری است. شما این تفاوت را چطور ارزیابی میكنید؟ "اژدهاكشان" مصداق كامل همان نوشتن براساس آزمایش و خطاست كه برایتان گفتم و بهنوعی ادامهای است در همان روند تجربه كردنها. اولین بار این داستان را سال 75 نوشتم و اسمش را گذاشتم "مارمیلك" در عوض مارمولك. بعدها یادم هست در آسایشگاه پادگانی كه در آن سرباز بودم، روایت دیگری از آن نوشتم اما نشد و در همان حد "مارمیلك" ماند. آن گذشت و بعدها سهباره و چهارباره هم نوشتم اما نمیشد كه نمیشد. رهایش كردم. فكر كردم از پس چنین ماجرایی برنمیآیم كه هنوز در حد مارمولك و مارمیلك مانده است. مجموعه "قدمبخیر مادربزرگ من بود" هم منتشر شده بود كه "اژدها" آمد و حضرتقلی را فرستادم به جنگش. حضرتقلی كه دوستش داشتم و با اینكه سعی كردم در داستان دیگری هم بیاورمش، نشد كه نشد. نسخه آخر را یادم هست یك بار نوشتم؛ در یك نشست و یكبار كه دستم روی كیبورد به رقص درآمد. ویرایش این داستان آن اندازه صورت گرفت كه كلمهای تنها جابهجا شد و نتوانستم چیز دیگری بسازم از آنچه ساخته شده بود طی این سالها در ذهنم. داستاننویسی به گمان من به همان اندازه كه صنعت است، همان قدر هم باید الهامش بیاید؛ همانقدر هم باید قلقلك بدهیم این جان شیفته نوشتن را كه چشم ظاهریمان بسته شود به دور و بر واقعی و چشم سرمان باز بشود به دنیایی كه یا ساخته شده، هدیهوار آمده است به سرمان و یا اینكه باید با همان چشم سر بسازیمش كه گاهی ساخته و گاهی هم نیمساخته میشود. داستان "اژدهاكشان" مصداق كامل نظرات سلیقهای دوستان خواننده و منتقد بود و همان اندازه كه از آن استقبال شد، همان اندازه هم شنیدم كه بدترین داستان مجموعه همین است. در مجموعه "قدم بخیر مادربزرگ من بود" هم داستانی دارم به اسم "آنكه دست تكان میداد زن نبود." این داستان هم سرنوشتی مانند "اژدهاكشان" داشت و شنیدم كه بسیاری گفته بودند اصلا داستان نیست و چند نقد هم خواندم كه بهطور مشخص درباره این داستان بود و آن را شاهكار خوانده بودند. نمیدانم در این گفتوگو به شما گفتم یا در صحبتهای شفاهیمان پیش از گفتوگو كه: كاش هر نویسندهای آدمی غمخوار هم داشته باشد كه هم برایش مادر باشد و هم دایه و هم ویراستار و هم استاد و هم خواننده. فكر میكنید چنین كسی یافتشدنی است؟ برای من چه فرقی است میان "اژدهاكشان" و باقی داستانها؟ اصلا فرقی هست؟ من روی همه داستانها یك اندازه شادمان شدهام پس از كلمه كردنشان؛ اما اگر آن غمخوار كه گفتم بود، میتوانست به داد من نویسنده برسد. * انتخاب "اژدهاكشان" در جایزه آلاحمد، اظهارنظرها و انتقادات متنوعی را در پی داشت. ارزیابی شما از این موضعگیریهای انتقادی چیست؟ به هرحال ما در ایران زندگی میكنیم! بروز چنین رفتارهایی در قبال انتخاب یك اثر در یك جایزه ادبی، پیش از این هم وجود داشته و همین مسبوق به سابقه بودن، گواهی بر طبیعی بودن موضعگیریهایی است كه میگویید. میخواهم بگویم كه چندان دور از انتظار نبود و نیست برایم این واكنشها. كما اینكه فكر نمیكنم كسی هم انتظاری غیر از این داشته باشد. آیا شما خودتان انتظار داشتید جز آنچه دیدیم اتفاق دیگری بیفتد؟ * برای خود شما كه تنها جایزه بخش مجموعه داستان را از آن خود كردید، عجیب نیست كه جامعه ادبی ما نمیداند چه كسانی در مقام داور، اثرتان را واجد شرایط لازم برای دریافت این جایزه دانستهاند؟ همان بهتر كه نمیدانیم كیستند! ترجیح میدهم به این موضوع فكر نكنم. واقعیت این است كه به هرحال یك عده آدم نشستهاند و كتابها را خواندهاند و در این میان، یكی را شایسته تقدیر دانستهاند. اینكه این آدمها چه كسانی بودند و چه سلایقی داشتند، دیگر به من مربوط نمیشود. چرا باید ذهنم را به این مساله مشغول كنم؟ چه ضرورتی دارد؟ شاید اگر میدانستم اندكی فقط از حس كنجكاویام كاسته میشد؛ همین. * فكرش را میكردید "اژدهاكشان" كاندیدای دریافت جایزه گلشیری هم بشود؟ نه. ولی اعتراف میكنم كه نامزد شدن در این جایزه داغ داغم كرد! پیش خودم گفتم بیجهت نیست كه این روزها و شبها كه جایزه جلال را گرفتهام، مثل تمام آن شبها و روزهای پیش از نوشتن "قدم بخیر..." و "اژدهاكشان" و داستانهای دیگر، با خواندن داستانهای گلشیری، بهویژه مجموعه "نمازخانه كوچك من" و "شازده احتجاب" با گلشیری خلوت كردهام و حالا كه نیست - برعكس زمان زنده بودنش كه ازش میترسیدم-، مدام "عروسك چینی" شكستهام را با كمكش بند میزنم و هی بند میزنم و خوشحالم كه برای یكبار هم كه شده، او را در "كارنامه" دیدم. گلشیری دلسوز بود و من - به جرات میگویم - دلسوزتر از او به ادبیات، كسی را در این 16 سال گذشته ندیدهام! حیف كه زود رفت و حیف كه زود رفت. تردید ندارم اگر زنده بود بیشتر كمكم میكرد تا بدانم كجا درست رفته و كجا به بیراهه كشیده شدهام كه بسیار شنیدهایم به كمك همه میشتافت و هر كس را كه با داستانی از جهانی متفاوتتر میدید، بیشتر ارج میگذاشت. * درباره سایر كاندیداهای جایزه گلشیری چه نظری دارید؟ خوشحالم كه جز خانم فرشته ساری، باقی همه از نسلی هستیم كه نسل چهارم میخوانندمان. * و در مورد مجموعه آماده انتشارتان؟ همین قدر میتوانم بگویم كه آنقدر هست كه تكرار "قدم بخیر..." و "اژدهاكشان" نباشد. * در زمینه رمان هم آیا اثری در دست نگارش دارید؟ چند باری دست به كار شدهام اما هنوز خالیتر از آنیام كه فكر كنم 40 ساله شدهام. * و آثار خارج از ادبیات داستانی چه طور؟ كارهایی برای یك لقمه نان میكنم مثل همین "به دنبال ناصرخسرو" كه به تازگی تمامش كردم. كارهایی هم دارم برای یك بغل اعتبار و ادای دین به كسانی كه با رفتنشان، حمایتم میكنند در نوشتن از خودشان.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 885]
صفحات پیشنهادی
نخستین ترجمه شیعی قرآن به زبان اسپانیولی منتشر شد
آغاز بازرسي از پمپ بنزين هاي استان تهران · با داستانیترین آدمهای روی زمین! پس زمینه های زیبا با موضوع مرور گر فایر فاکس · کلاهبرداری از 300 زن جویای کار ...
آغاز بازرسي از پمپ بنزين هاي استان تهران · با داستانیترین آدمهای روی زمین! پس زمینه های زیبا با موضوع مرور گر فایر فاکس · کلاهبرداری از 300 زن جویای کار ...
اولین هتل 5 ستاره جهان بالای درخت! ()
با داستانیترین آدمهای روی زمین! سوپ عدس · عامل اصلی طلاق ها را می شناسید؟ . نمایش تصادفی مطالب. گزارش تصویری گشایش نمایشگاه عکس چشم درون ...
با داستانیترین آدمهای روی زمین! سوپ عدس · عامل اصلی طلاق ها را می شناسید؟ . نمایش تصادفی مطالب. گزارش تصویری گشایش نمایشگاه عکس چشم درون ...
دریافتیهای دولت 46 درصد افزایش یافت
با داستانیترین آدمهای روی زمین! شب قدر · سیاهی دور چشم و علل پیدایش آن · سفر رهبري به يزد برگ زريني در تاريخ اين ديار محسوب مي شود ...
با داستانیترین آدمهای روی زمین! شب قدر · سیاهی دور چشم و علل پیدایش آن · سفر رهبري به يزد برگ زريني در تاريخ اين ديار محسوب مي شود ...
احمدي نژاد: پيشرفت صنعتي امروز موجب افتخار ملت ايران است
چهار مستند از مجموعه «يك فيلم، يك تجربه» هنوز روي آنتن نرفته است · با داستانیترین آدمهای روی زمین! مقام معظم رهبری، مصلحی و سیدحسن خمینی / ...
چهار مستند از مجموعه «يك فيلم، يك تجربه» هنوز روي آنتن نرفته است · با داستانیترین آدمهای روی زمین! مقام معظم رهبری، مصلحی و سیدحسن خمینی / ...
تلاوت تحقيقي مجلسي كل قرآن كريم انجام ميشود
با داستانیترین آدمهای روی زمین! نماينده ساوه: وزير جهاد كشاورزي روزپنجشنبه وارد زرنديه مي شود. . نمایش تصادفی مطالب. sms : بزرگترین ارزوم ...
با داستانیترین آدمهای روی زمین! نماينده ساوه: وزير جهاد كشاورزي روزپنجشنبه وارد زرنديه مي شود. . نمایش تصادفی مطالب. sms : بزرگترین ارزوم ...
-
گوناگون
پربازدیدترینها