تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):زكات عقل تحمّل نادانان است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816943478




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

بايد برگردم به جبهه


واضح آرشیو وب فارسی:هموطن سلام: بايد برگردم به جبهه
دويدم بسويت گفتم : چي شده
گفتي : چيزي نيست پايم ناراحت است .
گفتم : شايد جاي گلوله اي است كه قبلا به پايت خورده !
گفتي : شايد! مسئله اي نيست و من نگران نشستم تا اينكه مادرت آمد مادرت نگران تر از من بود گفت : توي حمام باند خوني هست چي شده
گفتم : نمي دانم و نگاهم را به نگاه مادرت دوختم .
گفتم علي چه شده ! چرا واقعيت را نمي گويي
و تو تبسم كردي و گفتي :
« پايم تركش خورده خوني بود رفتم آب بكشم تا بتوانم نماز بخوانم . »
فرداي آن روز مجبورت كردم كه به دكتر برويم اما تو همه اش مي گفتي : « درست ميشه مسئله اي نيست » و مخالفتت زماني بيشتر شد كه دكتر گفت بايد چند ماه تحت معالجه قرار بگيري و تو قبول نكردي و گفتي :
« بايد برگردم جبهه »
دستت را گرفتم و گريه كنان گفتم :
با اين وضع !
و تو در حالي كه باز مي خنديدي گفتي :
« طوري نمي شود »
و من از دستت عصباني شدم . تو داشتي پوتينهايت را واكس مي زدي و خنده كنان گفتي « امروز مجبور شدم گردوخاك جبهه را از پوتينهايم پاك كنم »
ولي من ديدم در وراي خنده ات غمي ديرپاي نهفته است اما عصبانيتم تمام نشده بود بي ملاحظه ناخودآگاه گفتم :
« اشكالي نداره ! برو جبهه ان شاالله پايت قطع مي شود و خودت پشيمان برمي گردي »
و تو نگاهم كردي نگاهي خاص و من هزاران بار بدتر از سرزنش در نگاهت ديدم گفتي :
« ما براي دادن سر مي رويم آن وقت تو ما را از دادن پا مي ترساني »
و رفتي و هنوز هم كه هنوز است مرا در سكوت و تاريكي گذاشته اي و شرم زده از گفته خويش .
راوي : همسر شهيد علي تجدايي
 دوشنبه 23 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: هموطن سلام]
[مشاهده در: www.hamvatansalam.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 132]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن