واضح آرشیو وب فارسی:فارس: نويسنده: مرتضي شيرودى انديشه هاي سياسي جديد در جهان اسلام(1)
خبرگزاري فارس:اين مقاله مي كوشد در باره انديشه هاي سياسي قرن بيستمي در جهان مسلمانان و تاثيرات حوادث معاصر از جمله: انقلاب صنعتي غرب، كشف نفت در مناطق مسلمان نشين، حضور صهيونيست ها در خاورميانه و ديگر قدرت هاي غير منطقه اي از جمله حمله ناپلئون به مصر بر جريان فكري مسلمانان سخن بگويد.
اين مقاله مي كوشد در باره انديشه هاي سياسي قرن بيستمي در جهان مسلمانان و تاثيرات حوادث معاصر از جمله: انقلاب صنعتي غرب، كشف نفت در مناطق مسلمان نشين، حضور صهيونيست ها در خاورميانه و ديگر قدرت هاي غير منطقه اي از جمله حمله ناپلئون به مصر بر جريان فكري مسلمانان سخن بگويد.
گرايش ها و انديشه هاي سياسي گذشته
از زمان ظهور اسلام و نهادينه شدن آن در جزيره العرب، فكر و عمل مسلمانان هماهنگ بود و اين مسأله باعث ايجاد يك جامعه متحد و يا به عبارتي، موجب شكل گيري تمدن اسلامي شد و نيز، هماهنگي فكر و عمل، به پيروزي ها يا كشورگشايي ها و گسترش تمدن جديد اسلامي انجاميد، ولي رشد و تعالي تمدن اسلامي، بيش از اواسط دوره يني عباس ادامه نيافت و با وقوع و استمرار انقلاب صنعتي در غرب و آغاز استعمار جهان اسلام و استمرار شديدتر استبداد حكومت هاي مسلمان، زوال يا عدم رشد تمدن اسلامي نمايان تر گشت و شكست ها و عقب ماندگي هاي پي در پي را براي مسلمانان پديد آورد، در نتيجه، پس از اولين ناكامي ها و عقب ماندگي هاي دولت عثماني از غرب، كم كم آن دولت، مسلمانان و انديشمندان را به اين فكر انداخت كه علت اين شكست ها و عقب ماندگي ها چيست؟ آن ها علت را در ضعف نيروي نظامي، سوء مديريت در اداره ممالك مختلف سرزمين اسلامي و بي بهره ماندن از تمدن، ديدند و لذا كوشيدند با دعوت از مستشاران فرانسوي جهت تعليم نيروي نظامي كشور، واگذاري اداره ممالك اسلامي به نخبگان محلي و فرستادن افراد مختلف به غرب، از تجربيات آن ها سود بجويند اما اين تحولات و اقدامات هيچ يك نتوانست مشكلات دولت عثماني را حل نمايد و نابساماني اوضاع داخلي آن به جايي رسيد كه زمينه هاي حمله ناپلئون به مصر و واگذاري حكومت آن كشور به محمدعلي پاشا، فراهم گرديد و لذا در ديگر ممالك دولت عثماني، انديشمندان به فكر حل عقب ماندگي ها برآمدند و راه حل آن را، بازگشت به آموزه هاي اسلامي ديدند و اين امر، باعث شكل گيري وهابيت و جنبش سنوسي در بخش غربي مصر و حركت محمد احمد سوداني معروف به المهدي در سودان گرديد و البته، اين تحولات داخلي براي نجات عثماني ها موثر واقع نشد، بلكه بيشتر و بيشتر پايه هاي انحطاط آن دولت و جامعه مسلمانان را يا به عبارتي، بسترهاي زوال جهان اسلام را مهيا كرد.
دولت عثماني همچنان در تلاش بود تا مانع از قروپاشي از درون و انحطاط جامعه گردد لذا به راه حل هاي ديگر روي آورد. از ديگر راه كار هاي دولت عثماني جهت حل مشكلات كشور، تنظيمات مبني بر غربي كردن حكومت بود در حالي كه اصلاح دو نهاد صدارت عظمي و شيخ الاسلامي به تضعيف آن ها و نيز به جداسازي دين از سياست كمك كرد. نتيجه آن كه، اين اقدامات راه به جايي نبرد و خود سبب ايجاد فرمان اصلاحات جديد موسوم به فرمان سال 1856 گرديد كه در جهت تضعيف دولت عثماني و تقويت خارجيان مقيم و افزايش اقليت هاي ديني نسبت به ديگر افراد موثر افتاد و به از هم پاشيدگي نظم داخلي انجاميد و سبب شد در سال 1876 قانون اساسي با هدف ايجاد يك دولت قوي تركي نگاشته شود. به هر روي، همه اين حوادث سبب تضعيف نهاد خلافت و شريعت گرديد و به تدريج و نقطه به نقطه قدرت جهان اسلام را در هم پاشيد و به تحليل برد.
نحله هاي فكري بعد از بيداري
به دنبال عدم موفقيت طرح تنظيمات سلطان سليم سوم، شكست فرمان اصلاحات 1856 و ناكامي قانون اساسي 1876، اين نياز احساس شد كه ديگر افكار و اعمال گذشته دولتي و انديشمندان حامي دولت نمي تواند پاسخ گو و رافع مسائل عقب ماندگي در جهان اسلام باشد و اين مسأله، سبب ايجاد نحله ها و جريان هاي فكري مختلفي شد اما اين بار، اين جريان هاي فكري هدف مشتركي را دنبال نمي كرد، در نتيجه، خود سبب مشكلاتي شد كه روز به روز و با گذشت زمان، بيشتر مشخص شد. از جمله اين نحله ها عبارتند از:
الف) غرب گرايي
سر منشا غرب گرايي را مي توان از خود دولت عثماني و در اعزام افرادي جهت يادگيري اصول نظامي از غرب، پس از شكست هاي اوليه عثماني و بعد از عقد قرار داد پارساروتيز در سال 1718 مشاهده كرد اما بايد به موضوعات ديگر هم توجه نمود، به طوري كه پس از حمله ناپلئون به مصر و نشاندن محمدعلي پاشا به جاي قدرت مندان محلي دولت عثماني، مي توان گفت كه پايه هاي شكل گيري پيروي از تمدن غربي آغاز شد و كم كم كار به جايي رسيد كه انديشه هاي جديدي شكل گرفت كه از ميان آن مي توان به موارد زير اشاره كرد:
1) طهطاوي مصري كه بر اين عقيد بود كه پيشرفت مصر در زمينه فرهنگي بايد به اين صورت انجام گيرد: با توجه به تغييرات غربي حاصله در زندگي مردم و حكومت، مردم و افراد از عقل به مفهوم غربي بهره جويند و با تربيت افراد سياسي، جهت شناخت دقيق اوضاع جامعه و تصميم گيري در باره مسائل اجتماعي تصميم گيري بايست اقدام كرد.
2) طه حسين هم اعتقاد داشت: پيشرفت مصر در زمينه فرهنگي در گرو پيروي از غرب با جدا كردن اصول دين مسيحي از آن است.او چون برخي از انديشمندان مسلمان، پيروي از غرب را به آن جهت موجه مي ديد كه علوم داده شده اسلام و مسلمين به غرب را باز پس بگيرد و اصلا باور نداشت كه مسلمانان تحت استعمار غربي قرار دارند.
ب) عرب گرايي
با ورود انديشه هاي غربي در دولت عثماني و پس از آن، عرب گرايي هم گسترش يافت ولي با اين وجود نمي توان تاثيرات حوادثي چون: تاسيس انجمن ادبي بيروت با هدف اخراج عثماني و جريان حمله به ميراث عربي و ورود واژگان جديد غربي همچون ناسيوناليسم در گرايش عرب هاي انديشمند به عرب گرايي را ناديده گرفت.از افراد مهم در اين جريان فكري مي توان از كواكبي نام برد كه قوميت عربي را بالاتر از ساير قوميت ها (ترك) مي ديد. عرب گرايي اشكال مختلف يافت از جمله:
1- عرب گرايي ليبرال: مقصود از عرب گرايي ليبرال، عرب گرايي با نگرش به غرب است كه از سال 1908 و به دنبال ايجاد گروه تركان جوان شكل گرفت و تا سال 1948 ادامه يافت و بعد به دنبال شكست اعراب از اسرائيل و در هم شكسته شدن تفكرات اعراب از غرب، مهاجرت يهوديان به فلسطين به دستور بالفور و ظهور نازيسم و فاشيسم و جنگ جهاني دوم در غرب، اين نوع عرب گرايي دچار زوال گرديد و جاي خود را به عرب گرايي تندرو و چپ گرا داد. از متفكران مهم اين دوره كه در جهت برتر بودن قوميت عربي و ايجاد وطن عربي با حذف اسلام استدلال مي كردند مي توان به نجيب عازوري، عبدالرحمن البراز و ساطع الحصري اشاره كرد.
2- عرب گرايي تندرو : اين نوع از عرب گرايي از سال 1948 شكل گرفت و تا جنگ شش روزه ژوئن 1967 اعراب و اسرائيل ادامه يافت. در مجموع، عرب گرايي تندرو از لحاظ محتوايي به سه دسته تفكيك مي شود كه عبارتند از:
1/2 - عرب گرايي ناصري: عبدالناصر حكومت جمهوري را در مصر ايجاد كرد. وي قوميت عربي را برتر از بقيه مي دانست و از آن براي ايجاد اتحاد عربي و به منظور مشاركت سياسي آنان در مبارزه با غرب و اسرائيل بهره گرفت، اما اين اتحاد عربي مردمي نبود و مربوط به دولت ها مي شد. با اين وجود، مهم ترين قدرت در هسته عرب گرايي تندرو، عبدالناصر بود لذا با مرگ وي، دچار افول گرديد ولي همچنان از عبدالناصر به عنوان قهرمان مبارزه عليه غرب گرايي ياد مي شد.
2/2- عرب گرايي بعث: بعثي ها به طور رسمي فعاليت خود را در سال 1943 آغاز كردند كه رهبر اين گروه ميشل عفلق بود و هدف خود را جنگيدن تا اتحاد عرب و آزادي آن ها معرفي كرد.
3/2- جنبش ملي گرايي عرب: اين جنبش توسط گروهي از دانشجويان دانشگاه بيروت كه اكثرا فلسطيني بودند و در پاسخ به تاسيس دولت اسرائيل و مهاجرت ساكنان فلسطيني شكل گرفت. ملي گرايان عرب در سال 1964، ساف (سازمان آزادي بخش فلسطين) را ايجاد نمودند اما عرب گرايي بعث و جنبش ملي گرايي عرب مورد توجه زياد به علت وجود عرب گرايي عبد الناصر، قرار نگرفت.
ج- اسلام گرايي
هدف اسلام گرايي اين بود كه به مردم بفهماند كه حوادث، رخدادها و جريان هاي فوق باعث چالش در جامعه اسلامي شده اند كه از مهم ترين انديشمندان اسلام گرا مي توان از سيد جمال الدين اسد آبادي ياد كرد كه مي گفت: دين مخالف با ايجاد تمدن و پيشرفت نيست بلكه براي نائل شدن به تمدن بايد از دين به درستي مطلع بود تا مبادا گرايش به سمت تمدن و پيشرفت، باعث روي آوري به ماديات گردد. محمد عبده از ديگر چهره هاي اسلام گرا به شمار مي رود كه مانند سيد جمال مي انديشيد. در عوض، برخي ديگر از انديشمندان اسلام گرا راه حل خروج از بن بست هاي جهان اسلام را تنها در تشكليل حكومت اسلامي ترسيم مي كردند. از انديشمندان اين گروه مي توان به محمد رشيدرضا و حسن البناء اشاره نمود. بناء جنبش اخوان المسلمين را در سال 1928 و در اسماعيليه مصر در جهت برقراري نظام سياسي اسلامي ايجاد كرد اما به دليل هم عصر بودن جريان اسلام گرايي با جريان عرب گرايي عبد الناصري پر نفوذ، آن هم راه به جايي نبرد و فقط انديشه آن در اذهان باقي ماند به طوري كه يكي از مهم ترين جريان فكري تا پس از تحولات جنگ 6 روزه 1967 و حتي تا وقوع مهم ترين تحولات دهه 1970 از جمله انقلاب اسلامي ايران، اسلام گرايي بوده است.
ادامه دارد ...
شنبه 21 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فارس]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 292]