تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 9 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):همیشه جاهل یا افراط گر و تجاوزکار و یا کندرو و تفریط کننده است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819293253




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

ناگفته هايي از شهيد تندگويان به روايت همسرش


واضح آرشیو وب فارسی:مردم سالاری: ناگفته هايي از شهيد تندگويان به روايت همسرش
در ابتدا خودتان را معرفي نماييد؟
بسم الله الرحمن الرحيم، با سلام و درود به روح پاك همه شهدا از صدر اسلام تا انقلاب اسلامي و امام بزرگوار. اينجانب بتول برهان اشكوري همسر شهيد محمد جواد تندگويان كه در پست وزارت نفت به اسارت نيروهاي بعثي عراقي درآمد. در سال 1334 در شرق تهران خيابان پيروزي متولد شدم.
چگونه با شهيد تندگويان آشنا شديد؟
منزل شهيد تندگويان در جنوب تهران(خيابان تختي) بود و از طريق همسر يكي از دوستان ايشان كه در جلسات تفسير قرآن با هم شركت مي كرديم به آقاي تند گويان معرفي شدم و در يك جلسه با هم صحبت كرديم، اين اتفاق در سال 1352 رخ داد.
در آن جلسه پيرامون مشخصات همسر ايده آل شهيد نيز صحبت شد؟
ايشان بيشتر بر روحيه انقلابي تكيه داشتند. در مورد سير مطالعاتي پرسش كردند كه چقدر مطالعه مي كنيد؟ چه كتاب هايي مطالعه مي كنيد؟ البته من آن زمان محصل بودم و فرصتي براي مطالعه كتاب هاي غيردرسي نداشتم فقط گه گاهي كتاب هاي شهيد مطهري و دكتر شريعتي را مطالعه مي كردم.
شهيد تندگويان بسيار اهل مطالعه بودند و بعدها من را هم مبجور به مطالعه مي كردند كه شروعش هم با كتاب هاي دكتر شريعتي بود . در همان جلسه ايشان از فعاليت هاي سياسي شان در دانشكده صحبت كردند و گفتند عضو انجمن اسلامي دانشكده هستند و ساواك در اين مورد بسيار روي ايشان حساس است ، البته تا آن روز ايشان سابقه دستگيري نداشتند.
در آن جلسه شما نسبت به شهيد تندگويان چه احساسي پيدا كرديد؟
من دختر آخر خانواده بودم و هيچ وقت فكر نمي كردم به اين زودي ازدواج كنم، هميشه فكر مي كردم خواهرهايم ازدواج مي كنند و من در خانه نزد مادرم باقي مي مانم به دليل اينكه پدرم را هم از دست داده بودم و مادرم تنها بود. به همين علت در جلسه اول ملاقات با ايشان نظر خاصي نداشتم اما در جلسات بعد متوجه اين مطلب شدم كه بالاخره ايشان مذهبي هستند و افراد مذهبي پايبند به خانواده هستند و با چنين استنباطي من با ايشان ازدواج كردم.
نظر شما نسبت به ايشان بعد از همان جلسه اول مثبت بود؟
نه به اين سرعت، ايشان پيغام فرستاده بودن و من فكر مي كردم كه يك اشتباهي صورت گرفته و منظور آقاي تندگويان خواهرم است. چون من خواهري دارم كه دو سال از خودم بزرگتر بود و بسيار به هم شباهت داشتيم، در مدرسه گاهي معلمان ما را با هم اشتباه مي گرفتند. ايشان از طريق دوستان پيغام مي فرستادند كه قصد آشنايي با من را دارند و عكسي از من مي خواهند كه به خانواده شان نشان دهند، من تا مدتها راضي نمي شدم تا بالاخره با اصرارهاي زياد متوجه شدم كه ايشان اشتباه نمي كنند.
مقدمه آشنايي مان هم به اين صورت شد كه مقاله بسيار قشنگي از خانم «منيره گرجي» ]ايشان بعد از انقلاب در مجلس خبرگان همراه با «شهيد بهشتي» قانون اساسي را تنظيم كردند[ در مورد عيد غدير داشتند. من اين مقاله را در مدرسه خودمان به مناسبت عيد غدير و همچنين در جلسه قرآني كه همسر دوست ايشان نيز حضور داشتند قرائت كردم. خواندن اين مقاله باعث شد كه اين خانم ما را به شهيد تندگويان معرفي كردند و گفته بودند كه ايشان همان موردي است كه مدنظر شماست.
بعد از اين جريان بود كه ايشان اصرار داشتند با ما هم آشنا شويم، با گذشت مدتي ديديم كه ايشان دست بردار نيستند و بالاخره پذيرفتيم كه يك جلسه به اتفاق خانواده دوستشان به منزل ما بيايند.
شهيد تندگويان آن زمان شاغل بودند؟
بله، مهندس پالايشگاه تهران بودند.
در جلسه خواستگاري بين شما و ايشان چه موضوعاتي رد و بدل شد؟
من خاطرم است تنها چيزي كه مطرح شد و شهيد تندگويان روي آن تكيه داشتند اين بود كه ايشان فرمودند: چون من تحت نظر ساواك هستم هر لحظه ممكن است من را دستگير كنند، آيا براي شما مهم نيست كه من ممكن است دستگير و زنداني شوم . در مورد اين مطلب بسيار پا فشاري داشتند.
خانواده شما اطلاع داشتند كه شهيد تندگويان تحت تعقيب ساواك هستند؟
من در مورد اين مسايل و صحبت هاي شهيد تندگويان با آنها صحبت كرده بودم و در اين مورد مشكلي نداشتند.
مهريه تان چقدر اعلام شد؟
يك جلد كلام ا... مجيد و يك شاخه نبات.
مراسم عروسي به چه صورت برگزار شد؟
مراسم آنچناني نداشتيم فقط يك جشن عقدي در منزلمان برگزار كرديم كه منزل ما خانم ها بودند و منزل همسايه مان آقايان. بعد از اين مراسم هم پدرشان طبقه بالاي منزلشان كه در همان خيابان تختي (خاني آباد سابق) بود را در اختيار ما قرار دادند.
شهيد تندگويان هم به پالايشگاه مي رفتند و من هم درس مي خواندم چون من سال آخر دبيرستان بودم، تابستان سال يازدهم دبيرستان بود كه ايشان به خواستگاري آمدند و يك سال از تحصيلم مانده بود. خانه داري كمتر انجام مي دادم چون مادر ايشان امور خانه را در دست داشتند و خيلي هم دوست نداشتند كسي در محدوده ايشان دخالت كند، ما تقريبا آنجا ميهمان بوديم و زحمتمان به دوش آنها بود.
اخلاق شهيد تندگويان به چه صورت بود؟
ايشان مهربان و خوش مشرب بودند، مخصوصا در مورد خانواده اش بسيار حساس بود و تعصب داشت به خصوص در مورد مادرشان .
در بين دوستانش بسيار محبوب بود، در بين فاميل هم از محبوبيت زيادي برخوردار بود چون هم خوش مشرب بود و هم از لحاظ درسي به بسياري از بچه هاي فاميل كمك كرده بود و ايشان را بسيار دوست داشتند.
در آن جلسات اوليه از امام خميني هم صحبتي شده بود؟
من خاطرم نيست در اين مورد صحبتي شده باشد فقط مي دانم يكي از خانه هايي كه در آن رساله امام خميني موجود بود كه البته جلدش را تعويض كرده بودند منزل ايشان بود. به هر حال در مورد رد و بدل كردن اعلاميه هاي امام هم فعاليت داشتند كه يكي از موارد دستگيري ايشان همين اعلاميه ها بود.
يكبار اعلاميه اي در منزلمان انداخته بودند كه مادرشان متوجه شده بودند و اعلاميه را پاره كرده بود وقتي شهيد تندگويان متوجه شد تكه هاي اعلاميه را چسباند و در اختيار دانشجويان قرار داد كه مطالعه كنند، متاسفانه وقتي دست به دست گشته بود دست شخصي افتاده بود كه بسيار ضعيف النفس بود . وقتي ساواك او را گرفته بودند انتقال اعلاميه و دست به دست شدن آن لو رفته بود كه بعدها دركميته شهرباني به هنگام شكنجه اعلاميه را به ايشان نشان داده بودند و گفته بودند اين همان اعلاميه اي است كه خودت آن را چسب زده اي و همچنين موارد ديگر مانند كتاب هاي دكتر شريعتي بود و فعاليت هايي كه در دانشكده نفت باعث تظاهرات بچه ها مي شد همه در پرونده ايشان قيد شده بود.
بحث هاي سياسي و انقلابي در منزل جريان داشت؟
شهيد تندگويان بيشتر با خواهرشان ساعت ها بحث مي كردند كه اين صحبت ها بيشتر در مورد بحث هاي انقلابي و آگاهي دهنده بود و چون من آن زمان در دبيرستان درس مي خواندم زياد به من اجازه نمي دادند كه در بحث ها دخالت كنم. مي گفتند: شما وقتتان را صرف درس كنيد و به آن فكر كنيد.
در صحبت هايي كه با هم داشتيد ايشان نمي گفتند درفعاليت هاي انقلابي با چه كساني ارتباط دارند؟
خير.اصلا در اين يك مورد هيچگاه صحبتي نمي كردند، هفته اي يك مرتبه با دوستانشان كه همه هم مذهبي بودند جلساتي برگزار مي كردند اما در اين مورد با هيچ كس صحبت نمي كرد.
اولين مرتبه شهيد تندگويان در چه زماني دستگير شدند؟
درهمان سال 52 (آبان ماه) بود، ايشان به دانشكده نفت آبادان رفته بود كه بعد از خارج ايشان از دانشكده دانشجويان در آنجا تظاهرات كرده بودند. رئيس دانشكده نفت به ساواك گزارش داده بود و ايشان را به عنوان عامل اغتشاش معرفي كرده بود ساواك هم ايشان را دستيگر كرد و به همراه هم به منزل ما آمدند و آنجا را خوب گشتند.
خاطرم است درآن هنگام يكي از كتاب هاي دكتر شريعتي را مطالعه مي كردم كه با ديدن مامورين ساواك آن را زير چادرم پنهان كردم كه آنها متوجه نشوند، فكر كنم كتاب حج بود البته قبل از آن وقتي شهيد تندگويان شنيدند عده اي از دوستانشان را دستگير كرده اند تعدادي از كتاب ها را مخفي كرده بودند يك سري را به منزل پدر بزرگشان برده بودند و يك سري را هم در زير سكويي كه در حمام بود جاسازي كرده بودند و جلوي آن را آجر چيني كردند كه كسي متوجه نشود، سال ها بعد كه ما آن كتاب ها را درآورديم همه پوسيده شده بودند.
چون قلب مادرشان ناراحت بود و استرس برايشان ضرر داشت، شهيد تندگويان گفتند اينها از دوستانم هستند از طرفي هم به ساواكي ها سفارش كرده بودند كه در مقابل مادرم با ايشان برخورد نداشته باشند چون مادرم مريض است آنها هم نسبتا مراعات كردند. از در كه بيرون مي رفت گفت: من تا شب برمي گردم اما من متوجه شدم كه همراهان ايشان ساواكي هستند.
نگران نشديد؟
از لحظه اي كه دوستانشان را دستگير كرده بودند و يك سري از كتاب ها و اعلاميه ها را ردگيري كرده بودند، ما منتظر چنين اتفاقي بوديم. به هر حال شوكه و اذيت شديم، من خيلي ترسيده بودم كه چه اتفاقي مي افتد. خاطرم است وقتي ايشان را بردند من مي خواستم از در بيرون بروم كه ساواكي ها اشاره كردند داخل بروم و بيرون نيايم.
تا چند ماه ما از ايشان اطلاع نداشتيم كه كجا هستند اما بعد از آن به واسطه يكي از اقوام مطلع شديم كه ايشان كميته شهرباني هستند (كميته مشترك ضد خرابكاري واقع در توپخانه) تقاضاي ملاقات كرديم. فكر كنم چهار ماه از دستگيري شهيدتندگويان گذشته بود كه اولين ملاقات را با ايشان داشتيم، به اتفاق مادر و پدرشان رفته بوديم در زمان ملاقات من فرزند ارشدم (محمدمهدي) را باردار بودم.
وقتي ايشان را ديديم همه تعجب كرديم چون بسيار نحيف شده بودند و لباس هايي هم كه تن ايشان كرده بودند بزرگ بود به طوري كه بيشتر آنها را ضعيف جلوه مي داد.
آقاي تندگويان تعريف كردند كه چقدر ايشان را مداوا و رسيدگي كرده اند تا حالشان بهتر شود و بعد او را براي ملاقات با ما بياورند. انگشت شست ايشان كبود شده بود كه مادرشان پرسيد چه شده؟ درجواب گفتند: هيچي بين درب مانده، در صورتي كه ناخن هاي ايشان را كشيده بودند و هنوز ترميم نشده بود. اين ملاقات فكر كنم 20-15 دقيقه بيشتر طول نكشيد و من به دليل اينكه شوكه شده بودم به آن صورت نتوانستم با ايشان صحبت كنم.
تنها به احوالپرسي گذشت كه مخصوصا جوياي حال مادر شدند، چون ايشان ناراحتي قلبي داشتند خيلي نگران مادر بودند. بيشتر ايشان را تماشا مي كرديم تا صحبت كنيم، شهيدتندگويان هم بايد با احتياط صحبت مي كردند چون افراد ساواك اطرافمان بودند و مراقب صحبت هايمان بودند.
جرم ايشان را اعلام كردند؟
همان اغتشاشات آبادان و اعلاميه كه از آن دانشجو گرفته بودند، البته به ايشان در حين شكنچه گفته بودند: كه شما گروه مسلح داريد و از او مي خواستند تا افراد و رابط هايشان را معرفي كنندو در صورتي كه ايشان هيچ ارتباطي با گروه هاي مسلح نداشتند.
قرار شده بود ايشان پنج سال به زندان محكوم شوند ولي پدرشان از طريق دوستانشان با افسري آشنا شده بود كه با بچه هاي انقلابي رابطه خوبي داشت و وكالت ايشان را به عهده گرفت كه باعث شد پنج سال به 11 ماه تقليل پيدا كند كه از اين مدت 7 ماهش را در كميته شهرباني در انفرادي شكنجه مي شدند.
خودشان بعدها تعريف مي كردند كه دو دست لباس داشتند يك دست را براي شكنجه مي پوشيدند و يك دست آن را موقع نماز كه لباس پاك باشد.
ايشان مي گفتند: قبلا وقتي رنگ خون را مي ديدم بيهوش مي شدم، حتي در دوران دانشجويي رفته بودند تا خون اهدا كنند وقتي بچه هايي كه خون مي دادند را مي بيند غش مي كند و مي افتد ولي در زمان شكنجه چنين حالتي به ايشان دست نمي داده و با ديدن خون بيهوش نمي شده.
ملاقات ديگري دربازداشتگاه كميته مشترك با ايشان داشتيد؟
در ملاقات دومي كه با ايشان داشتيم فرزند اولمان به دنيا آمده بود كه با بچه به ديدار ايشان رفتيم. نكته جالب در مورد انتخاب نام فرزندمان بود ايشان در زندان فكر كرده بود كه اسم پسرمان را مهدي بگذاريم ما هم در منزل توسط پدرشهيد تنگويان (خدا رحمتشان كند) پيشنهاد دادند كه محمد را هم اضافه كنيم كه بالاخره نام محمد مهدي انتخاب شد.
دراين ملاقات شهيد تندگوبان خيلي خوشحال شدند، البته يك اخلاقي كه ايشان داشتند اين بود كه مي گفتند من خيلي فرزندانم را به خودم و خودم را به آنها وابسته نمي كنم تا اين دوري ها را راحت تر بتوانم تحمل كنيم.
هنگامي كه از زندان آزاد شدند (سال 53) به چه كاري مشغول شدند؟
يك مدت كه در منزل بودند تا اينكه در شركت بوتان گاز از طريق دوستشان به ايشان پيشنهاد كار دادند كه در آنجا طراحي و برنامه ريزي مي كرد.خاطرم است پروژه هايي كه ايشان طراحي كرده بودند را مورد استفاده قرار دادند، ايشان ذهن بسيار خلاقي داشتند.
بعد از ظهرها هم براي اينكه حوصله شان سر نرود مسافركشي مي كردند.
بعد از اينكه يك مدتي در بوتان گاز بودند، مهندس بوشهري يكي از دوستانش در كارخانه توشيباي (پارس خزر فعلي) در رشت از ايشان دعوت به كار كردند چون ايشان تحت نظر ساواك در تهران بودند به طوري كه آنها به منزل ما مي آمدند و سوال مي كردند كه ايشان كجا كار مي كنند؟ كجا هستند؟ و... به همين دليل هم شهيد تندگويان بسيار تحت فشار روحي بودند.
ايشان گفتند كه زندگي به اين شكل مشكل است و از بوتان گاز بيرون آمدند بعد از آن آقاي مهندس بوشهري از ايشان دعوت به كار كردند كه همراه با خانواده عازم اين شهر شديم.
در جريانات انقلابي هم فعاليتي داشتند؟
اصلا امكانش نبود چون دائم هم تحت نظر بودند. تنها موردي كه وجود داشت مسير مطالعاتي ايشان بود كه كتابهاي شهيد مطهري را مطالعه مي كردند. هنگامي كه تهران بودند به اين شكل تحت نظر بودند، هنگام استقرار در شهر رشت در كارخانه هم يك نفر را مامور كرده بودند براي مراقبت از ايشان. صبح به منزل ما مي آ مد با ايشان به كارخانه مي رفت و بعداز ظهر هم با ايشان به خانه برمي گشت يعني ايشان شده بود مامور و راننده شهيد تندگويان.
ايشان با دردسر استخدام شده بودند چون اخراجي پالايشگاه نفت بودند، برادرم آن زمان در صندوق پالايشگاه تهران كار مي كرد آنجا مهر رئيس پالايشگاه را برداشته بود و براي ايشان يك استعفانامه تنظيم كرد، مهر و امضا كرد بعد يك كپي گرفت و فرستاد براي رشت. ايشان را به منظور اينكه استعفا داده از پالايشگاه استخدام كردند اما پرونده ساواك كه در جريان بود و پي گيري مي كردند آنجا هم كه مامور براي مراقبت از ايشان گذاشته بودند.
در رشت بوديم تا اينكه اعتصابات كارخانه ها شروع شد يعني سال 56 كه ايشان مديريت صنعتي در مقطع فوق ليسانس در دانشگاه تهران قبول شدندكه البته آن زمان رئيس دانشگاه يك آمريكايي بود و ما به تهران برگشتيم.
بعد از اتمام اعتصابات دوباره از ايشان دعوت به كار كردند كه ما مجددا به رشت برگشتيم و ايشان را براي رياست كارخانه انتخاب كردند بعد از راه اندازي كارخانه از ايشان براي راه اندازي پالايشگاه آبادان دعوت شد كه تقريبا اوايل سال 57 بود.
ازجريان اتفاقات سال 57 مطلبي را به ياد داريد؟
خاطرم است شب قبل 17 شهريور شهيد تندگويان خواب ديده بودند كه چهار چرخ ماشين پيكاني كه داشتند پنچرشده و ماشين روي هواست وقتي بيدار شدند خوابشان را براي پدرشان تعريف كردند. پدرشان گفتند:تعبير خواب شما اين است كه حكومت نظامي و جلوي حركت گرفته مي شود كه همان هم شد.
در آن زمان من و خواهرشان هر دو باردار بوديم به همين دليل ايشان اجازه حضور ما در تظاهرات را ندادند و خودشان تنها رفتند كه البته دير هم رسيده بودند و كشتارها انجام شده بود كه در جا به جايي شهدا كمك كرده بودند.
ايشان از خيابان با منزل تماس گرفتند و از پشت تلفن شروع به گريه كردند و گفتند:اگر بدانيد چه قيامتي اينجا برپا شده ، چه كشتار و خونريزي به پا شده. يكي از دخترخاله هاي ايشان در بيمارستان شفا» يحياييان(درخيابان مجاهدين اسلام) مشغول بودند كه از طريق ايشان به مجروحين كمك مي كردند.
شهيد تندگويان در روند جريانات انقلاب حضور داشتند تا اينكه انقلاب پيروز شد و بعد از انقلاب هم از طرف حضرت امام و از طريق مرحوم اشراقي به سمت مسئول هيئت پاكسازي در پالايشگاه آبادان منصوب شدند.
اولين ديداري كه با امام داشتيد را به خاطر داريد؟
قبل از اينكه ديدار مشتركي با امام داشته باشيم شهيد تندگويان به تنهايي پيش امام رفته بودند كه من در تهران نبودم چون بعد از اينكه مطالب را شنيدم حسرت خوردم كه چرا ايشان به ملاقات امام رفتند و من نتوانستم.
اما هنگامي كه امام قم بودند و هنوز تهران نيامده بودند ديداري با ايشان داشتيم، از طريق دوستان شهيد تندگويان آقايان مهندس بوشهري و مهندس سادات به ديدار امام رفتيم كه قبل از پست وزارت بود. هنوز يادم است كه يك عده خانم و يك عده آقا بودند كه با هم به قم رفتيم و در اتاقي كه يك طرف گروه ما بوديم و يك طرف گروهي كه از شهرستان آمده بودند.
يك سري پياده از شمال براي ديدار امام آمده بودند و امام صحبت هم كردند، خاطرم هست امام گفتند: كه آقايان مي گويند نمي شود كاركرد مي گويند كساني كه از رژيم شاه مانده اند، نمي گذارند ما كار را پيش ببريم. شما به اين افراد كاري نداشته باشيد و كار خودتان را انجام دهيد تا مي توانيد فعاليت داشته باشيد. ايشان مي گفتند: به بقيه هم از قول من بگوييد تا مي توانيد كار كنيد، به بغل دستي تان نگاه نكنيد كه چه كاري انجام مي دهد آيا كار مي كند يا نه شما به جاي او هم كار كنيد. اين يكي از صحبتهايي بود كه ايشان بسيار بر آن تكيه داشتند چون اين صحبت بعد از راه اندازي كارخانه ها بود.
هنگامي كه امام را ملاقات كرديد چه حسي داشتيد؟
احساس بسيار خوبي داشتم، آرزوي هر بچه مذهبي آن موقع ديدن امام بود و حس آن بيان شدني نيست. يكي از خاطرات بسيار زيبا برايم بود و من تا مدت ها صحبتهاي ايشان را براي ديگران نقل قول مي كردم شهيد تندگويان هم بسيار شيفته امام بودند.
مطلبي را چند روز پيش مطالعه مي كردم كه حاكي از ارادت شهيد تندگويان نسبت به شهيد بهشتي داشت، لطفا اگر موردي هست به آن اشاره كنيد؟
هيچگاه فراموش نمي كنم ايشان زماني كه اهواز بودند بعد از پالايشگاه آبادان كه مسئول مناطق نفت خيز شده بودند، موردي پيش آمد كه به ديدار شهيد بهشتي آمدند وقتي به منزل برگشتند تا مدتها مبهوت بودند. ساعت ها مي نشستند و به جايي خيره مي شدند و در حال تفكر بودند، ايشان مي گفتند: من در مورد اين شخصيت حيران مانده ام. اين مرد چه شخصيت والايي دارد و چه تسلطي دارد كه ايشان چهار كار را با هم انجام مي دهند. هم مطالعه مي كند، هم جواب تلفن را مي دهند، هم جواب ارباب رجوع را مي دهند و هم اخبار گوش مي دهند. در آن واحد چهار كار را با هم انجام مي دهد و خيلي باخوشرويي، متانت، صبر و باحوصله است. ايشان مي گفتند: شهيد بهشتي را در 50 سال آينده مي شناسند و الان نمي دانند ايشان چه شخصيتي دارد.
در اين سفرهاي كاري و مهاجرت هاي كار خانواده هم همراه ايشان بود؟
ما هم همراه ايشان مي رفتيم اما وسيله كه زياد با خودمان نمي برديم البته دوري از خانواده هم بود ولي من پذيرفته بودم و به همراهي با همسرم را خيلي اهميت مي دادم.
اين همراهي به دليل شرع اسلام بود يا اينكه به دليل علاقه اي بود كه به شهيد تندگويان داشتيد؟
هر دو، دوست نداشتم ايشان فكر كنند من نمي خواهم در آن موارد با ايشان همراهي داشته باشم چون در خانواده اي بزرگ شده بودم كه با سختي خوي گرفته بودم و ناز پرورده نبودم چون من در سن 11 سالگي پدرم را از دست داده بودم و انساني كه با يتيمي بزرگ شود با سختي ها خوي مي گيرد و همچنين دوست نداشتم ايشان خود را در اين موارد تنها ببينند در نتيجه با ايشان همراهي مي كردم.
اوايل 58 كه وارد آبادان شديد فضاي شهر را چطور ديديد؟
هنوز انقلاب خيلي جا نيتفاده بود. شهيد تندگويان در پالايشگاه خيلي اذيت شدند، يكي از مشكلاتي كه ايشان در كنار هيات پاكسازي در آبادان داشتند اين بود كه يك شوراي اسلامي در پالايشگاه به وجود آمده بود كه متاسفانه مسئول آن جنبشي(مجاهدين خلق) بود يعني از مجاهدين خلق بود دستيار او و كمونيست بود ايشان با چنين افرادي سر و كار داشت كه در مورد پاكسازي ايشان بسيار اذيت شد اينها و خودسرانه از طرف هيات پاكسازي مي رفتند با افراد برخورد مي كردند. حتي يك مورد آنها به منزل فردي رفته بودند، دختر آن فرد در را باز كرده بود و آنها لگدي به شكم آن دختر زده بودند كه آن دختر راهي بيماريستان شد. منزل آن شخص را زير و رو كردند. ازاين اعمال زياد انجام مي دادند و مي گفتند: ما از طرف هيات پاكسازي هستيم و اينها به ناچار بعد از مدتي هيات را منحل اعلام كردند.
هيات را چه كسي تعيين كرده بود؟
آيت الله اشراقي سرپرست كل هيات هاي پاكسازي آبادان و اهواز بودند.
مسئول هيات پاكسازي در آبادان چه كسي بود؟
آقاي تندگويان بودند، بعد از مدتي هيات را منحل كردند وگفتند اين اعمالي كه انجام مي شود كار ما نيست. ايشان بعضي افراد را كه خواهان كار بودند به جاي اينكه پاكسازي كند كاري مي كرد كه اينها كار را تحويل دهندو بعد بروند، تا مدتها مثل اينكه دعوت به كار شوند از اين افراد كاري خواست يعني در وهله اول هر كسي را پاكسازي نمي كرد. آنهايي كه كار بلد بودندكارشان را به ديگري محول مي كردند و بعد مي رفتند چون رفتن آنها باعث ضربه زدن به صنعت بود و ايشان خيلي معقول عمل مي كرد.
در مورد حضور اين افراد در هيات پاكسازي آيا به مركز اعتراضي كردند؟
خيلي، حتي مدرك جمع آوري كردند و به مركز فرستادند كه آن دو فرد (مسئول شوراي اسلامي و دستيارش) را در تهران خواستند و قرار شده بود به كارشان رسيدگي شود.
آقاي ]...[ آن موقع نماينده ]...[ بود و متاسفانه ايشان واسطه مي شود نزد آقاي هاشمي رفسنجاني براي اين دو فرد و متاسفانه اينها را از بازداشت آزاد مي كند، دليلش را هم نمي دانيم كه اين دو بعد از اينكه آزاد مي شوند مثل دو مار زخمي مشغول كار مي شوند و وقتي به آقاي رفسنجاني اعتراض كردند كه چرا اين كار را انجام داديد؟گفتند: من نمي دانستم و آنها را نمي شناختم به اعتبار آقاي ]...[ اين كار را انجام دادم و هر چه شهيد تندگويان گفتند كه آنها را دوباره بازداشت كنيد قبول نكردند.
علاوه بر اينها داماد آقاي ]...[ هم مشكل داشتند كه متاسفانه نزديك بود وزير نفت شود. ايشان از بچه هاي دانشكده نفت بودند كه متاسفانه هنگامي كه در دانشكده حضور داشتند هفته اي يك مرتبه به ساواك سر مي زدند. كه بين بچه هاي دانشكده شهرت بدي پيدا كرده بود كه باز هم متاسفانه از طريق ]...[ به شهيد رجايي معرفي شده بود و مي خواستند ايشان را براي پست وزارت نفت به مجلس معرفي كنند كه يكسري از آقايان مي گويند ما مسئول هستيم و بايد اين فرد را به آقاي رجايي معرفي كنيم حتما ايشان او را نمي شناسد وگرنه انتخابش نمي كرد كه نزد آقاي رجايي مي روند و در مورد خصوصيات او با ايشان صحبت مي كنند.
در پايان هم مي گويند كه اصلا شما حرف هاي ما را نشنيده بگيريد و اين آقا را نزد خود فرا بخوانيد و از او بخواهيد يك آيه قرآن بخواند اگر توانست آيه قرآن را بدون غلط بخواند ما حرف خود را پس مي گيريم بعد شهيد رجايي به آنها مي گويند: شما چه كسي را پيشنهاد مي دهيد؟ اينها مي گويند يكي آقاي تندگويان و يكي هم آقاي مهندس بوشهري.
آقاي رجايي وقتي جويا مي شوند مي گويند آقاي تندگويان هم زندان بوده اند و هم مذهبي و بچه جنوب تهران هستند من ايشان را انتخاب مي كنم با اينكه مهندس بوشهري يك دوره از شركت نفت از ايشان جلوتر بود و سابقه كارش بيشتر بود ولي به هر حال شهيد رجايي ترجيح دادند كه آقاي تندگويان را انتخاب كنند.
شهيد تندگويان از بني صدر هم صحبت مي كرد؟
گاهي مواقع در سخنراني بني صدر شركت مي كرد اما اصلا از او خوشش نمي آمد. خاطرم است بعد از انتخاب رياست جمهوري بني صدر بود كه در سخنراني او شركت كرديم وقتي از سخنراني برگشتيم شهيد تندگويان گفت: من نمي دانم اين مرد اين همه حرف مي زند پس كي كار مي كند، من ديگر پاي صحبت هاي او نمي روم صحبتهايش هم مثل كارش است و هيچ اعتباري در صحبتهايش نيست.
ايشان بعد از پالايشگاه مسئول مناطق نفت خيز اهواز بود كه ايشان را براي وزارت نفت دعوت به كار كردند ايشان به تهران آمد ولي ما هنوز در اهواز بوديم كه ايشان به مجلس معرفي شدند و ما خبر آن را در اهواز دريافت كرديم، پسرم مهدي تازه كلاس اول دبستان بود .
اولين روزي بود كه مي خواست به مدرسه برود 29 يا 30 شهريور بود كه شروع سال تحصيلي بود او رفت مدرسه و برگشت كه بمب باران ها شروع شد. سال 59 بود ما يك مدت در اهواز بوديم كه من دوره كلاس هاي امداد را مي گذراندم تا اگر در اهواز مستقر شديم بتوانم كاري انجام دهم كه ايشان گفتند حتما بايد به تهران بيايي كه بچه هم در تهران به مدرسه برود.
هنگامي كه جنگ شروع شد چه حسي داشتيد؟
با اينكه با بچه هايم در يك شهر غريب تنها بودم ولي زياد اذيت نشدم، دوست داشتم يك مقدار ديگر در اهواز مي ماندم. با توجه به اينكه دوره كلاس هاي امداد را گذرانده بودم به مجروحين كمكي مي كردم ولي شهيد تندگويان گفتند شما بايد به تهران برگرديد و چند مرتبه پيغام فرستادند. ما گفتيم نه اينجا ما راحت هستيم با اينكه در نزديكي منزل ما را بمب باران مي كردند.
من به همراه سه فرزندم (محمدمهدي، هاجر و مريم) در اهواز بوديم و ايشان چند مرتبه پيغام فرستاد كه ما هم نرفتيم تا اينكه كه خودشان با هواپيماي سي 130 ارتش به اهواز آمد چون خطوط هوايي اهواز همگي قطع شده بود و ما را به تهران برگرداند و ايشان هم در پست وزارت نفت مشغول كار شد كه شب ها هم حتي در وزارتخانه مي ماند.
اخلاق و روحيات ايشان بعد از قبولي پست وزارت عوض شد؟
اصلا و ابدا، درب اتاق ايشان هميشه به روي همه باز بود با اينكه فقط40 روز بيشتر در اين پست باقي نماندند. يكي از خاطرات خيلي زيبايي كه در زمان وزارت از ايشان داريم اين بود كه يك ماشين بنزي با راننده در اختيار ايشان قرار دادند اما ايشان تنها يك روز سوار آن ماشين شدند. مي گفت انگار كه سوزن در صندلي اين ماشين گذاشتند، من نمي توانم اين ماشين را تحمل كنم همان پيكان خودمان بهتر است و يك پيكان درخواست كرده بود كه عمدا هم خودشان رانندگي مي كردند.
من خاطرم است يك روز غذا آبگوشت داشتيم كه من گفتم گوشت كوبيده آبگوشت را لقمه بگيرم تا شما آنرا سر كار ببريد و به عنوان ناهار بخوريد. وقتي ايشان اين غذا را به محل كار برده بود، همه گفته بودند«غذاي طاغوتي» آوردي. هميشه مي گفتند غذا نان و پنير مي خوريم كه در بعضي از مواقع با هندوانه همراه است اما كاملا به ياد دارم چند وقت پس از اسارت ايشان توسط سربازان بعثي به وزارت نفت رفتم و آنجا شنيدم كه وزيري كه بعد از ايشان آمده صبحها بوي «كله و پاچه» كه براي صبحانه سفارش مي دهند از دفترش بلند مي شود.
ديد ايشان نسبت به پست وزارت چه بود؟
ايشان خيلي نسبت به پست وزارت حساس بودند، وقتي ايشان را براي اين پست انتخاب كردند بسيار نگران بودند و مي گفتند: من مي ترسم از عهده اين مسئولت سخت برنيايم، وقتي هم كه مي ديدند بعضي از مسولين همكاري نمي كنند خيلي ناراحت مي شدند.
منزل كه صحبت مي كردند مي گفتند: با اين افرادي كه همكاري نمي كنند چه بايد كرد؟ من مي گفتم: اگر راه و روش انقلابي را پذيرفتند كه هيچ وگرنه نامه اي براي امام و يا براي رئيس جمهور بفرستيد، بالاخره آنها پي گيري مي كنند و كار را دنبال مي كنند بعضي از آقايان از كارهاي ايشان خوششان نمي آمد و برايشان ثقيل بود.
در منزل از شهيد رجايي هم صحبت مي كردند؟
ايشان فرصت زيادي نداشت كه در مورد اين مسائل صحبت كنند و فرصتشان بسيار محدود بود اما با اين حال خيلي به ايشان ارادت داشتند و مي گفتند آقاي رجايي خيلي مخلص و پاك است.
شهيد رجايي انسان متواضعي بود يكي از مواردي كه بعد از رفتن شهيد تندگويان به ياد دارم انتخاب آقاي غرضي در پست وزارت نفت بود كه ايشان من را دعوت به محل كارشان كردند و گفتند: براي انتخاب وزير نفت مي خواهم از شما اجازه بگيرم كه در جوابشان گفتم: من كسي نيستيم كه شما مي خواهيد از من اجازه بگيريد اما به شما توصيه مي كنم در انتخاب وزير جديد با امام مشورتي داشته باشيد كه ايشان در جواب گفتند:ما در مورد مسائل جزئي مزاحم وقت امام نمي شويم.
روز آخر خداحافظي شهيد تندگويان را به ياد داريد؟
ماموريت ايشان در مورد سركشي به پالايشگاه بود، روز آخر خيلي عادي برخورد كرد و فقط با خانواده پدرشان خداحافظي درست و حسابي كرده بود و سفارشات لازم را انجام داد. آنها هم متوجه شده بودند كه احتمالا اين سفر، سفر آخر ايشان است مثلا به پدرش سفارش كرده بود كه من اين مقدار خمس بدهكار هستم بعد از من پرداخت كنيد كه پدرشان پرسيده بودند كجا مي روي؟ شهيد تندگويان پاسخ داده بود: حسادت مي كني من مي خواهم شهيد شوم.
اما با من خيلي عادي برخورد كردند كه نگران نشوم، چون من يك مقدار در مورد سفر ايشان حساس بودم و سفارش كردم كه مراقب خودتان باشيد. حتي اولين حقوقشان را كه از پست وزارت گرفته بود به ما نگفته بود كه درون جيب كاپشنش گذاشته بود و آن را داخل كمد گذاشته بود و به ماموريت رفته بود.
شهيد رجايي آن زمان هفت هزار تومان حقوق براي وزرايش قائل شده بود كه ايشان 300 تومان از اين پول برداشته بود و بقيه اش در جيب كاپشن بود كه من ماهها بعد متوجه شدم. وقتي لباس هاي ايشان را مرتب مي كردم متوجه شدم كه جيب كاپشنيشان سنگين است كه يك بسته پول بود، وقتي شمردم متوجه شدم حقوق ايشان است.
لباسي كه ايشان براي سفر انتخاب كرده بود كاپشن و شلوار جين بود كه معمولا براي مسافرت ها كت و شلوار مي پوشيدند. به ايشان گفتم چه طور اين لباس را براي سفر انتخاب كرديد؟ گفتند: در اين لباس ها راحت هستم، ظاهرا پيش بيني كرده بودند كه ممكن است اسير شوند. من به ايشان خيلي سفارش كردم و گفتم مراقب باشيد، اگر اسير شويد يك نكته مثبتي براي عراقي هاست. شهيد رجايي هم خيلي به ايشان توصيه كرده بودند كه آن سفر را نروند و به آقاي تندگويان گفته بودند: ما اينجا بيشتر به شما نياز داريم، الان هم كه منطقه امن نيست. شهيد تندگويان هم گفته بودند: من نمي توانم ماندن در اينجا را تحمل كنم و بايد بروم .
از نحوه دستگيري ايشان مطلع شديد؟
بعدها از مهندس بوشهري (معاون و قائم مقام شهيد تندگويان) شنيديم زماني كه به اهواز رسيده بودند با يك ماشين ديگر تصادف مي كنند كه مجبور مي شوند راننده خود را عوض كنند.
چون در سفر قبل كه به آبادان رفته بودند در جاده جلوي آقاي تندگويان و هيئت همراه ايشان را گرفته بودند و مانع رفتن آنها شده بودند كه بايد حكم ماموريت جبهه داشته باشيد چون منطقه امن نيست; راننده جديد مي گويد من راه ديگري بلد هستم كه جلوي شما را نگيرند و به سمت جاده خاكي ماهشهر - آبادان مي روند.
در راه بعضي از رهگذرها به آنها مي گويند: جاده امن نيست و برگرديد، اما شهيد تندگويان اصرار داشتند كه حتما بايد بروند. به يك جايي كه رسيده بودند مي بينند افرادي با لباسهاي محلي هاي جلوي خودرو آنها را مي گيرند. محافظ هاي شهيد تندگويان از ماشين پياده مي شوند و مي گويند راه را باز كنيد، عراقي ها هنگامي كه متوجه شدند اين افراد مسلح هستند شروع به تيراندازي به سمت ماشين كرده بودند و بعد از خلع سلاح آنها را به پشت خاكريز انتقال مي دهند.چند ماشين پشت سر آنها كه جريان را از دور مشاهده مي كردند كه سرنشينان آن افرادي از جمله دكتر منافي و گروهش در آن بودند دور مي زنند و برمي گردند.
بعد از انتقال آنها به پشت خاكريز همانطور كه مهندس بوشهري تعريف كردند;شهيد تندگويان خطاب به ديگر همراهان خود مي گويند:«ما اسير شده ايم».
شيرين ترين خاطره اي كه در دوران زندگي با شهيد تندگويان داشتيد چيست؟
يكي از خاطرات خوبم در زندگي با ايشان حضور در سفر زيارتي مشهد بود در حرم آقا «علي ابن موسي الرضا» در كنار هم مي نشستيم و زيارتنامه مي خوانديم.
باتشكر از اين كه وقتتان را به ما داديد.
 شنبه 7 دي 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: مردم سالاری]
[مشاهده در: www.mardomsalari.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 491]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن