واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: مشق نويسندگي
ميپرسم: پس حساب حكايتها و قصههاي كوتاه يا لطيفهها چه ميشود، چون در اين گونه متنها همه چيز به سرعت اتفاق ميافتد و نويسنده ناچار است كه در فرازي كوتاه گرهافكني و گرهگشايي را انجام دهد؟
ميگويد: نكتهاي كه گفته شد ربطي به كوتاه يا بلند بودن متن ندارد، چون گاهي اوقات در يك عبارت كوتاه و جمع وجور جهاني عظيـــم نهفته است، كه اگرچه در يك زمان كوتاه خوانده ميشود، اما تا مدتها ما را درگير ميكند و حتي زماني كه موفق ميشويم پرده از راز آن برداريم ميبينيم كه گره ديگري هويدا ميشود.
ميپرسم: مثالي در اين رابطه به ياد داريد؟
ميگويد: حكايت موسي و شبان سروده مولانا از اين دست متنهاست كه به نظر من حكايت مولف و مخاطب نيز ميتواند باشد. شبان به زبان خودش و با نشانههايي آشنا رابطه خود و خدا را توصيف ميكند. و موسي كه بهرهاي از شخصيت يك رسول دارد، اما در مجموع آفريده ذهن مولاناست به عنوان يك عنصر فرهيخته و به اصطلاح روشنفكر چنين توصيفي را اشتباه ميداند و حتي شبان را سرزنش ميكند. شبان چون نقد موسي را نميفهمد رنجيده خاطر ميشود و ميگريزد. در اين حالت خداوند موسي را سرزنش مي كند كه چرا به جاي وصل كردن شبان او را گريزان كرده است. موسي سر در پيشبان ميگذارد و از او دلجويي ميكند: «هرچه ميخواهد دل تنگت بگوي». اما پاسخ شبان به او تكان دهنده است، چون خلاف آنچه كه از يك مخاطب ساده دل انتظار ميرود، او به موسي ميگويد:
گفت اي موسي از آن بگذشتهام
من كنون در خون دل آغشتهام
اين جريان، حاكي از تغيير حال شبان و حركت او در مسير كمال است.
ميپرسم: قضيه حل نشده يا گرههاي اين حكايت چه بود، چون در ظاهر همه چيز رو به راه ميشود؟
ميگويد: نه اينطور نيست. چون بعد از اين كه خواندن اين حكايت منظوم تمام ميشود، يا آن كه برخورد تند موسي با شبان مورد نقد قرار گرفته، اما در عين حال نمي توان ناديده گرفت كه در نتيجه همين برخورد است كه شبان به بازنگري در انديشههاي خود دست ميزند. در اينجا آشكار است كه روش برخورد تند موسي با شبان مورد پسند مولف يعني مولانا نيست، چون از زبان خداوند آن را نقد ميكند، اما در عين حال قابل انكار نيست كه در نتيجه همين چالش است كه تعادل ذهني شبان به هم بريزد و به دستاوردهاي جديد ميرسد، در اين صورت تكليف ما در چنين وضعيتي چه ميشود؟ چون از يك طرف نبايد مخاطب خود را سرخورده كنيم و از يك طرف هم بايد آنها را به وضعيتي جديد برسانيم كه در آن رشد و تعالي پيدا كند؟
از طرفي اين حكايت نشان ميدهد كه مولف يا موسي در مقطعي خودش حكم مخاطب را پيدا ميكند و در مقابل نيز مخاطب به جايگاه مولف راه مييابد. به تعبير ديگر در آنجا كه موسي بايد حرف شبان را بشنود او در جايگاه مخاطب است. و چون كليدي براي ورود به جهان شبان ندارد، با او برخورد دفعي ميكند و شبان نيز كه بنا به ذوق دروني در قد و قواره يك مولف ظاهر شده، حرفهاي ناپخته بر زبان ميراند و چون توانايي دفاع مستدل از ديدگاههايش را ندارد، در مواجهه با نخستين نقد جدي به هم ميريزد و سر به بيابان ميگذارد. در مقابل موسي نيز هنگامي كه در جايگاه مولف قرار مي گيرد بدون در نظر گرفتن وضعيت مخاطب خويش يافتههاي دروني خودرا بيرون ميريزد و تعادل او را بر هم ميزند.
مي گويم: حالا اين طور فكر ميكنم كه ميان مولف و مخاطب ديوار چين قرار نگرفته و انگار كه ما دائم در حال عوض كردن نقش خود هستيم، گاهي مخاطب و گاهي مولف! و گويي اگر كسي مخاطب خوبي نباشد، مولف خوبي نخواهد بود.
ميپرسد: منظورت اين است كه حتي نويسنده در همان حال كه مولف يك متن است، مخاطب ديگراني است كه او را به خلق اثر وادار كردهاند؟
ميگويم: نميدانم؛ شايد؟...
پايان مشق
پنجشنبه 5 دي 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 208]