واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: تعمیر کشتی در اقیانوس(1)چهار پرسش در نسبت تولید علم و احیای تمدن اسلامی
همه مسیرهای بزرگ تاریخ از جمله تمدنسازی و تولید علم با گامهای کوچک اما پیگیر و مهندسی شده طی شدند، بنابراین به ذهن بعضی از دوستان نیاید که حرف زدن چه فایدهای دارد. چقدر حرف میزنیم، شعار میدهیم، نه! همه تحولات بزرگ تاریخ ابتدا یک جرقه فکری بودند در ذهن افراد معدودی؛ یعنی ابتدا کسانی پیدا شدند که به آن مسائل فکر کنند، بعد کسانی پیدا شدند که راجع به آنها گفت و گو بکنند و حرف بزنند، در مراحل بعد کسانی پیدا شدند که طرحهای عملی برای پیشبرد آن، ایده بدهند و کسانی پیدا شدند که آن را مدیریت و مهندسی کرده و به پیش ببرند.تمدنها و فرهنگهای بزرگ تاریخ و بناهای عظیم بشری این گونه ساخته شدهاند، هیچ کدام خلقالساعه و با بشکن زدن و آرزو به وجود نیامدند. بنابراین هر چه بیشتر در مورد این مسئله گفتوگو بشود و حرف بزنیم و سوال و جواب کنیم، ارزشش را دارد به شرط اینکه جلسهها و بحثها هدایت شده و مهندسی شده باشد و مبدأ و مقصد آن نسبتاً معلوم باشد و در طول هم پیش برود. یعنی هر جلسهای مرحله تکمیلی از سمینار و جلسه قبل باشد.تمدنها در طول تاریخ، هیچکدام در عرض یکی دو دهه یا نیم قرن یا حتی یک قرن به وجود نیامدند. علاوه بر ذخیرههای تاریخی که داشتند. شاید دو سه قرن طول کشیده تا اینها شکل گرفتند. شاید سریعترین تولد یک تمدن را بتوان تمدن صدر اسلام دانست. به گفته بعضی از مستشرقان سرعت تکوین و گسترش آن، تقریباً با فتوحات نظامی مسلمانان هماهنگ بود. یعنی بسیار سریع، ظرف پنجاه سال پایههای نظامی و سیاسی آن بنا نهاده شد و ظرف دو سه قرن یک تمدن عظیم به وجود آمد که قطب و مرکز اصلی علم قدرت و ثروت در دنیا شد و قطبهای امپراتوری روم و ایران را منهدم کرد. البته به آن تمدن هم انتقاداتی وارد است. در هر صورت باید به این نکته توجه کرد که واحد زمان در تمدنسازی و تولید علم کمتر از یک دهه نیست.نه به این معنی که پس تا ده سال دیگر بیکار بنشینیم، نه، اگر همین ده سال منظم کار بکنید، بعد از هر دههای ممکن است که بعضی از این گلها شکوفه بدهند.من فقط چهار سوال مطرح میکنم و خواهش میکنم که اگر دوستان آن را مفید میدانند راجع به این چهار سوال بیندیشند.
اولین سوال این است که تمدن حاکم بر دنیای فعلی، دینی است یا غیر دینی؟ یعنی راجع به تمدن حاکمی که الان از آن تعبیر به تمدن غرب میکنند، بحث و گفتوگو شود. پیشنهاد میکنم در بعضی از کمیسیونها یا کارگاههای آموزشی، این موضوع و مسئله بحث شود من اگر اجمالاً بخواهم به این سوال پاسخ بدهم، این است که این تمدن، بنیانهای مسیحی و دینی دارد، حتی سوابق اسلامی هم دارد. خالصاً غیردینی نیست و من معتقدم هیچ امر انسانی تاریخی اجتماعی نداریم که خالصاً و صد درصد غیر دینی باشد. بنابراین نمیتوان گفت که این تمدن صد درصد غیر دینی است. اما در عین حال نمیتوان گفت که این تمدن آن طوری که مدّ نظر ماست، دینی است. لااقل به طور تئوریک صریحاً میگویند که شاخصههای اصلی این تمدن، دنیا محوری و سکولاریسم است.به چه معنا غیر دینی است؟ به این معنا که در حوزه نظر، دین را منبع معرفت و معرفت بخش نمیدانند و در حوزه عمل و مدیریت اجتماعی هم، دین را منبع مشروعیت و حتی حاکمیت نمیدانند. ما فکر میکنیم آن جامعه و تمدنی، دینی است که این را در حوزه نظر، منبع معرفت و در حوزه مدیریت اجتماعی، منبع مشروعیت و حق حاکمیت بداند. اگر چه معتقدم که تمدن فعلی غرب، صد درصد غیر دینی و ضد دینی نیست اما در عین حال، به این معنا که گفتیم دینی نیست. چون در این تمدن، دین فعلاً شبیه یک سلیقه شخصی است مثل رنگ لباس و انتخاب شغل و امثال آن است. یعنی مخصوص به حریم فرد و در عرض سایر سرگرمیها و علایق فردی است.در حوزه نظر میگویند که علم ذاتاً سکولار است.در غرب و در اروپا، وقتی میگفتند علمی، منظورشان سکولار بوده است. علمی دیدن جامعه و اقتصاد و همهچیز به مفهوم غیر مسیحی دیدن و سکولار دیدن آن بود. لذا در غرب، علوم انسانی و علوم اجتماعی نمیتوانست پسوند دینی داشته باشد. این اتفاقی است که در غرب روی داده است.علوم اجتماعی و انسانی سکولار، یعنی علوم اجتماعی و انسانی که بر مبنای انسانشناسی غیر دینی بنا شدهاند. منظورشان از علمی هم بهخصوص تجربه محوری بود که بنیاد نظری تجربه محوری در اواخر قرن بیست و الان در خود غرب هم زیر سوال است. یک دورهای در قرن هفده و هجده میلادی، صحبت از تأویل گزارههای مسیحی شد. یک دورهای، صحبت از تکذیب و رد کامل گزارههای دینی شد، در دو دورهای دیگر صحبت از این شد که گزارههای دینی، بیمعنی هستند و اصلاً مزخرف بودن مقدم بر غلط بودن است، اینها اصلاً معنی ندارند که تا ما بگوییم درست هستند یا غلط و در دورههای اخیر، که الان بیشتر مطرح است، این است که گزارههای دینی اگر چه درست است که حجت و معرفتبخش نیستند ولی اعتقاد به گزارههای دینی میتوانند یک مفهوم اجتماعی یا کارکرد اجتماعی داشته باشند. میتوانند الهام بخش علم باشند، فواید فردی و اجتماعی داشته باشند، بدون اینکه خود گزارههای دینی، این حقانیت را داشته باشند. اینها سه چهار مرحلهای بوده است که راجع به دین و گزارههای دینی و نسبتش با علم و معرفت در غرب طی شده است و الان حداکثر امتیازی که به این میدهند، این است که این ممکن است الهامبخش گزارههای علمی باشد نه بیشتر. مثل نظریه جزء لایتجزی که یک گزاره فلسفی و حکمی و به نظر آقایان غیرعلمی بود. همان نظریه اتمیزم که در قرن 18و 19 الهامبخش شد و با الهام از آن در فیزیک و شیمی، نظریات تجربی علمی درآمد مثل نظریه جنبش گازها و از این قبیل، ولی نهایتاً در حوزه معرفت، علم را ذاتاً سکولار دانستن و علمی بودن به مفهوم غیر دینی بودن ترجمه شد، اما در فرهنگ اسلام چنین تضادی وجود ندارد. در حوزه جامعهسازی و عمل و تمدنسازی هم به این جنبه رسیدند که مدیریت و حکومت ذاتاً سکولار است و اصلاً امکان دینی شدن و دینی بودن ندارد. یعنی حکومت از نظر آنها، دینی و غیر دینی ندارد. بنابراین معنای جامعه دینی و حکومت دینی زیر سوال رفت. نه غربی به مفهوم تاریخی و نژادی و نه غربی به مفهوم فرهنگی. بسیاری از آنچه که از غرب آمده است، غربی به این معنا که در غرب تولید شده باشد و محصول غرب باشد، نیست.علوم اجتماعی و انسانی سکولار، یعنی علوم اجتماعی و انسانی که بر مبنای انسانشناسی غیر دینی بنا شدهاند. در دورهای گفتند که اینها، علم محض است و علوم اجتماعی به شریعت جدید تبدیل شدند و جایگزین شریعت، احکام، اخلاق و حقوق شدند و همه چیز به این صورت تفسیر و غیر دینی شد. ولی در فرهنگ اسلامی ما، این دو مشکل را نداریم. در فرهنگ اسلامی نه علم، ذاتاً سکولار است و نه حکومت و مدیریت. در حوزه نظر و عمل. ما به عقل و تجربه احترام میگذاریم و وقتی که میگوییم علمی را اسلامی و دینی بکنیم یا زمانی که صحبت از اسلامی کردن مدیریت، دولت و حکومت میشود، منظورمان این است که اسلامی کردن به معنای تعطیل عقل یا تعطیل تجربه بشری نیست. اسلامیسازی به معنای غیرعلمی، غیرعقلانی شدن و غیر تجربی شدن نیست. برخلاف غرب، که دینی بودن در نقطه مقابل علمی بودن یا عقلی بودن یا تجربی بودن بود، اینها فایدهگرا بودند. در فرهنگ اسلامی، دینی بودن شامل عقلی بودن، علمی بودن، تجربی بودن و فایدهمند بودن است. منتها عقل و تجربه بشری هم در مسیر اهداف و ارزشهای اسلامی قرار میگیرد.سوال دیگر این است که آیا هر چه که از غرب آمده است، غربی است؟ جواب من، منفی است.
نه غربی به مفهوم تاریخی و نژادی و نه غربی به مفهوم فرهنگی. بسیاری از آنچه که از غرب آمده است، غربی به این معنا که در غرب تولید شده باشد و محصول غرب باشد، نیست. بسیاری از اینها ریشه اسلامی و شرقی دارد. شما تاریخ تمدن اسلام و غرب و مراودات اینها را در چند قرن گذشته تا قبل از دو سه قرن اخیر، خصوصاً تا قرن 16 میلادی ملاحظه بفرمایید تا حرف بنده را تصدیق نمایید. به مفهوم فرهنگی هم من معتقد نیستم هر چه که از غرب آمده است، غیر دینی و سکولار است. ما باید با ملاکهای دینی که شامل عقل و نقل است تفکیک بکنیم آنچه که از غرب یا شرق میآید به چه معنا، دینی و به چه معنا غیر دینی است. شاید بسیاری از آنچه که از غرب یا شرق آمده با دین منافات نداشته باشد، یعنی نمیتوان به آن غربی به معنای سکولار گفت.سوال بعدی این است که تمدن غربی به چه معنا دینی است یا بهطور خاص، اسلامی است؟ چون فرصت توضیح مفصل نیست، اشاره میکنم که دینی و اسلامی بودن تمدن یا علوم، در درجه اول به مبادی معرفتی آنها مربوط است، دوم به غایات عملی یا هدفی که از آنها تعقیب میشود، مربوط میشود. سوم به ارزشهای حاکم بر آن تمدن چه ارزشهای اخلاقی و چه ارزشهای رفتاری و حقوقی. در این محورهاست که تفاوت تمدنها مشخص میشود.ادامه دارد...منبع:ماهنامه سوره حسن رحیمپور ازغدی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 494]