محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1831530485
حديث غدير
واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: حديث غدير
پيامبر خدا صلىالله عليه و آله وسلم از آغازين روزهاى ابلاغ پيام رسالت، بر امام و پيشواى پس از خود نيز تأكيد ورزيد و جاى جاى و در مواضع مختلف، در درازناى بيست و سه سال رسالت، با تعبيرهاى مختلف و گفتارهاى گونهگون، حق را آشكار نمود و پيشواى پس از خود را با ويژگيهاى والا به گونهاى معين و مشخص در پيش ديدهها نهاد و اين حقگزارىها و ابلاغ حق و نشان دادن آينده پيشوايى، در واپسين حج پيامبر خدا(حجه الوداع) به اوج رسيد و با فرمان الهى، ولايت، «ابلاغ» شد و بدينسان، اين حج، «حجه البلاغ» نام گرفت.
پيامبر خدا صلىالله عليه وآله وسلم به سال دهم هجرت آهنگ حج كرد و مردمان را از اين قصد، آگاهاند. بدينسان كسان بسيارى براى حجگزارى راهى مكه شدند تا با پيامبر خدا حجگزارند و مناسك حج را از آن بزرگوار بياموزند. پيامبر(ص) با مسلمانان، حجگزارد و به سوى مدينه حركت كرد. در روز هجدهم ذىحجه، پيامبر(ص) در حالى كه كسان بسيارى پيشتر از او و قافلههاى بسيارى نيز پس از وى حركت مىكردند، به سرزمينى با نام «غدير خم»، در وادى جُحفه(محل جداشدن راه اهل مدينه و مصرىها و... ) رسيد، در شرايطى كه آفتاب اوج گرفته بود و بىامان بر زمين حرارت مىريخت.
پيامبر(ص) به فرمان الهى دستور داد كه سواران و پيادگان توقف كنند و رفتگان باز آيند و آيندگان برسند. حرارت نيمروز، مردمان را مىآزرد. لباسها و مَركبها سايهبان شده بودند.حضرت بر انبوهى از جهاز شتران فراز رفت و خطبه آغاز كرد. خداى را سپاس گفت و از اينكه بهزودى از ميان آنان خواهد رفت، پرده برگرفت و از آنان خواست كه دربارهچگونگى رسالتگزارى وى، گواهى دهند. مردمان، يكسر فرياد برآوردند: «گواهى مىدهيم كه تو ابلاغ كردى و خيرخواهى و مجاهده نمودى. پس خدا به تو جزاى خير دهاد!»
آنگاه براى آمادهسازى مردمان براى شنيدن پيام آخرين، بارها از صداقت خويش در ابلاغ و از «ثقلين» سخن گفت و جايگاه والاى خود را در ميان امت، برنمود و بر اولويت خود بر آنان، گواهى خواست كه پاسخهاى بلند و يكصدا شنيد. آنگاه، دست على(ع) را گرفت و فراز آورد و فرمود: «من كنت مولاه، فعلىّ مولاه: هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست.»
سه بار اين جمله را تكرار كرد و براى پذيرندگان ولايت على(ع) و دوستداران و ياوران او دعا كرد و در تداوم آن روشنگرىها و اعلام حقها، در نهايت تدبير و آگاهى و در ميان دهها هزار انسانِ به حج آمده از اقاليم قبله، ولايت و خلافت على(ع) را رقم زد و حق خلافت و خلافت حق را نشان داد. آن روز هيچ كس در اين حقيقت ترديد نكرد و در اينكه پيامبر(ص) با اين عبارتها، على(ع) را به ولايت و امامت منصوب ساخت، ترديدى روا نداشت. اگر كسانى گرانجانى كردند، به سبب محتوا و مفاد پيام نبود. آن گونه كسان، به لحاظ تيرهجانى در اينكه اين حركت «وحيانى» باشد، سخن داشتند. به هر حال، كسان بسيارى به محضر على(ع) شتافتند و امارت و ولايت وى را تهنيت گفتند. بدينسان روشن است كه در آن روز اين حقيقت ترديدبردار نبود؛ از جمله كلام خليفه دوم را بنگريد: «مباركت باد، اى پسر ابوطالب! امروز، ولىّ هر مؤمن شدى.»
اما پس از پيامبر خدا صلىالله عليه وآله وسلم، روند طبيعى كارها دگرگون شد. اينان هرگز در اين همه فضلها و فضيلتها ترديدى روا نداشتند، بلكه بهانههايى ديگر تراشيدند. آنان پس از روزگارى كوشيدند كه از يك سو در دلالت اين حديث شريف بر امامت و ولايت، ترديد كنند و از ديگر سو، در سند آن. متون بسيار و گونهگون اين حديث را در مجلد دوم «دانشنامه اميرالمؤمنين» آوردهايم. اكنون مىخواهيم بر پايه آن گزارشها و ديگر آگاهيها، با نگاهى به چگونگى محتوا، سند و دلالت حديث، اندكى از حقايق نهفته را درباره اين كلام بلند بنمايانيم.
1. سند حديث
حديث غدير از مشهورترين و بلندآوازهترين احاديث نبوى است و بسيارى از محدثان و عالمان، بر استوارى و بلكه بر تواتر آن، تأكيد كردهاند.1 ابن كثير مىگويد: «حديث هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست، چنان به تواتر نقل شده كه متيقّن است آن را پيامبر(ص) گفته است.»2 و ذهبى در رساله خود گفته است: «حديث هركه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست، از متواترات است و قطعى است كه پيامبر(ص) آن را فرموده است و عده زياد و گروههاى متفاوتى با طريقهاى صحيح و حَسَن و ضعيف و مردود، آن را نقل كردهاند كه من آنها را مىآورم...»3
علامه امينى حديث غدير را از صد و ده تن از صحابيان، گزارش و در پايان تأكيد نموده است كه آنچه او گزارش كرده، تمام آن چيزى نيست كه وجود دارد.4 محقق فقيد، سيد عبدالعزيز طباطبايى در پانوشت اين سخن گفته است: «صحابيانى ديگر جز آنان كه علامه امينى معرفى كرده، روايت غدير را گزارش كردهاند كه همه آنها را در كتاب على ضفافالغدير يادكردهام.»5
در الغدير فهرست بلندى از اقوال تابعيانى كه حديث غدير را نقل كردهاند، نيز آمده است. عالم جليلالقدر، مدافع نستوه ولايت، ميرحامد حسينهندى نيز بخش بزرگى از اثر بىمانندش، عبقاتالأنوار را ويژه حديث غدير ساخته، سند آن را به تفصيل گزارش كرده و در نقد ديدگاه كسانى كه به عدم تواتر آن باور دارند، به تفصيل تمام سخن گفته و نااستوارى اين ديدگاه را روشن ساخته است.6 گويا سخن گفتن از سند حديث و استوارى گزارش آن در منابع حديثى، سخنى زايد باشد. از اينرو گفتار تنىچند از محدثان را مى آوريم و بحث را در بُعد ديگرى از آن ادامه مىدهيم:
حاكم نيشابورى در المستدرك علىالصحيحين، حديث غدير را نقل كرده و پس از آن، در يك مورد نوشته است: «اين حديث، مطابق شرط شيخين(بخارى و مسلم)، صحيح است؛ ولى اين دو، آن را نقل نكردهاند»، 7 نيز در موردى ديگر، پس از نقل آن، نوشته است: «سند اين حديث، صحيح است و آن دو نقلش نكردهاند.»8
ترمذى پس از نقل اين حديث در السنن، نوشته است: «اين حديث، نيكو و صحيح است.»9
ذهبى نيز نوشته است: «اين حديث، قطعى و ترديدناپذير است.» و همو در ذيل شرححال ابن جرير طبرى نوشته است: «چون به ابن جرير خبر رسيد كه ابن ابى داوود به حديث غدير خم ايرادى گرفته است، كتاب الفضائل را نوشت و در «صحيح» بودن سند حديث، سخن راند. من يك جلد از طرق حديث ابن جرير را ديدم و از كار او و فراوانى طرق اين حديث، به شگفت آمدم!»10
ابن حجر مىگويد: «و اما حديث هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست را ترمذى و نسايى نقل كردهاند و آن، جداً طرق فراوانى دارد. ابن عقده آنها را در كتابى مستقل گرد آورده است و بسيارى از اسناد آن، صحيح و نيكوست.»11
كتاب ابن عقده با عنوان حديثالولاية تا حدود قرن دهم در اختيار عالمان بود. سيد بنطاووس درباره آن نوشته است: «... و در آن، تصريح پيامبر(ص) به ولايت على(ع) را باصد و پنجاه طريق، روايت كرده است.»12
ابن عساكر نيز در موارد متعددى از اثر عظيمش، از اين حديث ياد نموده و فقط در يك مورد، نود طريق آن را ياد كرده13 و چنين است يادكرد بسيارى ديگر از محدثان و مفسران و عالمان. با اين همه، اگر كسى يا كسانى در صدور حديث و يا چگونگى نقل آن ترديد روا دارند، بىگمان از سر استكبار و رويارويى با حق است و نه چيز ديگر!
2. دلالت حديث
از آنچه در آغاز سخن آورديم و پس از اين نيز گستردهتر بدان خواهيم پرداخت و نيز با ديدن متون(نصوص) بسيار آن، روشن مىشود كه در آن روز، كسى ترديد نكرد كه جمله: «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاىاوست»، سرپرستى، توليت امور، امامت و پيشوايى را مىرساند. البته روشن است كه واژه «مولا» بار معنايى گستردهاى دارد؛14 اما از معانى مختلف آن، جز آنچه را ياد شد، نمىتوان در اين مورد، مراد دانست.
واژه «مولا» در ادبيات عرب
پژوهش در متون كهن ادبى، لغوى و تفسيرى، نشاندهنده آن است كه از معانى روشن «مولا»: سرپرست، شايستهتر براى تصرف در امور، و اولى در زعامت و ولايت است. برخى از مواردى را كه مولا بدين معنا به كار رفته، مىآوريم:
ابو عبيده مَعمَربن مثنّى، در تفسير كلمه «مولاكم» در آيه 51 از سوره حديد: «... مأونكم النار هى موليكم و بئس المصير: جايگاهتان آتش است. آن، سزاوار شماست و چه بدفرجامى است!» نوشته است: «به شما سزاوارتر است.»15 او اين تفسير را با شعرى از ادب جاهلى استوار كرده است. شعر مورد استشهاد او از لبيد، صاحب يكى از معلّقات سبع است:
فغدت كلا الفرجين تحسب أنه
مولى المخافة خلفها و أمامها
ماده گاو وحشى چنان بترسد كه پندارد/ صاحب سگان شكارى، هم در پيش روى اوست و هم در پس او.
شارحان معلّقات سبع، در اين بيت، «مولى» را به معناى «اختياردار» و «صاحب» گرفتهاند و شعر را براين اساس، معنا كردهاند.16
ابو زكريا يحيى بن زياد بن عبدالله، معروف به فرّأ، اديب و مفسر بزرگ كوفى، در تفسير همين آيه نوشته است: «او، مولاى شماست» يعنى: به شما سزاوارتر است.17 و چنيناند ابوالحسن اَخفش، ابو اسحاق زَجّاج، محمد بن قاسم انبارى و... 18
محمدبن سائب كلبى، مؤلْف، مفسر و تبارشناس بزرگ، در تفسير آيه 51 از سوره توبه: «قُل لن يصيبنا الا ما كتبا لنا هو مولينا و علىالله فليتوكل المؤمنون: بگو جز آنچه خداوند برايمان مقدر كرده است، به ما نمىرسد. او مولاى ماست، و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند»، نوشته است: «أولى بنا من أنفسنا فى الموت والحياة19: خدا اختيارش در زندگى و مرگ ما، از خودمان بيشتر است.»
چنان كه پيشتر آورديم، آمدن مولا به معناى «سرپرست» و «تولى امور» نيز از جمله روشنترين كاربردهاى واژه «مولا» است و بسيارى بدان تصريح كردهاند كه از آن جملهاند: ابوالعباس محمدبن يزيد، معروف به مُبرّد، در تفسير آيه 11 از سوره محمّد: «ذلك بانالله مولى الذين آمنوا: آن بدان سبب است كه خداوند، مولاى مؤمنان است» مىنويسد: «ولى و مولا، يك معنا دارند و آن يعنى: كسى كه به خلقش سزاوار و متولى امور آنان است.»20
فرّأ نيز نوشته است: «ولى و مولا در كلام عرب، يك معنا دارند.»21
راغب اصفهانى، مفسر و اديب و قرآن پژوه بزرگ قرن چهارم نيز نوشته است: «ولايت، سرپرستى امر است. ولى و مولا، هر دو در اين معنا استعمال مىشوند و هر يك، هم به معناى فاعلى(مُوالى) و هم به معناىمفعولى(مُوالى) به كار مىروند.»22
ابوالحسن علىبن احمد واحدى نيشابورى، مفسر و اديب بزرگ قرن پنجم، در تفسير آيه62 از سوره انعام: «ثم ردّوا الىالله موليهُمُ الحق: سپس به سوى خدا، مولاى حقيقىشان بازگردانده مىشوند» مىنويسد: «يعنى كسى كه سرپرستى امورشان را به عهده دارد.»23
اينگونه عالمان كه براين حقيقت تأكيد كردهاند، بسيارند. از اديب و مفسر بزرگ معتزلى، جارالله زمخشرى ياد مىكنيم و مىگذريم. وى در تفسير آيه 286 از سوره بقره: «انت مولينا فانصرنا: تو مولاى مايى، پس ما را يارى كن!» مىنويسد: «سرور مايى و ما بندگان توييم؛ يا ياور مايى؛ و يا سرپرست امور مايى.» 24
ابن اثير نيز در اثر بزرگ و ارجمند خود، النهاية، كه به شرح واژههاى دشوار ياب احاديث نبوى پرداخته، در تفسير واژه «مولا» نوشته است: «واژه «مولا» در حديث، فراوان آمده است و آن اسمى است كه بر معانى فراوان اطلاق مىشود... و هر كس كه سرپرستى امرى را به عهده گيرد يا بدان قيام كند، مولا و ولى آن مىشود... و از اين معناست حديث: «هر زنى كه بدون اجازه مولايش ازدواج كند، ازدواجش باطل است» و در نقل ديگر [از اين روايت] «ولىاش»(به معناى متولى امرش) آمده است.»25
بدينسان روشن گرديد كه «اولويت در امور» و «سرپرستى امور» و «سيادت» و «رياست» و «زعامت»، در كلمه «مولا» مندرج است و نيز معناى «مولا» با «ولى»، همسانى دارد. اين دو مطلب، حقايقى شناخته شدهاند. براين حقيقت، اديبان، عالمان و مفسران بزرگىتأكيد ورزيدهاند، چنان كه آورديم.26
از اين رو ما براين باوريم چنان كه حق مداران نحلهها و مذاهب ديگر نيز براين باور رفتهاند27 ـ كه پيامبر خدا صلىالله عليه و آله و سلم، در آن هنگامه شگفت و عظيم و جاودانه، با آن جمله سرنوشتساز، هيچ چيزى را جز «ولايت»، «امامت» و «زعامت»
على(ع) رقم نزد. ساماندهى آن اجتماع شكوهمند، فقط براى آن بود كه مردمان، يك بار ديگر، ولى بسى گوياتر، رساتر و كارآمدتر، در گسترهاى بس عظيم، ولايت علوى را بشنوند و فردا و فرداها كسانى همى نگويند كه ندانستيم، نفهميديم، نشنيديم و... براى همين بود كه پيامبر(ص) بارها اقرار گرفت و در پايان، با صدايى بس رسا فرياد زد: «هان! حاضر به غايب برساند.»
اكنون برسر آنيم كه از يك سو ملازمات وارونهسازى اين معنا را در پيش ديد نهيم و از سر تذكر بگوييم كه اگر در اين كلام پيامبر(ص) سخن از ولايت و سرپرستى آينده امت در ميان نباشد، چنين تفسيرى چه لازمهاى خواهد داشت و آيا خرد، آن پيامدها را مىپذيرد و از سوىديگر، با تأمل در حادثه و چگونگى شكلگيرى آن و مسائلى ديگر، تأكيد كنيم كه حق، همان است كه در تحليل واژگانى آن آمد و نه چيز و چيزهاى ديگر!
قراين دلالت حديث غدير برامامت و خلافت
الف ـ قرائن عقلى
1. پيامد آنچه گذشت: به اعتقاد ما، پيامد آنچه تا بدينجا آورديم، ترديدى باقى نمىگذارد كه پيامبر خدا صلىالله عليه و آله و سلم در آن هنگامه عظيم، رهبرى آينده را تعيين كرد و پيشوايى آينده امت اسلامى را رقم زد. بر اين بيفزاييم كه اگر كسى بر اين باور باشد كه پيامبر(ص) در آن اجتماع عظيم و با آن خطابه شورانگيز و جاودانه و با آن همه تأكيد، خلافت و ولايت را نگفت و آينده امت را مسكوت گذاشت، بىگمان آيندهنگرى و تعيين امام و رهبر آينده را از آنچه پيشتر آورديم نيز نخواهد فهميد. بدينسان بايد بگوييم كه پيامبر(ص) براى آينده امت، طرحى نيفكنده و چگونگى پيشوايى پس از خود را تعيين نكرده و امت را چونان رمهاى بىشبان، رها كرده است؛ چرا كه گمانههاى ديگر درباره آينده امت، غير از گمانه تصريح بر رهبر آينده، ناپذيرفتنى و بهشدت نااستوارند.
نيز بايد بپذيريم كه پيامبر(ص) حقيقت را وانگفته و كار تشخيص آن را به عصرها و نسلها سپرده است و... آيا هيچ خردى اين بىتوجهى و سهلانگارى را از آن طبيب28 سختكوش بىتاب پردغدغه و نگران از آينده امت، مىپذيرد؟ حاشا به حكمت، استوارانديشى، آيندهنگرى و عظمت شخصيت پيامبر خدا كه چنين كند!
2. چگونگى شكلگيرى مراسم و ابلاغ: مردمان همراه پيامبر خدا حج گزاردهاند و اينك آهنگ خروج از مكه دارند. حجگزاران، انبوه انبوه، در قالب قافلهها از مكه بيرون مىروند و راهى ديار خويش مىشوند. پيامبر(ص) نيز چنين كرده است. پيامبر خدا به وادى «خُم» نزديك مىشود؛ سرزمينى ناهنجار و بسيار گرم.29 پيك الهى بر ابلاغ پيام خداوند، تأكيد مىكند. پيامبر(ص) در وادى خم از حركت بازمىايستد و دستور مىدهد آنان كه پيش رفتهاند، بازآيند و بازماندگان فرارسند. سرزمين، غيرمسكونى و ناهنجار، هوا بسى گرم و فضا آتشين است. پيامبر(ص) دستور مىدهد كه از جهاز شتران، جايگاهى بلند سامان دهند، بدان گونه كه همه صداى او را بشنوند و به هنگام سخن، او را ببينند. چنين مىكنند.
نماز ظهر گزارده مىشود. پيامبر(ص) دستور مىدهد كه همگان گرد آيند. جمعيت، فشرده مىشود. حرارت به اوج خود رسيده است و از تابش آفتاب، سراسر بيابان، زبانه مىكشد. مردمان از جامهها، رداها و از هر آنچه امكان داشته است، سايهبانَكى دست و پا كردهاند تا مگر اندكى از حرارت آفتاب و سوزش آن كاسته شود. در چنين هنگامى سخت و فراموشناشدنى، پيامبر(ص) در پيش ديد دهها هزار30 مسلمان حجگزار، بر جهاز شتران برمىآيد و سخن آغاز مىكند و حمد و ثناىخداوند مى گويد. سپس بارها از مردم بر سختكوشى، ابلاغ، اندرزگويى و كوتاهى نكردن خويش در ابلاغ حق، و... گواهى مىگيرد و سرانجام، در حالىكه دست مولا(ع) را گرفته و فراز آورده بدان سان كه سپيدى زير بغل آن دو نمايان است، مىفرمايد: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست.»
اكنون بايد بنگريم كه پيامبر(ص) با اين همه تمهيد در فضايى بدان گونه، در ميان جمعى بدان سان و با تأكيد بر مطرح شدن سخن در همان جا و با همان حال و هوا، چه گفته و از آن، چه چيزى اراده كرده است. دوستى على را؟ پيامبر كه در هنگامه عظيم اين حج، بارها سخن گفته و ازجمله بر «مودت» اهل بيتش تأكيد كرده بود، از نگه داشتن اين همه انسان در آن جو آتشين و شنوانيدن اين پيام به آنان و تأكيد بر رساندن آن به ديگران، چنين قصد داشت كه: «على را دوست بداريد»؟ مگر دوست داشتن على، نيازمند توصيه است؟! او سرآمد مؤمنان و برجستهترين چهره اين مكتب است و مؤمنان، همه مأمور به دوست داشتن يكديگر و نهايتاً مأمور به دوست داشتن على(ع) هستند. آيا گفتن اين موضوع، نياز به اين همه تمهيد داشت؟!
با اينكه بارها بر دوستى على(ع) تأكيد و تصريح شده بود، چه نيازى به اين همه رنج بردن و سختى ديدن مردمان بود كه بمانند و حرارت بچشند تا بشنوند كه: «على را دوست بداريد»؟ اين همه نشاندهنده آن است كه پيامبر خدا از آن كلام، پيامى فراتر، سخنىنقشآفرينتر و مقصودى فرازمندتر داشت و به همين دليل نيز آن صحنه به يادماندنى را به امر الهىسامان داد و يك بار ديگر، ولى گوياتر، فراموش ناشدنىتر و بر جانها جايگيرتر، پيامش را فرياد كرد. آيا هيچ خردى از آن همه تمهيد و تأكيد، جز اين مىفهمد و هيچ خردى، آن توجيه ناموجه را برمىتابد؟!
ب ـ قرائن موجود در خود واقعه
1. نزول دو آيه(اكمال و ابلاغ): بىگمان، آيات 3 و 67 از سوره مائده در جريان غدير و پس از آنكه پيامبر خدا، مولا را فراز آورد و نيز پيش از سامان يافتن آن مراسم شكوهمند، براى تأكيد بر ابلاغ حق در مشهد و منظر هزاران انسان و پس از بيان جمله: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست» نازل شده است.
گزارشها و نقلهاى اين حقيقت، بدان سان انبوه است كه جاى هيچ ترديدى را باقى نمىگذارد. اكنون بايد پرسيد: آيا آهنگ آيه كه نشاندهنده اين واقعيت است كه در صورت ابلاغ نشدن امر الهى به وسيله پيامبر(ص)، رسالتمدارى او يكسر تباه مىشود و نيز بيانگر اين است كه محتواى پيام، بسى دلهرهآفرين است و موضع خصمانه غوغاسالاران را به دنبال دارد، مىتواند بخشىاز شرايع و شمارى از حلالها و حرامها شمرده شود، با اينكه ابلاغ حلالها و حرامها براى پيامبر خدا، نه هراسى دارد و نه مخالفتى و نه...؟!
2. محتواى خطبه: چگونگى آغاز خطبه، ادامه آن و طرح موضوع در آن به همراه آهنگ شورانگيز، تأثيرگذار و گدازنده كلام نبوى، ترديدى باقى نمىگذارد كه موضوع، بسى مهمتر و حساستر و دغدغهآميزتر از آن چيزى است كه برخىپنداشتهاند. يكى از نقلها را بياوريم: حذيفة بن اسيد مىگويد: چون پيامبر خدا از حجةالوداع باز آمد، مانع از آن شد كه اصحابش در پيرامون درختان نزديك به هم دشت، بار افكنند. سپس به دنبال آنان فرستاد و در زير درختان، نماز [را به جماعت ] گزارد. سپس برخاست و فرمود: «اى مردم، همانا خداوند ريزبين آگاه به من خبر داده است كه هر پيامبرى به اندازه نصف عمر پيامبر قبلىاش عمر مىكند و من گمان دارم كه دعوت حق و وفاتم نزديك است و از من پرسيده مىشود و از شما هم پرسيده مىشود. شما چه خواهيد گفت؟»
گفتند: «گواهى مىدهيم كه تو ابلاغ كردى و كوشيدى و خيرخواهى نمودى. پس خدا به تو جزاى خير دهاد!»
فرمود: «آيا به اينكه خدايى جز خداوند يكتا نيست و محمد، بنده و پيامبر اوست و بهشت او حق است و دوزخ او حق است و مرگ حق است و قيامت، بىترديد آمدنى است و خداوند، همه مردگان را برمىانگيزاند، گواهى نمىدهيد؟»
گفتند: «چرا، بدان گواهى مىدهيم.»
گفت: «خدايا، گواه باش.» سپس فرمود: «اى مردم! خداوند، مولاى من است و من مولاى مؤمنانم و من از خود آنان به آنان سزاوارترم. پس هركه من مولاى اويم، اين [يعنى: على] مولاى اوست. خدايا! دوستدارش را دوست و دشمنش را دشمن بدار.»
سپس فرمود: «اى مردم! من پيش از شما مىروم و شما در حوض [كوثر ] بر من درمىآييد؛ حوضى كه عريضتر از فاصله بُصرى تا صنعاست و در آن به تعداد ستارگان، جامهاى سيمين است و چون برمن درآييد، از شما درباره «ثقلين»31 جويا مىشوم. پس دقت كنيد كه پس از من، چگونه با آن دو رفتار مىكنيد! ثقل بزرگتر، كتاب خداست؛ رشتهاى كه يك سرش به دست خدا و سر ديگرش به دستان شماست. پس بدان چنگ زنيد تا گمراه و دگرگون نشويد. و ديگرى خاندان يا اهل بيت مناند. و خداى لطيف و خبير به من خبر داد كه آن دو از هم جدا نمىشوند تا درحوض برمن درآيند.»32
چگونگى بيان خطبه، نشاندهنده اين است كه پيامبر(ص) بسى مىكوشد تا دلها را آماده سازد، انديشهها را به تأمل وا دارد و گوشها را شنوا سازد، به گونهاى كه سخن، چنان در اعماق قلبها بنشيند كه فردا و فرداها، كسى را توان انكار نباشد، مگر از سر دلمردگى و خيرهسرى در مقابل حق. پيامبر(ص) در آغاز، از اينكه به زودى از ميان امت خواهد رفت، سخن مىگويد و بدين سان، ذهنها را براى انديشيدن در مسأله جانشينىو چگونگى تداوم رهبرى به تأمل وامىدارد و آنگاه با جمله: «من مسئولم و شما نيز مسئوليد» بر مسئوليت همگانى تأكيد مىكند. گويى مىگويد من مسئولم كه حق را بگويم و واقعيت را فرياد كنم و شما مسئوليد كه بشنويد، تأمل كنيد، دريابيد و عمل كنيد. سپس مىگويد: «من ساليانى در ميان شما بودم. شما درباره رسالتگزارى من چه مىگوييد؟» جمعيت، يكپارچه فرياد برمىآورد كه: «از سر اخلاص و دلسوزى، با تلاشى طاقتفرسا ابلاغ كردى. خدايت جزاى خير عنايت كناد!»
آنگاه از آنها با پرسشهاى مكرر، بر بنيادهاى اعتقادى و بر «اولى» بودن خود بر آنها در تمام شئون زندگى، گواهىمى گيرد و پس از آن، خداوند را بر اين همه، كه: «خدايا! شاهد باش.»
اكنون سخن به اوج رسيده است. جانها تشنهاند و گوشها آماده و سينهها تپنده. پيامبر خدا با اين همه تأكيد و تنبه و اصرار، چه مىخواهد بگويد؟ او ادامه مىدهد: «هركه من مولاى اويم، اين على مولاى اوست.» آنگاه تأكيد مىكند كه گرانجانى در برابر على(ع) و نپذيرفتن ولايت او، اعلام نبرد با من است. آيا مىتوان گفت كه پيامبر(ص) اين همه تمهيد و تأكيد را معمول مىدارد تا بگويد: «على را دوست داشته باشيد»؟! پيامبر(ص) مىداند كه كسانى اين حقيقت را برنخواهند تابيد و رويارويى خواهند كرد و كسانى نيز جبهه خواهند گرفت. اين همه تأكيد و تنبه، براى همين است. آنگاه پس از ابلاغ، به گونهاى ديگر تأكيد مىكند: قيامت در پيش است و من به زودى خواهم رفت؛ اما نگران پس از خودم كه چه خواهيد كرد.هان! بركنار حوض در انتظارم كه چگونه برمن وارد خواهيد شد.
3. عمامه نهادن بر سر على در روز غدير: اين پيامبر(ص) است كه عمامهاش را بر سر على(ع) مىنهد تا برشكوه و جلال مراسم بيفزايد كه حقيقتاً نورى بر نور است. پيامبر(ص) از بلنداى جايگاهى كه براى ابلاغ حق، سامان داده بودند، فرود مىآيد و سبكبال از اينكه پيام حق را گزارده است، در حلقه مردمان قرار مىگيرد و مردمان، برگرد او حلقه مىزنند. بىگمان آنچه بر دلها مىگذرد، گونهگون است: چه شد؟ چه بود؟ على و جانشينى پيامبر خدا؟!
پيامبر(ص) احساس مىكند كه هنوز كار، پايان نگرفته است و تأكيدها و تتميمها و تكميلهاى ديگر، لازم است. على(ع) را فرا مىخواند و عمامه «سحاب»33 خود را بر سر مولا(ع) مىنهد. بدان روزگاران، آن كسكه حاكميت مى يافت، «تاج» بر سر مىنهاد و اين، شيوه پادشاهان و اميران بود. اكنون پيامبر خدا كه جايگاه حاكميت را براى على(ع) رقم زده است، چنان مىكند و بر سر على(ع) عمامه مىنهد كه عمامه «تاج» عرب است.34 آوردهاند كه عرب، چون كسى را «سيادت» مىداد و به «امارت» مىنشاند، بر سر او «عمامه» مىنهاد كه اين، نشانه تثبيت جايگاه حاكميت و ولايت بود.35 مولا(ع) خود از اين افتخار يادكرده است: «پيامبر خدا مرا در روز غديرخم، با عمامهاى سياه، معمّم كرد.» و محدثان و مورخان چنين گزارش كردهاند كه: «پيامبر(ص) در روز غدير خم، على بن ابى طالب را فرا خواند و او را معمم كرد و انتهاى عمامه را از پشت سرش آويخت.»36 نيز: «پيامبر خدا، عمامه سحابش را بر سر على بن ابى طالب بست.»37
بدين سان، پيامبر خدا نشان مىدهد كه با آن خطبه والا و كلمات ارجمند و جملات پرشكوه، على(ع) را بر ولايت، نصب نموده و زعامت و امامت وى را بر مردمان، تثبيت كرده است و نه چيزى جز اين.38
4. سلام رهبرى: چون پيامبر(ص) از بلنداى جايگاه فرود مىآيد، هنگام نماز مىشود. نماز مىگزارد و آنگاه به مؤمنان دستور مىدهد كه بر على(ع) به عنوان «امير مؤمنان» سلام گويند. بريده اسلمى مىگويد: «پيامبر(ص) به مردمان دستور داد كه بر على(ع) به عنوان «امير مؤمنان» سلام گويند. مردم چنين كردند و من، آن روز، خردسالترين آنان بودم كه به على سلام گفتم.»39
5. تهنيت بر ولايت و امارت: اين تصريحها و تأكيدها، آن روز، حقيقت را آفتابى كرده بود. همگان در آن روز، از اين حادثه و ابلاغ، «نصب مولا بر ولايت» را مىفهميدند و بدينسان، يكسر به سويش مىشتافتند و ولايت را به او تبريك و تهنيت مىگفتند؛ از جمله خليفه دوم كه گفت: «مباركت باد، اى پسر ابوطالب! امروز ولىّ هر مرد و زن مسلمان شدى.» منابع بسيارى اين سخن را با الفاظ گونهگون از خليفه دوم گزارش كردهاند، چنان كه از بسيارى ديگر.40
6. شعر شاعران: فهم اديبان و شاعران از واژگان، در تمامى فرهنگها از اعتبار ويژه برخوردار است. عالمان، هماره براى تعيين معناى واژه، آنگاه كه معانى محتملى داشته باشد، به فهم اديبان و شاعران استناد مىكنند. شاعر بلندآوازه آن روزگار، حَسّان بن ثابت، بىدرنگ پس از فرود آمدن پيامبر(ص) از جايگاه، به پا مىخيزد و از پيامبر خدا براى سرايش اشعار، رخصت مىطلبد و آنگاه چكامه بلندش را با مطلع:
يناديهم يوم الغدير نبيهم
بخم واسمع بالرسول مناديا
روز غدير در خُم، پيامبرشان ندايشان داد/ اينك به نداى رسول، گوش فرا ده.
مىخواند و در ضمن آن، چنين مىگويد:
فقال له: قم يا على، فاننى
رضيتك من بعدى اماماً وهاديا
پس به او گفت: اى على! برخيز/ كه من تو را براى امامت و هدايت پس از خود پسنديدم.
و در فرجام آن، پيامبر(ص) مىفرمايد: «اى حسان! تو مادام كه با زبانت ما را يارى مىكنى، با روح القدس، تأييد مىشوى.»
بدينسان مىبينيم كه حسان از آن حادثه و از آن جمله پيامبر خدا، امامت على(ع) را درمىيابد و پيامبر(ص) نيز براين دريافت، مهر تأييد مىزند. 41 پس از وى نيز شاعران و چكامهسرايان، چنين كردهاند و در اشعار خود، امامت و ولايت مولا(ع) را براساس اين حادثه بگستردهاند. علامه امينى، كتاب عظيمالغدير را از جمله برپايه اين اشعار و تحليل محتواى آنها برنهاده است.42
7. انكار ولايت و نزول عذاب: چون نام مولا(ع) فراز مىآيد و ولايت مولا رقم مىخورد، سينههاى آكنده از حسد، حقد و كينه تاب نمىآورند و سخنها مىگويند و ياوهها مىپراكنند. وقيحانهتر از همه، رويارويى كسى است كه در پيش ديد پيامبر خدا، به نصب على(ع) برجايگاه امامت، با ديده ترديد نگريسته، بر عمل پيامبر(ص) طعن مىزند و چگونگي اين «نصب» را از پيامبر خدا بازخواست مىنمايد كه: آيا آن، از سوى خداست و يا خود بدان همت گماشتى؟
پيامبر(ص) سه بار با سوگند، تأكيد مىكند كه براساس وحى الهى چنين مىكنم؛ اما او تيرهجانى پيشه مىكند و از خداوند، عذاب مىطلبد. خداوند سنگى فرو مىفرستد و او بدان كشته مىشود. پس آيات: «سئل سائل بعذاب واقع: خواهندهاى عذابى واقع شدنى را خواست...»(معارج، 1) نازل مىگردد. روشن است كه او از جمله: «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاىاوست»، امامت و پيشوايى را مىفهميد؛ چرا كه در اعتراضش به پيامبر خدا، از جمله گفت: «سپس راضىنشدى، تا اينكه اين جوان را بلند كردى و گفتى: هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست!» افزون براين، تأكيد بر دوستى مولا و علنى نمودن لزوم مهرورزى به وى، اين همه خشم و گردنكشى لازم نداشت.43
8. اعتراف صحابيان: گويا در آن روزگاران و به هنگامى كه اين سخن علنىشد، هيچ كس در مفهوم آن(امامت، پيشوايى و زعامت) ترديد نكرده است. بيماردلان نيز از سر سستباورى، در سخن پيامبر(ص) به ترديد نگريستهاند، و گرنه در معناى جمله هرگز ترديد نكردهاند.
در همان روزگاران و پس از آن واقعه و گاه حتى سالهاى سال بعد از آن نيز كسانى با استناد بدان حادثه، على(ع) را «مولا» ناميدهاند و كسانى او را «مولا» خطاب مىكنند. على(ع) خود، چرايى اين تعبير را از آنها مىخواهد. آنها مىگويند: [چون] روز غدير خم، شنيديم كه پيامبر خدا مىگويد: «هر كه من مولاى اويم، اين [على] مولاى اوست.»44
آيا كسانى كه على(ع) را براساس حديث غدير و با استناد به جملات آن، «مولا» ناميدهاند، از اين كلمه، «حبيب» و «نصير» را برداشت كردهاند؟! آيا جز با سهلانگارى و تن زدن از سادهترين مسائل زبانى و بيانى، چنين فهمى روا خواهد بود؟!
9. گواه طلبى امام: على(ع) جريان را بدان سان مىديد كه سياستمداران با فرصتطلبى، خود را به نادانى و فراموشى واقعه زدند و چون اقدام عملى عليه آنان را به دلايل و عللى روا نمىدانست، از درگيرى و رويارويى تشنجآفرين تن زد؛ اما واگويى حق و عرضه حقيقت ماوقع را در موقعيتهاى مناسب، هرگز از دست نمىهشت. اگر كسى از واقع امر سؤال مىكرد، امام(ع) حق را به صراحت مىنمود و اگر در مقامى در ميان مردم، موقعيتى مناسب مىيافت، موضوع را طرح مىكرد و از كسانى كه شاهد جريان بودند، مىخواست كه آنچه را ديدهاند، واگويند و گاه نيز كسانى را كه در جو تهديد و تطميع، از بازگويى حق تن مىزدند، سوگند مىداد كه حق را آشكار نمايند و از اينكه حقيقت به فراموشىسپرده شود، جلوگيرى كنند.
اينگونه گواهطلبىها كه در قلم و بيان محدثان و مورخان به «مُناشده» شهره گشته، بسيار است، چه به روزگار انزوا و چه به روزگار خلافت، تا نسل جديد نيز حق را بداند و حقايق را بفهمد. از جمله آوردهاند كه چون مولا(ع) به كوفه وارد شد، در ميان مردمان به پا خاست و فرمود: «شما را سوگند مىدهم هر آن كس كه حديث «هر كه من مولاى اويم، اين [على] مولاى اوست» را در روز غدير شنيده است، به پا خيزد وگواهى دهد.» پس عدهاى از صحابه برمىخيزند... 45
مولا(ع) جاى در جاى بر اين حقيقت، پاى مىفشارد و از آنان كه درغدير بودهاند، مىخواهد كه حقيقت را بگويند و از اينكه حق مكتوم بماند جلوگيرى كنند. براى مولا اين واگويى و اعتراف و گواهى دادِن شاهدان، بدانسان مهم است كه چون كسانى از گواهى دادن تن مىزنند؛ كسانى كه هرگز انتظار نمىرفت چنان كنند، امام آنان را از سرسوز، نفرين مىكند.46 آيا مىتوان تصور كرد كه اين همه سوز و گداز، تأكيد و تنبّه، و تلاش و روشنگرى براى فراموش نشدن غدير، فقط براى اين است كه پيامبر خدا در جملهاى فرموده بود: «على را دوست داشته باشيد و او را يارى كنيد»؟!
آيا مىتوان تصور كرد كه تهديد حاكمان براى به سكوت واداشتن افراد، فقط براى اين بوده است كه نمىبايست جملهاى از پيامبر(ص)(كه: «على را دوست داشته باشيد») به گوشها و جانها مىرسيد؟! تهديدى كه سبب مىشود پس از سوگند امام(ع) از ميان انبوهى از كسانى كه درآن هنگامه شگفت حضور داشتند، تنها عده اندكى پاسخ گويند و بسيارى از سر ترس و طمع،لب فروبندند؟! شگفتا كه چون غرض آمد، هنر پوشيده شد / صد حجاب از دل به سوى ديده شد!
سخن معصومان در تفسير حديث
گفتيم آنان كه در آن هنگام حضور داشتند، از جمله: «هر كه من مولاى اويم، اين [على] مولاى اوست»، ولايت و زعامت و امامت را فهميدند و بر اين پايه به مولا(ع) درود گفتند و او را ستودند. اديبان و شاعران نيز چنان فهميدند و آن حقيقت را در چكامهها نهادند و به تاريخ سپردند. تيرهدلان نيز چنان فهميدند؛ ولى برنتابيدند و خيرهسرى كردند و موضع گرفتند. اكنون مىخواهيم بگوييم كه امامان معصوم نيز در هنگام تفسير حديث، اين حقيقت را بارهاى بار علنى كردهاند. آن بزرگان و بزرگواران، آن اميران سخن و چشندگان جانِ علم نيز كه «اهل خانه»اند و «بهتر مىدانند كه در خانه وحى چيست»،47 از اين حديث در مواقع مناسب، فقط همين تفسير را به دست دادهاند و نه جز آن را. ابواسحاق مى گويد: به علىبن حسين(ع) گفتم: معناى گفته پيامبر(ص): «هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» چيست؟ فرمود: «به آنان آگاهاند كه او امام پس از ايشان است.»48 اين گونه تفسيرها در ميراث امامان فراوان است و تفسير آن بزرگواران، بىگمان بر هر تفسير ديگرى مقدم است.49
پيامبر خدا صلىا عليه وآله وسلم در پيش ديد دهها هزار تن از كسانى كه از گزاردن حج برگشته بودند، ولايت على(ع) را ابلاغ كرد و كسى جز يك نفر، به گونه آشكارا آهنگ مخالفت نكرد و سخنى نگفت. هركس، هرچه بر دل داشت، آشكار نكرد. مردمان پراكنده شدند و پيامبر خدا نيز با اصحاب وارد مدينه شد.
كلمه كلمه آيه، نشاندهنده عظمت و والايى محتواىپيام است و نشاندهنده دغدغهآفرينى، كينزايى و خشم گرفتن كسانى... اى كاش مفسران و قرآن پژوهانىكه سخن ديگر گفتهاند، اندكى از سر تأمل درمىنگريستند كه ابلاغ چه بخشى از «ما اُنزل» اين همه دغدغه داشت و با آشكار شدن، خشم مىآفريد و كسانى را به موضعگيرى مىكشاند و اىكاش دست كم در واقعيتهاى تاريخ اسلام مىنگريستند كه چه چيزى جبههگيرىها را موجب شد و جنجالها به پا كرد!
ابن عساكر در تاريخ دمشق به نقل از ابوسعيد خُدرى مىنويسد: چون پيامبر خدا على(ع) را در غدير خُم نصب كرد و به ولايت او ندا داد، جبرئيل(ع) با اين آيه بر او فرود آمد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا: امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم.»(مائده، 3)50
سيوطى در الدرالمنثور به نقل از ابوهريره مىنويسد: چون روز غدير خم شد كه همان هجدهم ذىحجه است، پيامبر(ص) گفت: «هر كه من مولاى اويم، علىمولاى اوست» و خداوند، نازل كرد: «امروز، دينتان را برايتان كامل كردم.»51
مؤلف تاريخ بغداد به نقل از ابوهريره مىنويسد: هركس روز هجدهم ذىحجه را روزه بگيرد، روزه شصت ماه برايش نوشته مىشود و آن، همان روز غدير خم است، هنگامى كه پيامبر(ص) دست علىبنابىطالب را گرفت و فرمود: «آيا من ولى مؤمنان نيستم؟». گفتند: «چرا، اى پيامبر خدا!» فرمود: «هر كه من مولاى اويم، علىمولاى اوست». عمربن خطاب گفت: «مباركت باشد، اى پسر ابوطالب! مولاى من و هر مسلمان گشتى.» خدا هم نازل كرد: «امروز دينتان را برايتان كامل كردم».52امام على(ع) فرمود: خداوند با ولايت من، دين اين امت را كامل و نعمتها را بر ايشان تمام كرد و اسلام را برايشان پسنديد، آنگاه كه روز ولايت به محمد(ص) گفت: «اى محمد! به آنان خبر بده كه امروز دينشان را برايشان كامل كردم و دين اسلام را برايشان پسنديدم و نعمتم را برايشان تمام كردم». همه اينها، متنى از سوىخداوند بر من است. پس سپاس، ويژه اوست.53
باز از امام على(ع) روايت شده است كه: شنيدم پيامبر خدا صلىالله عليه وآله وسلم مىگويد: «اسلام بر پنج چيز بنياد شده است: شهادتين، قرينتين.» به پيامبر(ص) گفته شد: مقصود از «شهادتين(دو گواهى)» را مىدانيم؛ اما «قرينتين(دو چيز قرينه)» كداماند؟ فرمود: نماز و زكات، كه هيچ يك بىديگرى پذيرفته نيست، و روزه و حج خانه خدا براى هركس كه بدان، راهى دارد؛ و پايانبخش آنها ولايت است كه خداوند نازل كرد: «امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم.»54
همچنين از امام على(ع) روايت شده است كه فرمود: خداوند با من، بندگانش را آزمود و با دست من دشمنانش را كشت و با شمشير من منكرانش را نابود كرد و مرا مايه قرب مؤمنان و گرداب مرگ جباران و شمشير خويش بر سر مجرمان قرار داد و با من پشت پيامبرش را محكم ساخت و با نصرت او گرامىام داشت و با دانش او شرافتم داد و احكامش را به من بخشيد و وصايتش را ويژه من ساخت و مرا به جانشينى او بر امتش برگزيد. پيامبر(ص) در حالى كه گرداگردش را مهاجر و انصار گرفته بودند و مجلس از آنها پر بود، گفت: «اى مردم! على براى من، مانندهارون براى موسى است، جز آنكه هيچ پيامبرى پس از من نيست». پس مؤمنان با درايت الهى، سخن پيامبر(ص) را فهميدند؛ چون مىدانستند كه من، برادر خونى او ـ چنان كههارون براى موسى(ع) بود ـ نيستم و همچنين پيامبر هم نبودم كه پيامبرىام چنين اقتضا كند؛ بلكه اين كار او، جانشين كردن من بود، همانگونه كه موسى، هارون را جانشين كرد، آنجا كه گفت: «اُخلفنى فى قومى و اصلح و لاتتبع سبيل المفسدين: در ميان قومم، جانشين من باش و اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى مكن.»(اعراف،42)
و گفته او هنگامى كه گروهى گفتند: «ما آزادشدگان پيامبر خدا هستيم». پس پيامبر خدا براى حجه الوداع از [مدينه] بيرون آمد و سپس [در بازگشت] به غدير خُم رسيد و فرمان داد چيزى شبيه منبر براى او بسازند. سپس از آن بالا رفت و بازوى مرا گرفت [و چنان بالا برد] كه سفيدى زير بغلهايش ديده شد و در همان مجلس با صداى بلند فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه: هر كه را من مولاى اويم، على مولاىاوست. خدايا! هر كه را دوستش مى دارد، دوست و هركه را دشمنش مىدارد، دشمن بدار!». پس با ولايت من، ولايت خدا تحقق مىيابد و با دشمنىمن، دشمنى خدا.
و خداوند در آن روز، نازل كرد: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكم الاسلام دينا: امروز، دين شما را برايتان كامل و نعمتم را براى شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم». پس ولايت من، مايه كمال دين و رضايت پروردگار بلندمرتبه است و خداوند ـ تبارك وتعالى ـ آن [آيه] را ويژه من و براى بزرگداشتم نازل كرد.55
امام باقر(ع) نيز فرمود: آيه «امروز، دينتان را برايتان كامل كردم»، تنها درباره على(ع) و نه ديگر مردمان، نازل شد.56
مؤلف عللالشرائع به نقل از اسحاق بن اسماعيل نيشابورى مىآورد: عالِم ـ يعنى امام حسن عسكرى(ع) ـ به من نوشت: «خداوند متعال، با منت و رحمتش فريضهها را بر شما واجب كرد(نه از سر نياز به آنها؛ بلكه از سر رحمت بر شما، كه خدايى جز او نيست)، براى آنكه پاك را از ناپاك، جدايى بخشد و درونتان را بيازمايد و آنچه را در دلهايتان هست، بيرون كشد و به سوى رحمتش، از هم پيشى جوييد و درجات شما در بهشتش از هم متمايز شود. پس، حج و عمره و خواندن نماز و دادن زكات و روزه و ولايت را بر شما واجب ساخت. و براى شما دروازهاى نهاد تا درهاىفرايض را بدان بگشاييد و كليدى براى راهش قرار داد. اگر محمد(ص) و اوصياى [او] از فرزندانش نبودند، شما چون زبان بستگان، سرگردان بوديد و هيچ يك از فريضهها را نمىشناختيد. آيا جز از دروازه شهر، به شهر در مىآيند؟پس چون خداوند پس از پيامبرتان با برجا نهادن اوليا بر شما منت نهاد، گفت: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى و رضيت لكمالاسلام دينا» و براى اوليا حقوقى بر شما واجب ساخت و شما را به اداى آنها در برابر ايشان فرمان داد.»57
يعقوبى در تاريخش مىنويسد: گفته شده آخرين آيهاى كه بر پيامبر صليالله عليه و آله نازل شد، آيه: «امروز، دينتان را برايتان كامل و نعمتم را بر شما تمام كردم و دين اسلام را برايتان پسنديدم» است و اين گفته، روايتى صحيح و ثابت و صريح است و زمان نزول آن، در روز تصريح به [ولايت] اميرمؤمنان، علىبن ابىطالب ـ كه درودهاى خدا بر او باد ـ در غديرخم است.58
روز كامل شدن دين
در آيه مشهور به آيه «اِكمال»(مائده، 3)، سخن از روزى است كه چهار ويژگى مهم دارد:
1. در آن روز، كفار از اينكه بتوانند به اساس اسلام آسيب وارد كنند، نوميد شدند.
2. در آن روز، دين اسلام كامل شد.
3. در آن روز، خداوند متعال نعمت خود را بر امت اسلامى تمام كرد.
4. در آن روز، خداوند متعال آيين اسلام را به عنوان آيين نهايى مردم جهان پذيرفت.
اين ويژگيهاى برجسته نشان مىدهد كه آن روز، سرنوشتسازترين روزها در تاريخ رسالت پيامبر اسلام، بلكه در تاريخ اسلام است و از اين روست كه يكى از يهوديان، به خليفه دوم مىگويد كه اگر در دين آنها چنين روزى بود، آن را جشن مىگرفتند:
طارق بن شهاب روايت كرده است كه: يكى از يهوديان به خليفه گفت: «اى امير مؤمنان، آيهاى در كتاب شماست و آن را قرائت مىكنيد كه اگر بر ما يهوديان نازل شده بود، آن روز را جشن مىگرفتيم. » گفت: «كدام آيه؟» گفت: «امروز، دينتان را براى شما كامل كردم...»59
اكنون بايد ديد در تاريخ اسلام، روز سرنوشتسازى كه داراى اين ويژگيهاى چهارگانه است و شايسته اين است كه جامعه اسلامى، آن را جشن بگيرد، كدام روز است. براى مشخص كردن آن روز، احتمالات فراوانى داده شده كه غالباً متكى بر اسناد تاريخى و يا متون حديثىنيستند و از اين رو، از طرح آنها در اينجا خوددارى مىكنيم. تنها دو فرض مستند وجود دارد كه به دو دسته از متون تاريخى و حديثى شيعه و اهل سنت، مستندند. بايد ديد آيا اين دو دسته از متون، باهم در تعارضاند، يا اينكه وجه جمعى براى آنها وجود دارد. دو فرض مستند عبارتند از:
1ـ روز غديرخم
ضمن آنكه بسيارى از احاديث شيعه، بدون ذكر روز غدير يا روز ديگرى، به نزول اين آيه در مورد انتصاب امام على(ع) توسط پيامبر(ص) به رهبرى امت، اشاره دارند، حدود بيست حديث، بهطور مشخص نزول آيه را در روز غدير بيان مىدارند، 60 چنان كه در كتب اهل سنت، نقلهايى كه عمدتاً به ابو هريره و ابوسعيد خُدرى مىرسند ـ بيانگر نزول آيه در روز غدير(هجدهم ذىحجه سال دهم هجرى) هستند.61 اين احاديث، موافق قرآن هستند و راهى جز پذيرفتن آنها وجود ندارد؛ زيرا در تاريخ زندگى پيامبر اسلام، به جز روز غدير خم، روزى با ويژگيهايى كه اين آيه بر آن تأكيد دارد، يافت نمىشود. در اين روز بود كه با تعيين رهبر آينده جهان اسلام از سوى خداوند متعال، اميد كفارى كه مىپنداشتند آيين اسلام به شخص پيامبرِ آن، قائم است و با مرگ او نخواهند گذاشت تداوم پيدا كند، به يأس گراييد.
در اين روز بود كه برنامههاى اسلام براى اداره آينده جهان، كامل شد و با تعيين شخصيت بزرگى چون امام على(ع) به جانشينى پيامبر(ص)، نعمت خداوند بر امت اسلامى كامل گرديد و براساس همين كامل بودن برنامههاى اسلام براى تكامل مادى و معنوى جامعه بشرى بود كه اسلام به عنوان كاملترين دين تكامل بخش انسان، مورد پذيرش خداوند متعال قرار گرفت. مراسم عمامهگذارى ويژه امام على(ع) در روز غدير خم، برنامه برگزارى مراسم سلام رهبرى بر امام(ع) در آن روز، تبريك صحابه بزرگ پيامبر(ص) به على(ع) در آن روز، اشعار حسّانبنثابت، اعلام روز غدير به عنوان بزرگترين عيد اسلامى،62 و اسناد و قرائن تاريخى و حديثى فراوان ديگر، همه مؤيد اين است كه روز كامل شدن دين، همان روز غدير خم است.
2 ـ روز عرفه
در برابر متونى كه بدانها اشارت رفت، متون ديگرى وجود دارند كه تصريح مى كنند روز نزول آيه اكمال، روز عرفه و مكان نزول آن، عرفات است. قول پذيرفته شده در ميان اهل سنت، همين است و از چند صحابى نيز نقل شده است؛ ولى اساس آن، همان كلام خليفه دوم در پاسخ به سؤال مردى يهودى است كه در كتب بسيارى از جمله در صحيحالبخارى آمده است و ما نيز به آن، اشاره داشتيم. اين قول در برخى احاديث و كتب شيعه نيز آمده است كه اساس آن را دو حديث امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تشكيل مىدهند:
حديث اول، حديثى است كه مرحوم ثقه الاسلام كلينى از ابوجارود نقل كرده است. ابوجارود مىگويد: شنيدم امامباقر(ع) مىگويد: «خداوند پنج چيز بر مؤمنان واجب كرد؛ چ�
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[مشاهده در: www.ettelaat.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 268]
-
گوناگون
پربازدیدترینها