واضح آرشیو وب فارسی:واحد مرکزي خبر: گفتارى از گوتلوب فرگه جنگ فيلسوف با زبان
[ترجمه رضا مثمر ]
نسخه كامل يادداشت زير كه از آخرين نوشته هاى فرگه است و به سال ۱۹۲۴/۵ تحرير شده است، پس از مرگ او و در زمره آثار پسامرگش به چاپ رسيده است. خواننده از سه بخش مقاله، پاره نخست آن را به تمامى و پاره دوم را با حذف بخشى كه به رياضيات اختصاص دارد خواهد خواند. تنها يك نكته ديگر را بيفزايم: در ترجمه، تعبير «فراچنگ فهم آوردن» به عنوان برابر «grasp to» به كار رفته است تا همان چيزى را برساند كه فرگه از فعل «grasp to» مراد مى كرده است؛ «به چنگ آوردن» همچون استعاره اى براى «فهميدن».
Frege, Gottlob (۱۹۷۹) Posthumous Writing, trans. Peter Long and Roger White (Chicago:The University of Chicago Press), pp.267-74
شناخت يعنى فهميدن صدق انديشه. بايد انديشه را فراچنگ فهم بياوريم اما اين هنوز شناخت نيست؛ شناخت بازشناسى صدق انديشه از طريق حكمى صحيح است. وقتى مى گويم «سرچشمه شناخت» منظورم آن چيزى است كه حكم و به تعبيرى بازشناسى صدق را موجه مى نمايد.
براى شناخت سه سرچشمه مى توان برشمرد: 1 )ادراك حسى ۲) سرچشمه منطقى شناخت ۳ )سرچشمه هندسى و زمانى شناخت.
هيچ كدام از اين سه بى مشكل نيستند. هر يك با مشكلاتى همراه اند كه ارزش و اعتبار آن ها را پائين مى آورند.
الف) ادراك حسى
تأثير حسى به خودى خود يك حكم نيست بلكه موقعيت و امكانى براى حكم كردن است. به اين ترتيب حرف زدن از چيزى همچون «توهم حسى» كاملاً اشتباه است. از آنجا كه در علوم طبيعيِ رياضياتى مهمترين قوه حسى بينايى است به اين حس مى پردازيم. تا آنجا كه مى دانيم مسير بينايى از چشم تا به شىء مسيرى مستقيم است. در بيشتر موارد باريكه هاى نورى هم كه از شىء به چشم ما مى رسند و باعث مى شوند شىء را ببينيم يا باريكه هايى مستقيم اند يا دست كم انحرافشان از مسير مستقيم آن قدر كم است كه اصلاً معلوم نمى شود. اگر اين انحرافها چنان زياد باشند كه به چشم بيايند مى گوييم به توهم نورى دچار شده ايم. نمونه چنين اتفاقى وقتى است كه نورى را كه به آينه مى تابيم همراه با پراش و شكست از سطح آينه بازتاب كند. به خاطر چنين توهم هايى چه بسا كه از همان آغاز ادراك بصرى را سرچشمه اى كم ارزش و غيرقابل اعتماد براى شناخت بشماريم، حال آنكه بسيارى بر آن اند كه همين ادراك حسى اگر چه تنها منبع مورد اعتماد شناخت نيست، دست كم مورد اعتمادترين سرچشمه اى است كه براى شناخت سراغ داريم. هر چند سطح بى موج آب ما را در توهم ديدن خورشيد مى اندازد و گرچه آينه روى ديوار به اين توهم مى انجامد كه پنجره اى در ديوار تعبيه شده است كه ما را به همسايه مى رساند، امروزه ديگر اين امور قادر به فريب ما نيستند. امروزه ابزارهاى مختلفى در اختيار داريم كه با آنها مى توانيم احكام مبتنى بر نخستين تأثيرهاى حسى خود را تصحيح نماييم. بى شك اگر حوادث از قانونى پيروى نمى كردند و يا آنكه قوانين حاكم بر رويدادهاى جهان فيزيكى بر ما پوشيده مى بود هيچ راهى براى تشخيص توهم ها و خنثى كردن آنها وجود نمى داشت. آن دسته از قانون هاى طبيعت كه به آنها آگاهى داريم ما را از خطر توهم به دور مى دارند. شكست نور به ما مى گويد بسيارى از تصاويرى كه در ميكروسكوپ مى بينيم غيرقابل اعتمادند. براى شناختن قانون هاى طبيعت به ادراكى نيازمنديم كه كاملاً از توهم پاك باشد. به همين دليل ادراك حسى به خودى خود بى فايده است زيرا براى فهم قانون هاى طبيعت به سرچشمه هايى منطقى و هندسى نياز داريم. به اين ترتيب بايد گام به گام پيش رفت. هرچه شناختمان از قانون هاى طبيعت بيشتر شود كمتر دستخوش راهزنى هاى حواس خواهيم شد و هر چه ادراك هاى ما پالوده تر گردد شناخت بهترى از قانون هاى طبيعت به دست خواهيم آورد. تنها بايد مراقب بود در ارزش ادراك حسى مبالغه نكنيم چون در نبود ديگر سرچشمه هاى شناخت كه حافظ ما در برابر فريب حواس هستند، بسختى مى توان با تكيه به صرف ادراك حسى به جايى رسيد. براى شناخت به ادراك حسى نياز داريم اما براى اين كه ادراك حسى مفيد واقع شود ديگر سرچشمه هاى شناخت نيز ضرورى اند. تنها با لحاظ كردن همه سرچشمه ها است كه مى توان شناختى ژرف تر از فيزيك رياضياتى به دست آورد.
سرچشمه رياضيات ناب ادراك حسى نيست. رياضيات از سرچشمه هاى منطقى و هندسى سيراب مى شود.
بارها و بارها ادراك حسى همچون مانعى اساسى بر سر راه پيشرفت شناخت عمل كرده است. زمان درازى تصور گرد بودن زمين تصورى كاملاً باطل بود زيرا اگر زمين گرد مى بود بايد پاهاى آدم هايى كه در نيمكره جنوبى مى بودند بالاتر از سرشان قرار مى گرفت. مردم با مراجعه به حواس خويش بر اين انديشه بودند كه «جهت بالا» در همه جا به سمت و سوى واحدى اشاره مى كند. امروزه هم كودكان با همين مشكل در فهم جهت بالا دست به گريبان هستند. سالها زمان بايست مى گذشت تا تصور گرد بودن زمين مورد اقبال واقع شود و كسى مانند كريستف كلمب به سفر اكتشافى دريايى اش انگيخته شود. موفقيت اين تصور و سفرهاى دريايى پس از آن نشانى از كاميابى بينش علمى برخلاف بينش قدما بود، بينش كهنى كه از ايمانى كامل به سرچشمه به ظاهر محكم ادراك حسى نشأت گرفته بود.
ب) سرچشمه منطقى شناخت
حواس ما را به جهان بيرون مى رسانند و به همين دليل هم شناخت متكى بر آنها در خطر خطاهاى بيشترى است تا شناختى كه پايه اى منطقى و استوار در خود ما دارد و به نظر در برابر آلودگى مقاوم تر است. با اين همه حقيقت چيز ديگرى است. خود انديشيدن ما با زبان و از اين طريق با جهان بيرونى حواس پيوندى ناگسستنى دارد. شايد اصلاً انديشيدن در ابتدا گونه اى صحبت كردن بوده است و بعدها به تصورى از سخن گفتن بدل شده است. انديشيدن بى كلام سخن گفتن بى صدا در خيال است. امروزه ديگر با نشانه هاى رياضياتى هم مى توان به تفكر پرداخت اما حتى در اين حال هم انديشيدن با حواس ارتباطى دارد. بى شك هميشه ميان جمله اى كه انديشه اى را بيان مى كند و خود آن انديشه فرق است. مى توان انديشه را به شيوه هايى مختلف بيان نمود چرا كه انديشه هيچ رابطه ضرورى اى با نوع خاصى از بيان ندارد. تنها چيزى كه ضرورت دارد اين است كه انديشه اى كه ما انسان ها بدان آگاهيم حتماً با جمله اى در ذهن مان پيوند داشته باشد. اين ضرورت از طبيعت انديشه بر نمى خيزد بلكه در سرشت خود ما ريشه دارد. تناقضى نيست فرض كنيم موجوداتى باشند كه بتوانند همان انديشه اى را كه ما فراچنگ فهم مى آوريم فراچنگ آورند، بى آنكه همچون ما نيازمند باشند بر آن انديشه جامه اى مناسب از دريافت قواى حسى بپوشانند. حتى در اين حالت هم باز وضع ما تغيير نمى كند و ما همچنان، بر خلاف آن موجودات، در قيد ضرورتى كه گفتم هستيم. زبان آفريده اى بشرى است و انسان آن را چنان شكل داده است كه با خواست هاى منطقى خودش هماهنگ باشد. درست است كه تمايلات منطقى انسان در شكل گيرى زبان وى كارگر بوده اند اما تمايلات منطقى يگانه خواست هاى وى نبوده و نيستند. در ساخت زبان تمايلات ديگرى همچون شعر نيز دخيل بوده اند و به اين خاطر هم زبان هرگز روگرفتى محض از خواست هاى منحصراً منطقى آدمى نبوده و نيست.
يكى از ويژگيهاى زبان كه آن را تهديدى براى انديشيدن ساخته است گرايش زبان است به ساختن نام هاى خاصى كه به هيچ چيزى دلالت نمى كنند. چنين چيزى در داستان و قصه پذيرفتنى است و گرفتارى اى به بار نمى آورد زيرا خواننده آگاه است آنچه مى خواند صرفاً يك داستان است اما وضع در گزاره هايى كه سخنى علمى دارند فرق مى كند. نمونه خوبى از اين اتفاق شكل گيرى نام هاى خاص از روى الگوى «مصداق مفهوم الف» يا مثلاً «مصداق مفهوم ستاره ثابت» است. سياق عبارت به ما مى گويد كه عبارت به چيزى كه يقيناً وجود دارد دلالت مى كند اما متأسفانه اين عبارت هيچ مابه ازايى ندارد. متناقض نماهايى(paradox) كه نظريه مجموعه اعداد را از پا درآوردند از همين خاك برخاستند. خود من هم زمانى درگيرودار چنين توهمى، بيهوده كوشيدم «عدد» را مجموعه به شمار آورم و از اين راه بنيادى منطقى براى اعداد فراهم كنم. حقيقت اين است كه براى اجتناب از كاربرد عبارت متداولى كه همگان به كار مى برند بايد پيش از هر چيزى بدانيم خطاهاى آن كاربرد چه است و چه نيست. بسيار دشوار و بلكه اصلاً ناممكن است بتوان همه عبارت هاى زبان را بررسى كرد و ديد به جهت منطقى كدام يك خطرناك و كدام يك بى خطر است. با اين حساب عمده كار فيلسوف يا دست كم وظيفه اى كه بر عهده دارد جنگ با زبان است. متأسفانه افراد كمى از چنين ضرورتى آگاه اند. عبارت «مصداق مفهوم ستاره ثابت» گرايش مهلك ديگرى را در زبان روشن مى كند: خلق نام هاى خاص صورى اى همچون «مصداق مفهوم ستاره ثابت». از سياق عبارت چنين برمى آيد كه به چيزى [در جهان بيرون] دلالت مى كند يا به چيزى اشاره مى كند كه «مصداق مفهوم ستاره ثابت» نام خاصى براى آن است، حال آن كه چنين نيست. زبان پر است از اين چنين مشكلاتى.
گذشته از اين همه، آيا انديشيدن گونه اى از سخن گفتن نيست چطور ممكن است انديشيدن با سخن گفتن در تخاصم باشد آيا چنان نيست كه از همان آغاز انديشه با خودش در جنگ بوده است آيا اين چنين به امتناع انديشيدن نمى رسيم
هنگامى كه انديشه را در مسير رشد فردى ردگيرى مى كنيم چه بسا به جايى برسيم كه انديشيدن را سخن گفتنى درونى و بى كلام تعريف كنيم. چنين توصيفى حق مطلب را ادا نمى كند و سرشت حقيقى انديشيدن را توضيح نمى دهد. آيا با فرمولهايش نيست كه رياضيدان مى انديشد زبان رياضى نيز همانند زبان گفتار آفريده اى انسانى است با اين تفاوت اساسى كه بر خلاف زبان گفتار به خطاهاى منطقى منجر نمى شود. به اين ترتيب اگر از چند و چون انديشيدن در آگاهى فرد صرف نظر كنيم و به جاى آن سرشت واقعى انديشيدن را در نظر آوريم مى فهميم كه نمى توان آن را با سخن گفتن هم سنگ گرفت. در اين صورت نمى توان انديشيدن را از حرف زدن استخراج كرد. انديشيدن بر سخن گفتن تقدم دارد و نمى توان آن را به خاطر نقائص منطقى زبان تخطئه كرد.
سياق گفتار خود عامل عبارتهايى نادقيق و گمراه كننده است و به خطا در انديشيدن منجر مى شود چون چنين القا مى كند كه [مثلاً] يك تابع كه در واقع يك شىء نيست، واقعاً شىء است. احتمالاً بيشتر ناخالصى هايى كه سرچشمه منطقى شناخت را آلوده مى كنند در همين امر ريشه داشته باشند.
دوشنبه 18 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: واحد مرکزي خبر]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 54]