واضح آرشیو وب فارسی:ایران ویج: اشعار نیما یوشیج ۱
خون سرد من از این دونان شهرستان نیم خاطر پر درد کوهستانیم، کز بدی بخت، در شهر شما روزگاری رفت و هستم مبتلا! هر سری با عالم خاصی خوش است هر که را که یک چیزی خوب و دلکش است ، من خوشم با زندگی کوهیان چون که عادت دارم از طفلی بدان . به به از آنجا که ماوای من است، وز سراسر مردم شهر ایمن است! اندر او نه شوکتی ، نه زینتی نه تقلید، نه فریب و حیلتی . به به از آن آتش شبهای تار در کنار گوسفند و کوهسار! به به از آن شورش و آن همهمه که بیفتد گاهگاهی در رمه : بانگ چوپانان، صدای های های، بانگ زنگ گوسفندان ، بانگ نای ! زندگی در شهر، فرساید مرا صحبت شهری بیازارد مرا … زین تمدن، خلق در هم اوفتاد آفرین بروحشت اعصار باد ********************************************** اجاق سرد مانده از شب های دورادور بر مسیر خامش جنگل سنگچینی از اجاقی خرد اندرو خاکستر سردی همچنان کاندر غبار اندوده ی اندیشه های من ملال انگیز طرح تصویری در آن هرچیز داستانی حاصلش دردی روز شیرینم که با من آشتی بودش نقش ناهمرنگ گردیده سرد گشته, سنگ گردیده با دم پاییز عمر من کنایت از بهار روی زردی همچنانکه مانده از شب های دورادور بر مسیر خامش جنگل سنگچینی از اجاقی خرد اندرو خاکستر سردی آبان ۱۳۲۷ ********************************************** شعری برای کودکان از نیما یوشیج بچه ها ,بهار! گلها واشدند برفها پا شدند. از رو سبزه ها از روی کوهسار بچه ها بهار داره رو درخت می خونه به گوش “پوستین را بکن قبا رو بپوش” بیدار شو ,بیدار بچه ها,بهار دارند می روند دارند می پرند زنبور از لونه بابا از خونه همی پی کار بچه ها, بهار! لاهیجان . اسفند ۱۳۰۸ ********************************************** شب همه شب … داروَگ خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه. گرچه میگویند: “میگریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران.” قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد - چون دل یاران که در هجران یاران- قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟ ********************************************** هست شب هست شب، یک شب دم کرده و خاک رنگ رخ باخته است . باد – نو باوه ی ابر – از بر کوه سوی من تاخته است . هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده یی راهش را . با تنش گرم،بیابان دراز مرده را ماند در گورش تنگ - به دل سوخته من ماند . به تنم خسته، که می سوزد از هیبت تب ، هست شب . آری شب ********************************************** ترا من چشم در راهم ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در شاخ ” تلاجن” سایه ها رنگ سیاهی وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم ترا من چشم در راهم. شباهنگام.در آندم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بندد دست نیلوفر به پای سرو کوهی دام گرم یاد آوری یا نه من از یادت نمی کاهم ترا من چشم در راهم. زمستان۱۳۳۶ ********************************************** شب همه شب … داروَگ خشک آمد کشتگاه من در جوار کشت همسایه. گرچه میگویند: “میگریند روی ساحل نزدیک سوگواران در میان سوگواران.” قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟ بر بساطی که بساطی نیست در درون کومهی تاریک من که ذرهای با آن نشاطی نیست و جدار دندههای نی به دیوار اطاقم دارد از خشکیش میترکد - چون دل یاران که در هجران یاران- قاصد روزان ابری، داروگ! کی میرسد باران؟
۲۱ آبان ۱۳۹۰
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ایران ویج]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 285]