تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 28 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هان! ميان حق و باطل جز چهار انگشت فاصله نيست. از آن حضرت درباره معناى اين فرمايش س...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1830706536




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در اتاق معاون


واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: در اتاق معاون
ريان-صداي قيژ لولاي در، امواج استرس رو تا سر انگشتانم مي كشيد. رو به روي در اتاقش نشسته بودم، من آن جا بودم و خيلي ها آن طرف ديگر منتظر. ميانگين گرفتم حدودا هر 15 دقيقه يك بار يك نفر با يك چهره در اخم گره خورده وارد مي شد و با چشم هايي كه برق اميدواري داشت بيرون مي آمدند. خيالم كم كم راحت مي شد. منتظر شنيدن صداي ممتد قيژ بودم تا سركي به داخل بكشم و با اطلاعات چشم هايم كمي اوضاع رو حلاجي كنم. اما هر دفعه فقط يك كت خاكي رنگ كه روي صندلي گذاشته شده بود به چشم مي خورد فقط همين و تعدادي صندلي و يك ميز.

مسئول دفتر اسم ها را يكي يكي مي خواند حدودا هر 15 دقيقه يك اسم. صندلي هاي اتاق انتظار كم كم خالي مي شد و كساني كه ايستاده بودند آن ها را پر مي كردند.اسم بعدي خوانده شد. پيرزني با چادر مشكي با خال خال هاي سفيد لنگ لنگان براي كشيدن دستگيره در به پايين، حركت كرد. واي كه چقدر دوست داشتم بفهمم او چه كاري با معاون دارد. باب صحبت با دو سه نفري كه كنارم بودند باز شد. معلم بودند، مشكلاتي داشتند كه انگار بايد محرمانه مي گفتند چون سوال هاي منو دور مي زدند حتما جايي كه بايد به نتيجه نرسيدند براي همين آمدند اين جا. و اين جا چطور؟ به نتيجه مي رسيم؟ نمي دونم...

يه عالمه كتاب تو كتاب خانه قديمي اتاق معاون است و كتاب هايي كه اگر اسم ببرم همه مي فهمند معاون كيه. اما اون كتاب ها خيلي قشنگ هستند حداقل براي من و چقدر دلم مي خواد چند تاشون بردارم و بخونم.صداي مسئول دفتر بلند شد انگار اسم من رو مي گفت: سريع بلند شدم. دستي سر و روم كشيدم و در حالي كه سعي مي كردم با اعتماد به نفس و جدي بشم. داخل شدم. گوشه اتاق پشت به پنجره پشت ميزش نشسته بود. معاون داشت با تلفن صحبت مي كرد. صداي خاصي داشت به درد گويندگي راديو مي خورد البته فقط راديو چون به قول صدا و سيمايي ها تصوير خوبي نداشت.

قبل از من معلم ها رفتند داخل البته نمي دونستم چي كار دارن ولي معاون داشت با يه نفر در مورد معلم ها صحبت مي كرد و مي گفت: از معلم ها كسي هم مونده از اين جمله هيچي نمي شد فهميد.حالا نوبت خودم بود.

بايد يه جوري مي گفتم جمله ها رو كنار هم مي چيدم منتظر لحظه اي كه بگه خب خداحافظ. اما او نگفت خداحافظ توضيحات رو كه شنيد مثل يه مدير سخت گوشي رو گذاشت.

پرسيد: مشكل چيه: شروع كردم به گفتن. موضوع من هم محرمانه است مثل بقيه. از نظر او همه چيز راحت بود. قبول كردن خيلي چيزها ولي توضيحات معاون براي من خيلي سخت بود. وقتي فهميد تفاهم هم نداريم يك نامه نوشت. براي خيلي ها مي نوشت. براي همه اون هايي كه قبل از من رفته بودن. اين جا بود كه فهميدم چرا در چشم ها برق اميد ديده مي شد.

البته چشم هاي من برق نمي زد چون شك داشتم.معاون حرف را مي شنيد، خودكار را برمي داشت، كاغذ را با خطي درشت سياه مي كرد طوري كه دو جمله او تمام آن را مي گرفت.

شايد يه روز در هفته، شايد هر روز، شايد هم چند روز در اتاق معاون ساعت هاي يك بعدازظهر غير اداري اين گونه مي گذشت.

همه آدم هايي كه اين جا بودند با مشكلاتشون قبلا جاهاي ديگه هم رفتن جاي ديگه پيش معاون ديگه، پيش رئيس ديگه و مدير ديگه و مسئول ديگه.

كم تر و بيش تر اما خب به نتيجه نرسيدن.

اما اين جا.... نمي دونم ؟
 دوشنبه 11 آذر 1387     





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خراسان]
[مشاهده در: www.khorasannews.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 84]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن