واضح آرشیو وب فارسی:خراسان: ؛در امتداد تاريكي
؛ ازدواج خياباني!
؛تازه ديپلم گرفته بودم و مثل هر دختر جواني، آرزوهاي زيادي داشتم. مي خواستم در كنكور شركت كنم و به دانشگاه بروم و به قول معروف براي خودم كسي بشوم. اما ماهي روياهايم در قلاب ٢ نگاه گير افتاد و ... . «ميترا» در دايره اجتماعي كلانتري احمدآباد مشهد ادامه داد: ماجرا از اين قرار است كه ٣ سال قبل، يك روز براي خريد به مغازه اي رفتم ولي دلم را در آن فروشگاه جا گذاشتم و بيرون آمدم. چون پسر جواني كه در آن مغازه كار مي كرد با نگاهش مرا شيفته خودش كرد. چند روز بعد دوباره به همان مغازه رفتم و آن پسر جوان تنها بود. وقتي از او كالاي موردنيازم را خواستم گفت: الان از آن كالا، موجود نداريم و سفارش داده ايم يكي دو روز بعد برايمان مي رسد. من كه در فكر بودم به نوعي با او ارتباط برقرار كنم شماره تلفن همراهم را روي كاغذي نوشتم و گفتم: لطف مي كنيد زماني كه اين كالاها رسيد به من خبر بدهيد. با اين نقشه زمينه ارتباط ما برقرار شد. برابر حدسي كه مي زدم «مجيد» خيلي زود تماس گرفت و اين بود زمينه ارتباطي كه به ازدواجي خياباني ختم شد و امروز هم به اين بن بست رسيده است. ميترا در ادامه افزود: مجيد با حرف هاي احساسي اش هر روز مرا بيشتر شيفته و دلبسته خودش مي كرد و كار به جايي رسيد كه اگر يك روز صدايش را نمي شنيدم مثل ديوانه ها مي شدم و در خانه بي خود و بي جهت بهانه گيري مي كردم. ٥ ماه گذشت و در اين مدت ما بارها باهم قرار ملاقات گذاشتيم و در پارك يا خيابان همديگر را مي ديديم. تا اين كه بالاخره او به قول خودش عمل كرد و با پدر و مادرش به خواستگاري ام آمد اما خانواده هردوي ما با اين ازدواج مخالف بودند. من و مجيد بيشتر از يك ماه درگيري داشتيم و خانواده مان را تهديد مي كرديم كه اگر با اين امر موافقت نكنيد، خودمان را مي كشيم! با اين شرايط بزرگ ترها مجبور شدند كه مقدمات مراسم عقدكنان مان را فراهم كنند. حدود يك سال گذشت و ما زندگي مشترك خود را آغاز كرديم اما به جاي اين كه بيشتر به هم وابسته شويم، روز به روز از يكديگر فاصله گرفتيم. مجيد صبح زود از خانه بيرون مي رفت و شب ها دير برمي گشت. هر وقت هم از او سوال مي كردم كه كجا بودي خيلي بي تفاوت جواب مي داد: سركار بودم و بعد هم با دوستانم دوري زديم و ... با اين حرف ها نسبت به او مشكوك شده بودم لذا با يكي از دوستانش به نام ياسر تماس گرفتم و تقاضاي كمك كردم. او به خاطر اين كه مرا نسبت به شوهرم بدبين كند گفت كه مجيد با چند زن ارتباط دارد. با شنيدن اين حرف ها سرم سوت كشيد و قلبم داشت از كار مي افتاد. من با تصميمي اشتباه و به قصد انتقام از مجيد، ارتباط تلفني ام را با دوست او ادامه دادم. ولي خيلي زود دستم رو شد و شوهرم موضوع را فهميد. مجيد الان اعتراف مي كند كه توسط ياسر در دام كريستال گرفتار شده است و با هيچ زني ارتباط ندارد. ميترا ادامه داد: كاش در زندگي ام بيشتر فكر مي كردم و اين قدر احساسي تصميم نمي گرفتم تا حالا اين چنين سرافكنده و پشيمان نباشم. به راستي ازدواج هاي خياباني مثل كشتي است كه در يك درياي توفاني حركت مي كند و هر لحظه ممكن است در گرداب بدبيني گرفتار شود يا به صخره هاي شك و ترديد برخورد كند تازه اين كشتي اگر هم از توفان نجات يابد خيلي دير و فرسوده به ساحل خواهد رسيد. از طرفي زوج هاي جوان بايد با آگاهي، مشكلات و اختلافات خود را رفع كنند و هر كسي را به حريم زندگي خود راه ندهند.
پنجشنبه 7 آذر 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: خراسان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 126]