تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هرگاه خداوند براى خانواده اى خير بخواهد آنان را در دين دانا مى كند، كوچك ترها بزرگ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829176126




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گریه امام زمان(عج) در مصیبت حضرت ابوالفضل علیه السلام


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: گریه امام زمان(عج) در مصیبت حضرت ابوالفضل علیه السلام

جناب حجت‏الاسلام آقاى قاضى زاهدى گلپایگانى مى‏فرماید: من در تهران از جناب آقاى حاج محمد على فشندى كه یكى از اخیار تهران است، شنیدم كه مى‏گفت: من از اول جوانى، مقیّد بودم كه تا ممكن است گناه نكنم و آنقدر به حج بروم تا به محضر مولایم حضرت بقیة‏اللّه‏، روحى فداه، مشرف گردم. لذا سال‌ها به همین آرزو به مكه معظمه مشرف مى‏شدم.در یكى از این سال‌ها كه عهده‏دار پذیرایى جمعى از حجاج هم بودم، شب هشتم ماه ذیحجه با جمیع وسائل به صحراى عرفات رفتم تا بتوانم قبل از آن كه حجاج به عرفات بیایند، براى زوارى كه با من بودند جاى بهترى تهیه كنم. تقریبا عصر روز هفتم بارها را پیاده كردم و در یكى از آن چادرهایى كه براى ما مهیا شده بود، مستقر شدم. ضمنا متوجه شدم كه غیر از من هنوز كسى به عرفات نیامده است. در آن هنگام یكى از شرطه‏هایى كه براى محافظت چادرها در آنجا بود، نزد من آمد و گفت: تو چرا امشب این همه وسائل را به اینجا آورده‏اى؟ مگر نمى‏دانى ممكن است سارقان در این بیابان بیایند و وسائلت را ببرند؟ به هر حال حالا كه آمده‏اى، باید تا صبح بیدار بمانى و خودت از اموالت محافظت بكنى. گفتم: مانعى ندارد، بیدار مى‏مانم و خودم از اموالم محافظت مى‏كنم.آن شب در آنجا مشغول عبادت و مناجات با خدا بودم و تا صبح بیدار ماندم تا آن ‏كه نیمه‏هاى شب دیدم سید بزرگوارى كه شال سبز به سر دارد، به در خیمه من آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: حاج محمدعلى، سلام علیكم. من جواب سلام را دادم و از جا برخاستم. ایشان وارد خیمه شدند و پس از چند لحظه جمعى از جوان‌ها كه تازه مو بر صورتشان روییده بود، مانند خدمتگزار به محضرش رسیدند. من ابتدا مقدارى از آنها ترسیدم، ولى پس از چند جمله كه با آن آقا حرف زدم، محبت او در دلم جاى گرفت و به آنها اعتماد كردم. جوان‌ها بیرون خیمه ایستاده بودند ولى آن سید داخل خیمه تشریف آورده بود. ایشان به من رو كرد و فرمود: حاج محمد على! خوشا به حالت! خوشا به حالت! گفتم: چرا؟فرمودند: شبى در بیابان عرفات بیتوته كرده‏اى كه جدم حضرت سیدالشهداء اباعبداللّه‏الحسین علیه السلام هم در اینجا بیتوته كرده بود. من گفتم: در این شب چه باید بكنیم؟ فرمودند: دو ركعت نماز مى‏خوانیم، در این نماز پس از حمد، یازده مرتبه قل‏هواللّه‏ بخوان.لذا بلند شدیم و این عمل را همراه با آن آقا انجام دادیم. پس از نماز آن آقا یك دعایى خواندند كه من از نظر مضامین مانند آن دعا را نشنیده بودم. حال خوشى داشتند و اشك از دیدگانشان جارى بود. من سعى كردم كه آن دعا را حفظ كنم ولى آقا فرمودند: این دعا مخصوص امام معصوم است و تو هم آن را فراموش خواهى كرد. سپس به آن آقا گفتم: ببینید آیا توحیدم خوب است؟ فرمود: بگو. من هم به آیات آفاقیه و انفسیه بر وجود خدا استدلال كردم و گفتم: من معتقدم كه با این دلایل، خدایى هست. فرمودند: براى تو همین مقدار از خداشناسى كافى است. سپس اعتقادم را به مسئله ولایت براى آن آقا عرض كردم. فرمودند: اعتقاد خوبى دارى. بعد از آن سؤال كردم كه: به نظر شما الآن حضرت امام زمان(عج) در كجا هستند. حضرت فرمودند: الان امام زمان در خیمه است.سؤال كردم: روز عرفه، كه مى‏گویند حضرت ولى‏عصر(عج) در عرفات هستند، در كجاى عرفات مى‏باشند؟ فرمود: حدود جبل‏الرحمة. گفتم: اگر كسى آنجا برود آن حضرت را مى‏بیند؟ فرمود: بله، او را مى‏بیند ولى نمى‏شناسد.گفتم: آیا فردا شب كه شب عرفه است، حضرت ولى‏عصر(عج) به خیمه‏هاى حجاج تشریف مى‏آورند و به آنها توجهى دارند؟ فرمود: به خیمه شما مى‏آید؛ زیرا شما فردا شب به عمویم حضرت ابوالفضل علیه‌السلام متوسل مى‏شوید.در این موقع، آقا به من فرمودند: حاجّ محمدعلى، چاى دارى؟ ناگهان متذكر شدم كه من همه چیز آورده‏ام ولى چاى نیاورده‏ام. عرض كردم: آقا اتفاقا چاى نیاورده‏ام و چقدر خوب شد كه شما تذكر دادید؛ زیرا فردا مى‏روم و براى مسافرین چاى تهیه مى‏كنم.آقا فرمودند: حالا چاى با من. از خیمه بیرون رفتند و مقدارى كه به صورت ظاهر چاى بود، ولى وقتى دم كردیم، به قدرى معطر و شیرین بود كه من یقین كردم، آن چاى از چای‌هاى دنیا نیست، آوردند و به من دادند. من از آن چاى دم كردم و خوردم. بعد فرمودند: غذایى دارى، بخوریم؟ گفتم: بلى نان و پنیر هست. فرمودند: من پنیر نمى‏خورم. گفتم: ماست هم هست. فرمودند: بیاور، من مقدارى نان و ماست خدمتشان گذاشتم و ایشان از نان و ماست میل فرمودند.سپس به من فرمودند: حاج محمدعلى، به تو صد ریال (سعودى) مى‏دهم، تو براى پدر من یك عمره به ‏جا بیاور. عرض كردم: اسم پدر شما چیست؟ فرمودند: اسم پدرم «سید حسن» است. گفتم: اسم خودتان چیست؟ فرمودند: سید مهدى. من پول را گرفتم و در این موقع، آقا از جا برخاستند كه بروند. من بغل باز كردم و ایشان را به عنوان معانقه در بغل گرفتم. وقتى خواستم صورتشان را ببوسم، دیدم خال سیاه بسیار زیبایى روى گونه راستشان قرار گرفته است. لب‌هایم را روى آن خال گذاشتم و صورتشان را بوسیدم.پس از چند لحظه كه ایشان از من جدا شدند، من در بیابان عرفات هر چه این طرف و آن طرف را نگاه كردم كسى را ندیدم! یك مرتبه متوجه شدم كه ایشان حضرت بقیة‏اللّه‏، ارواحنا فداه، بوده‏اند، به ‏خصوص كه اسم مرا مى‏دانستند و فارسى حرف مى‏زدند! نامشان مهدى(عج) بود و پسر امام حسن عسكرى علیه السلام بودند.بالاخره نشستم و زار زار گریه كردم. شرطه‏ها فكر مى‏كردند كه من خوابم برده است و سارقان اثاثیه مرا برده‏اند، دور من جمع شدند، اما من به آنها گفتم: شب است و مشغول مناجات بودم و گریه‏ام شدید شد.فرداى آن روز كه اهل كاروان به عرفات آمدند، من براى روحانى كاروان قضیه را نقل كردم، او هم براى اهل كاروان جریان را شرح داد و در میان آنها شورى پیدا شد.اول غروب شب عرفه، نماز مغرب و عشا را خواندیم. بعد از نماز با آن ‏كه من به آنها نگفته بودم كه آقا فرموده‏اند: «فردا شب من به خیمه شما مى‏آیم؛ زیرا شما به عمویم حضرت عباس علیه السلام متوسل مى‏شوید.» خود به خود روحانى كاروان روضه حضرت ابوالفضل علیه السلام را خواند و شورى برپا شد و اهل كاروان حال خوبى پیدا كرده بودند، ولى من دائما منتظر مقدم مقدس حضرت بقیة‏اللّه‏، روحى و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء، بودم.بالاخره نزدیك بود روضه تمام شود كه كاسه صبرم لبریز شد. از میان مجلس برخاستم و از خیمه بیرون آمدم، ناگهان دیدم حضرت ولى‏عصر(عج) بیرون خیمه ایستاده‏اند و به روضه گوش مى‏دهند و گریه مى‏كنند، خواستم داد بزنم و به مردم اعلام كنم كه آقا اینجاست، ولى ایشان با دست اشاره كردند كه چیزى نگو و در زبان من تصرف فرمودند و من نتوانستم چیزى بگویم. من این طرف در خیمه ایستاده بودم و حضرت بقیة‏اللّه‏، روحى‏فداه، آن طرف خیمه ایستاده بودند و بر مصائب حضرت ابوالفضل علیه السلام گریه مى‏كردیم و من قدرت نداشتم كه حتى یك قدم به طرف حضرت ولى‏عصر(عج) حركت كنم. بالاخره وقتى روضه تمام شد، حضرت هم تشریف بردند.منبع:برگرفته از: آثار و بركات حضرت امام حسین علیه السلام، ص23، قضیه 5.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 426]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن