واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: درباره آخرین ساخته برادران برادران کوئن...
رمان 215 صفحه ای چارلز پورتیس با نام «شهامت» که در دسامبر 1968 به بازار نشر عرضه گردید، آنقدر جذاب بود و آنقدر نوآوری داشت که بلافاصله یک نسخه سینمایی به کارگردانی هنری هاتاوی در ژانر وسترن نیز از آن ساخته شود. «جان وین» برای بازی در این فیلم و ایفای نقش «مارشال روبن کابرن» به اسکار رسید و نوول پورتیس نیز به کتابی چند زبانه تبدیل شد و تا دسامبر سال 1969 بیش از یک میلیون نسخه از کتاب به فروش رسید.
حالا بیش از 40 سال از آن روزگار می گذرد. ژانر نازنین وسترن دیگر نفسی ندارد و در بستر احتضار افتاده و بزرگانش نیز که دیگر مدتهاست از این سرای فانی رخت بربسته اند. در این فاصله نوول پورتیس بارها زیرچاپ رفت و ورسیون های سینمایی و تلویزیونی متعددی نیز از این اثر ساخته شد اگرچه تمام این آثار زیر سایه سنگین همان وسترن کلاسیک می ماندند، ضمن اینکه هیچ فروغی نیز به معنای واقعی کلمه نداشتند. تا اینکه از دوسال پیش علاقمندی کوئن ها به دوباره سازی آن وسترن کلاسیک اعلام شد. این دیگر یک خبر عادی نبود....
حالا جف بریجز پس اسکاری که چند ماه پیش برد؛ نقش جان وین اسطوره ای را بازی می کند. چاره ای نداریم جز اینکه تا اواخر دسامبر صبر کنیم تا آخرین فیلم برادران کوئن به اکران برسد. کاری که این دو برای فیلم سینمایی شان در نظرگرفته بودند از همان ابتدای کار تمام گوشها را تیز و ذهن را آماده کرده بود. بازسازی یک وسترن کلاسیک آنهم با مهر و امضای جان وین جاودانی و افسانه ای. کوئن ها فیلم true grit محصول 1969 ساخته هنری هاتاوی را دوباره سازی کرده اند.
اما چرا باید اینگونه باشد و مگر داستان «شهامت»، رمان پرفروش و بسیار پرطرفدار چارلز پورتیس چه ویژگیهایی داشته که بتواند یک زوج معروف از سینمای مستقل و به تعبیری بهترین آنها را به خود جلب کند؟ موضوع اینجا است که اصلا باید انگیزه کوئن ها از این دوباره سازی را در همان ناخنک زدن های سراسر موفق شان به ژانرهای مختلف جستجو کرد. چه خوبست با فیلم موفق هنری هاتاوی یعنی «شهامت» آشنا باشید و یا حداقل فیلم را به یاد بیاورید. به ویژه اینکه شهامت تحقیقا آخرین فیلم موفق جان وین هم بشمار می آید.
داستان فیلم درباره مردمان یک شهر کوچک در غرب قدیم است. در زمانه ای که هر شهری با یک کلانتر روزگارش را به سامان میرساند. جان وین در نقش «مارشال روبن کابرن» به مثابه یک کلانتر سالخورده و استخوان خرد کرده تمام همت خودرا مصروف به بار نشستن یک امید می کند. او در آخرین سالهای زندگی حرفه ای و شخصی اش تمام اعتبار و آبروی خود را به پای موفقیت و در خدمت یک دختر نوجوان می گذارد، بلکه تند بادهای زندگی این دخترک بی نوا، تبدیل به نسیم های بهاری شوند. و در راه رسیدن به این فصل سبز، مارشال سالخورده نه ابزار کافی، نه نیروی کافی و نه انگیزه کافی دارد. با این حال خزان روحی او نیز به مانند هر مردی در هر سنی و با هر زخمی، مرهم و درمان خودش را دارد. دخترک داستان آنچنان پرانگیزه و پر از صلابت به دنبال حق خود و خونخواهی مسلم خود است و چنان به پدر از دست رفته اش می نگرد که کلانتر سالخورده را به همان مرهم خزانش نزدیک سازد. همکاری و همیاری این دو باعث می شود زندگی و زمانه برای همه بهتر گردد، دخترک انتقام مرگ پدرش را می گیرد و این درحالی است که پدری معنوی نیز بدست آورده است...
هنری هاتاوی موبه مو به داستان و نوول چارلز پورتیس وفادار بوده است. فیلم او بسیار عاطفی از کار درآمده و به همان اندازه که میشود از هاتاوی انتظار داشت، او قواعد ژانر را رعایت کرده است. چرا که اگر ژانری باشد که قواعدش و اصلا سینمایش مورد تقدس همگان باشد همین ژانر یا گونه وسترن است و بس. اما برادران کوئن این قداست را در ساخت وسترن شان پاس میدارند؟
هرگز این اتفاق نمیفتد. برادران کوئن هرگز زیر بار قواعد ژانر نرفته اند. از «فارگو» ( 1996) به اینطرف آنها هرچه ساخته اند، بی تفاوت به قواعد ژانر بوده و چقدر هم از این کارشان کیف کرده ایم. قواعد ژانر اگرچه یکسری ابزار کار در اختیار فیلمساز قرار میدهد و می تواند به عنوان یک دفترچه کلیدی راهنما عمل کند؛ اما برای سینماگران خلاق و اعجوبه های نازنینی مثل کوئن ها، صد البته که دست و پا گیر هم هست. امضای اصلی این دو برابر میانسال در سینمای این زمانه، به همان بشکن و بالااندازهای ژانری معروف شده.
این را هم بگویم که قواعد ژانر یک بحث فنی و تئوریک سینمایی هم هست اما در دو جمله هم میشود خلاصه اش کرد: استفاده درست و درمان از زمان و مکان برای شکل گیری کاراکترهای کلیدی با توجه به نوع داستان و داستانک ها و وصل شدن منطقی هر کدام از آنها به بستر اصلی برای بدست دادن آوردن یک پایان خوب و قابل درک.
بنابراین مثلا در ژانر جنایی معمایی در کنار یک شخصیت پرسشگر و سمج و شکارچی به مانند یک کارآگاه پلیس، یک کاراکتر صیدی هم باید وجود داشته باشد وارد کردن طنز تلخ؛ صحنه های جاده ای، کاراکترهای کم حرف و... اساس کار است. با این حال گاهی برخی از فیمسازان خلاق همین قواعد ژانر در گونه جنایی معمایی را می شکنند. آب از آب هم تکان نمی خورد، چون به منطق داستان لطمه ای وارد نمیشود.
با این حال کوئن ها برای جذابیت بیشتر و یا برای غافلگیری هرچه تمامتر، آمده اند بساط چارلز پورتیس را به هوا داده اند. و این عدم وفاداریشان به رمان پورتیس هرگز تعجب آور نیست. چرا که اگرچه آنها عمدتا اقتباسی کار می کنند اما اگر بخواهند قواعد ژانر را بشکنند که دیگر نمیتوانند به کتاب؛ داستان، نوول یا منبع اصلی متعهد باشند.
دست برقضا در مصاحبه ای اتان کوئن خطاب به برادرش جوئل عنوان کرد: تو هرگز برای نویسنده کتاب شهامت چارلز پورتیس و یا هنری هاتاوی و اصلا تمام بازسازی های این داستان و فیلم؛ وفاداری قائل نبودی جز برای جان وین...
جالب اینجاست که اتان کوئن به یک المنت کلیدی اشاره کرده است. در کتاب و در فیلم اصلی، مارشال کابرن (جان وین) همه کاره است. فیلم وسترن است و جان وین سلطان و گل سرسبد این ژانر در تمام ادوار تاریخ (این جمله را از کلینت ایستوود قرض گرفتم که در افتتاحیه فستیوال فیلم ونیز در 1992 به احترام جان وین گفته بود. خاطرتان هست که همان سال ایست وود وسترن جاودانه نابخشوده را ساخته بود). پس کوئن ها برای غافلگیری چه کاری را می توانستند انجام دهند؟ و یا در واقع بهترین کاری که دلشان خواست انجام ندهند چه بوده؟ اینکه آمده اند و سرجمع «مارشال روبن کابرن» (بابازی جف بریجز) طفلکی را انداخته اند بیرون از مرکزیت ماجرا و دخترک فیلم شهامت آمده و شده نقش اول این وسترن! به جز این کاراکترهای لابوف (با بازی مت دیمون) و تام چنی (با بازی جاش برولین) نیز بسیار بیشتر از نسخه کلاسیک شهامت؛ پرداخت شده اند و در روند شکل گیری ماجراها تاثیرگذاری دارند.
این اتفاق برای سینما دوستانی که عاشقانه ژانر وسترن را دوست دارند باورکردنی نیست اما خب با برادران کوئن چنین تغییراتی و اعمال آنها نه تنها شدنی است که اتقافا جذاب هم جلوه گری میکند. طرفه اینکه همان قضیه تزریق طنز سیاه و تلخ نیز با این تغییر جایگاه در کاراکترهای کلیدی بیشتر کاربرد منطقی پیدا میکند، چنانکه همین مهم را در کارهای قبلی کوئن ها به کرات دیده ایم.
در این رابطه فیلم «قاتلین پیرزن» (محصول 2004) را بیاد بیاورید. کوئن ها نسخه تمام ورسیون های فیلم را پیچیدند و اصلا نه تنها قواعد ژانر را بد جوری شکستند، داستان و ماجراها و تمامی بزرگی و کوچکی کاراکترها، در فیلمشان تغییر کرده بود.
به هر روی پس از فیلم اسکاری کوئن ها، «جایی برای پیرمردها نیست» (2008)، «یک مرد جدی» (2009) نیز برایمان سرشار از لحظات سینمایی بود. لحظاتی که زندگی معنایشان کنیم. حالا منتظر «شهامت» می مانیم. آنهم در سالی که فقر فیلم هایی که روح مان را تازه کند، بد جوری بیداد می کند. اصلا در سینمایی که بزرگانش یکی یکی درگذشته اند و جوانترهایش عقل سینمایی ندارند و تا بالغ شدن فاصله دارند بسیار؛ وجود و حضور فعال کوئن ها غنیمتی ارزشمند است.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 284]