تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس به خدا و روز قيامت ايمان دارد، بايد ميهمانش را گرامى دارد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821229850




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

راه بازگشت به سرزمين مابعدالطبيعه


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: مارتين هيديگر در سال 1889 به دنيا آمد. مهم.ترين و بزرگترين كتاب او وجود و زمان است كه در سال 1927 منتشر شد و بسياري از چاپ.هاي مكرر بعدي اين كتاب از همان ترتيب صفحات و بندهاي چاپ اول، كه ما نيز قسمت.هايي از آن را در اينجا آورده.ايم، تبعيت مي.كند. هيديگر گه.گاه از اين كتاب با حروف اختصاري S. u. Z ياد مي.كند كه عنوان كامل آن Sein und Zeit (و در زبان انگليسي B&T يا Bering and Tim) است. او حتي گاهي كتاب انتقاد عقل محض كانت را با حروف اختصاري آلماني آن يعني K.d.r.V كه معادل Kritik der reiene Vernuft است، ياد مي.كند.

هيديگر در سال 1929 رساله.اي نوشت در هفده صفحه، تحت عنوان مابعدالطبيعه چيست، كه بعداً در سال 1943 يك موخره..ي نه صفحه.اي به آن افزود.

هر دوي اين نوشته.ها، يعني متن رساله و موخره.ي آن، همراه با سه رساله.ي كوچك ديگر و يك مقدمه از ويراستار كه به تنهايي دو برابر حجم اصلي كتاب بود و كلاً بالغ بر چهارصد صفحه مي.شد، به زبان انگليسي ترجمه گرديد. عنوان اصلي اين مجموعه عبارت بود از قيام ظهوري و وجود كه هيديگر در سال 1949 يك مقدمه.ي پانزده صفحه.اي به چاپ پنجم آن اضافه كرد. اين مقدمه خود، رساله.اي مستقل است كه نام و عنوان خاص خود را دارد و هيديگر اهميت فراواني براي آن قائل است. او خود اين رساله را براي درج در كتاب حاضر برگزيده است. اين رساله كه قبلاً به زبان انگليسي ترجمه نشده است به واسطه.ي اهميت خاص آن در اينجا ترجمه و منتشر گرديده و هيديگر پاره.اي از سوالات ويراستار را درباره.ي ترجمه.ي اصطلاحات كليدي و بالاخص قسمت.هاي سخت و مشكل آن، شفاهاً و كتباً پاسخ داده است.

برخي از معادل.هايي كه من در برابر الفاظ آلماني هيديگر برگزيده.ام في.المثل مانند Being (وجود) در برابر beings , Sein (موجودات) در برابر reperesentatinoal thinking, Seiendes, (تفكر حصولي، تفكر تمثلي، تفكر مفهومي) در برابر Thinking that recalls و vorstellendes Denken (تفكر توأم با تذكر، تفكر حضوري، تفكر معنوي) در برابر undenkends Denken، همگي مورد تأييد كامل او قرار گرفته.اند، اما او تمام متن كتاب را مورد مطالعه و تصحيح قرار نداده است.

به هر حال كوشش فراواني كرده.ام كه متن انگليسي اين رساله دقيق و روان باشد، اما خواننده نيز نبايد فراموش كند كه صعوبت و تكليف هيديگر ضرب.المثل شده و او مانند اسلاف خود همچون ارسطو و هگل، يا به اعتباري فاكنر، در عصر ما، زبان و اصطلاحات رسمي فلسفه در روزگار ما را جداً به مبارزه طلبيده هرچند كه گاهي نيز از به كار بردن چنان اصطلاحاتي ابا ندارد. البته وجاهت و «وزانت» كلمات براي او در برابر «معني» اهميت كمتري دارد وچنانچه خواننده از ديدن الفاظ و اصطلاحاتي كه در بادي نظر نامأنوس مي.نمايد دلزده نشود و رساله را تمام و كمال، بخواند، حتي در همان دور اول مطالعه چيزهاي زيادي خواهد آموخت تا چه رسد به مطالعات مكرر و عميق.تر. اينك متن رساله:




دكارت خطاب به پيكو كه اصول فلسفه را به زبان فرانسه ترجمه كرده است، مي.نويسد: «بنابراين كل فلسفه به مثابه.ي درختي است كه ريشه.هاي آن مابعدالطبيعه، تنه.ي آن طبيعيات و شاخه.هاي آن ساير علوم هستند…»

اكنون با توجه به اين مثال اين پرسش مطرح است كه: ريشه.هاي درخت فلسفه در چه خاكي قرار گرفته.اند؟ و اين ريشه.ها، به طريق اولي تمام درخت، از چه سرزميني عصاره.ي حيات و قوت خود را كسب مي.كنند؟ كدام عنصر حياتي كه در دل اين سرزمين نهفته وارد اين ريشه.ها مي.شود و در آنها جذب و هضم مي.شود و سبب حفظ درخت و تغذيه.ي آن مي.گردد؟ اساس و عنصر حياتي مابعدالطبيعه چيست؟ مابعدالطبيعه از حيث سرزميني كه در آن قرار گرفته چيست؟ و بالاخره حقيقت ذات مابعدالطبيعه و آنچه كه موجب قوام ماهيت آن مي.شود چيست؟

كار مابعدالطبيعه آن است كه به موجود من حيث هو موجود مي.انديشد. وقتي سوال مي.شود كه «موجود» چيست، خود موجود از آن حيث كه موجود است، مدنظر است. نگرش حصولي مابعدالطبيعي1 چنين نظري را مديون نور وجود است.

حقيقت اين نور، يعني آن چيزي كه تفكر مابعدالطبيعي آن را نور مي.شناسد، هرگز در حيطه.ي مابعدالطبيعه نمي.گنجد زيرا مابعدالطبيعه هميشه موجودات را صرفاً از آن جهت كه موجودند تحقيق مي.كند كه مبدأ و منشأ اين نور است. البته اصحاب مابعدالطبيعه معتقدند اين نور به اندازه.ي كافي روشن و آشكار (بديهي) است زيرا ما هر وقت به موجودات مي.نگريم از خلال اين نور و در پرتو آن نگريسته.ايم.2

«موجود» به هر طريقي كه معني و تفسير شود، چه به عنوان «روان» در مذهب اصالت روان، يا به عنوان ماده و نيرو درمذهب اصالت ماده، يا به عنوان صيرورت و حيات، يا به عناوين ديگر مانند ايده، اراده، جوهر، فاعل شناسايي، انرژي و بالاخره بازگشت به جاويدان همان، همواره از آن جهت كه «موجود» هستند در پرتو وجود ظاهر مي.شوند.

همواره وقتي مابعدالطبيعه موجودات را تعريف و تبيين مي.كند، وجود ظاهر و آشكار شده و از حالت خفا به ظهور و ناپوشيدگي درمي.آيد. اما اينكه چرا و چگونه وجود به ظهور و انكشاف مي.پيوندد و اينكه چرا و چگونه وجود به صورت مابعدالطبيعه درآمده مسأله.اي است كه همچنان تاريك و مبهم است. وجود از آن جهت كه ظاهر لذاته و مظهر لغيره، است، يعني همان چيزي كه حقيقت وجود را تشكيل مي.دهد، هرگز از روي ذكر و فكر بيان نشده است. با اين حال وقتي مابعدالطبيه مي.پرسد موجود از آن حيث موجود است چيست و در مقام پاسخ به سوال برمي.آيد، بدون اينكه خود بداند به ظاهريت وجود اشاره مي.كند و من حيث لايشعر وجود براي او به حالت ظهور و انكشاف درمي.آيد. 3

بنابراين، مي.توان گفت حقيقت وجود همان سرزميني است كه مابعدالطبيعه به عنوان ريشه.ي درخت فلسفه در آن قرار گرفته و از خاك آن تغذيه مي.كند. از آنجا كه مابعدالطبيعه سخن از موجود بماهو موجود مي.گويد همواره به موجود بسنده كرده و پرواي وجود من حيث هو وجود را ندارد. مابعدالطبيعه از آن جهت كه ريشه.ي درخت فلسفه است تمام غذا و قوتي را كه كسب مي.كند به تنه درخت و شاخه.هاي آن مي.رساند و اين ريشه.ها در خاك فرورفته.اند تا درخت را به روييدن از زمين و ترك كردن آن ياري دهند. درخت فلسفه در خاكي روييده كه مابعدالطبيعه در آن ريشه دوانده است. زمين در اينجا همان عنصر حياتي يا حوزه.ي مناسبي است كه ريشه.ي درخت در آن زندگي مي.كند اما رويش درخت هرگز نمي.تواند اين خاك را عوض ريشه.هاي درخت جذب كند كه به صورت جزئي از درخت در آن هضم و ناپديد شود. اما در عوض ريشه.هاي درخت حتي نازك.ترين رشته.هاي خود را در خاك فرو برده و پراكنده كرده است. زمين، هميشه زمين است براي ريشه.ها اما ريشه.ها زمين را به خاطر درخت فراموش كرده.اند. اگرچه زمين عنصر حيات.بخش و حوزه.ي مناسب ريشه.هاست، لكن ريشه.ها خود را متعلق به درخت مي.دانند. به عبارت ديگر ريشه.ها، يعني مابعدالطبيعه هم خود و هم عنصر حيات.بخش خود را فداي درخت مي.كنند. ريشه.ها از آن جهت كه ريشه.اند در خدمت خاك نيستند و به آن اعتنايي ندارند؛ گويي حيات آنها از اين خاك مايه نگرفته و در آن نشو و نمو نكرده است، تا بدانجا كه مي.پندارند اگر آنان در اين خاك نمي.زيستند آن خاك خود همان خاك و آن عنصر خود همان عنصر نمي.بود. پس مابعدالطبيعه تا آنجا كه فقط به موجود بماهو موجود مي.انديشد هرگز نه متذكر وجود است و نه پرواي آن را دارد. از اينجاست كه فلسفه هرگز به سرزميني كه از آن روييده توجهي ندارد.

فلسفه همواره سرزمين خود را ترك كرده و مي.كند. اگرچه فلسفه به سبب مابعدالطبيعه سرزمين خود را ترك مي.كند اما هرگز نمي.تواند از آن بگريزد. وقتي متفكري عزم آن مي.كند كه سرزمين مابعدالطبيعه را بيابد و در عوض انديشيدن به موجود من حيث هوموجود مي.كوشد كه متذكر حقيقت وجود شود، آن وقت است كه به يك معنا به سرزمين مابعدالطبيعه بازگرديده است. اما هنوز آنچه كه از اين نظر به سرزمين پنداشته مي.شود وقتي با زبان و بيان خود او تبيين شود، شايد چيز ديگري باشد، چيزي كه هنوز ناگفته ماند، بدين اعتبارات ذات و ماهيت مابعدالطبيعه نيز، خود نه مابعدالطبيعه بلكه چيز ديگري است.

البته چنين تفكري كه متذكر حقيقت وجود است ديگر به صرف مابعدالطبيعه بسنده نمي.كند اما برخلاف و عليه مابعدالطبيعه نيز فكر نمي.كند. اگر به تصويري كه در آغاز رساله مطرح كرديم بازگرديم و در آن تعمق كنيم خواهيم ديد كه چنين تفكري ريشه.ي درخت فلسفه را از هم ندريده بلكه همچنان در آن سرزمين ايستاده و خاك را در پي ريشه مي.كاود. مابعدالطبيعه هميشه بنياد و اساس فلسفه است اما بنياد و اساس تفكر نيست. وقتي به حقيقت وجود فكر مي.كنيم مابعدالطبيعه مغلوب مي.شود و از آن گذشت حاصل مي.كنيم و ديگر نمي.توانيم اين دعوي مابعدالطبيعه را بپذيريم كه پرواي تذكر عميق نسبت به «وجود» دارد و به طور قطع و يقين كليه.ي نسبت.ها و روابط موجودات را تعيين مي.كند.

اما «گذشت از مابعدالطبيعه» به معناي انهدام مابعدالطبيعه نيست. تا وقتي كه انسان حيوان ناطق است، حيوان مابعدالطبيعي نيز خواهد بود. تا وقتي انسان خود را «حيوان ناطق» مي.داند، مابعدالطبيعه چنان كه كانت گفته است لازم ذات او خواهد بود. اما اگر قرار است كه تفكر ما در مجاهدت براي بازگشت به درون سرزمين مابعدالطبيعه موفق شود، بايد كمك كند كه تغييري در طبيعت انسان ايجاد شود و اين تغيير بايد همراه با دگرگون شدن مابعدالطبيعه باشد. 4

اينكه ما در بسط و تفصيل پرسش از حقيقت وجود سخن از غلبه بر مابعدالطبيعه مي.گوييم، غرض تذكر نسبت به نفس وجود است. با اين تذكر مي.توانيم از غفلت نسبت به زميني كه ريشه.ي درخت فلسفه در آن قرار گرفته خلاص شويم. تفكري كه با كتاب وجود و زمان (1972) شروع شده براي آن است كه به طور جد مقدمات گذشت از مابعدالطبيعه را فراهم كند. آنچه كه باعث اين تفكر شده همان چيزي است كه بايد به آن تذكر پيدا كنيم. اينكه چرا و چگونه وجود تفكر ما را به خود مشغول مي.كند چيزي نيست كه صرفاً به تفكر ما مربوط باشد. 5 اين خود وجود است كه فكر ما را تسخير مي.كند و راه و رسم تفكر را پيش پاي ما مي.نهد و سبب خطاب و مخاطبه ميان انسان و وجود مي.شود.

اكنون سوال اين است كه چرا گذشت از مابعدالطبيعه واجب است؟ آيا صرفاً غرض اين است كه اساس نظام فلسفه، يعني مابعدالطبيعه را تقويت كنيم، يا يك نظام مستحكم.تري را جايگزين آن نماييم؟ نه. آيا مي.خواهيم به درون سرزمين مابعدالطبيعه برگرديم تا مباني فلسفه را كه قبلاً از نظر دور مانده بود پي.كاوي كنيم تا نشان دهيم كه فلسفه هنوز بر مبناي محكم و استواري قرار ندارد و لذا نمي.تواند علم مطلق به حساب آيد؟ نه.

غرض از طرح پرسش از حقيقت وجود، اعم از اينكه در اين پرسش موفق شويم يا شكست بخوريم، چيز ديگري است. بحث بر سر خود فلسفه يا وضع فلسفه در عصر حاضر نيست، بلكه بحث بر سر قرب و بعد ما از آن چيزي است كه فلسفه (به عنوان تفكر در باب موجود مطلق) ماهيت و ضرورت خود را از آن كسب مي.كند. آنچه كه بايد روشن شود دقيقاً اين است كه: آيا مي.شود ميان سرشت انسان و حقيقت وجود رابطه و نسبتي برقرار شود، يا اينكه برعكس مابعدالطبيعه كه هميشه پشت به سرزمين خود دارد بيش از پيش مانع خواهد شد نسبتي ميان وجود با انسان برقرار شود و روشنايي اين نسبت آدمي را به قرب وجود برساند؟

معرفت مابعدالطبيعه به موجودات هميشه مبتني بر يك مفهوم ماتقدم از وجود است و بدين جهت همواره به طور ضروري و مداوم سخن از وجود مي.گويد اما هرگز اجازه نمي.دهد كه وجود خود با زبان خويش سخن بگويد زيرا اصلاً نه توجهي به ذات وجود دارد و نه هرگز حقيقت را به عنوان انكشاف و ظهور مي.پذيرد و نه متذكرحقيقت بدين معناست. از نظر مابعدالطبيعه ماهيت «حقيقت» تابع حقيقت علمي و حقيقت قضاياي منطقي است كه معرفت ما را تعيين مي.كند. اما آنچه كه ما كشف يا ناپوشيدگي مي.ناميم چيزي است غيرحقيقت به معناي «صدق» كه حاصل مطابقت ميان سوژه و ابژه است و البته مقدم بر آن است.

حقيقت به معني آله تئيا (كشف و ناپوشيدگي) كلمه.اي يوناني است كه حكايت از معنايي فراموش شده در باب گوهر وجود (esse) دارد كه ما تاكنون متذكر آن نبوده.ايم. اگر چنين باشد، كه هست، در اين صورت تفكر حصولي مابعدالطبيعي يقيناً نمي.تواند به ماهيت «حقيقت» پي ببرد ولو آنكه با جد و جهد هرچه بيشتر به تبعات تاريخي در باب فلسفه.ي پيش ـ سقراطي بپردازد زيرا آنچه كه اكنون مورد نظر ماست نوزايي مجدد تفكر پيش ـ سقراطي نيست و هر كوششي در اين راه بي.فايده است. چيزي كه ما درصدد آن هسيتم پي بردن به ماهيت حقيقت است كه پيش از اين مورد توجه نبوده، زيرا در اين قسم از حقيقت است كه «وجود» ظهور و تجلي مي.كند. گذشته از اين، حقيقت وجود در طي تاريخ طولاني خود از آماكسيمندر تا نيچه همچنان بر مابعدالطبيعه پنهان بوده. حال جاي آن است كه بپرسيم چرا مابعدالطبيعه متذكرحقيقت وجود نبود؟ آيا عدم توفيق دراين راه ناشي از برخي تفكرات مابعدالطبيعه خاص و مشخصي بوده؟ يا اينكه اين ناتواني ناشي از خصوصيات ذاتي مابعدالطبيعه است كه سرزمينش از او روي پنهان مي.كند و مي.گريزد؟ زيرا حقيقت در كشاكش ميان انكشاف و احتجاب (نامستوري و مستوري) است كه تحقق پيدا مي.كند و ظهور و انكشاف «موجودات» مستلزم خفي و احتجاب «وجود» است و لذا وقتي حقيقت به عنوان «موجود» ظاهر و آشكار مي.شود «وجود» به حجاب رفته و پنهان مي.شود. بنابراين مابعدالطبيعه از آن جهت كه به «موجود» مي انديشد هميشه در غفلت از وجود به سر مي.برد.






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 207]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن