واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: داخلی- مهديه مصطفايي: مرد جوان در سالروز تولدش، در حادثهاي عجيب به قعر چاهي 40 متري سقوط كرد اما به طرز عجيبي نجات يافت. ساعت 2 بعد از ظهر يكشنبه گذشته وقتي زنگ تلفن 125 به صدا درآمد، ماموران آتشنشاني در جريان سقوط كارگري جوان به درون چاهي كه در داخل مجتمعي در بزرگراه رسالت وجود داشت، قرار گرفتند. لحظاتي بعد از اين گزارش، ماموران ايستگاه 113 و گروه امداد و نجات 172 به محل حادثه رفتند، بررسيهاي اوليه آنها نشان ميداد كارگر جوان زماني كه قصد جابه جايي شاخ و برگ درختان را درمحوطه داشته به خاطر نبود درپوش مناسب روي دهانه چاهي عميق به داخل آن سقوط كرده است. از آنجايي كه جان مرد جوان در خطر بود، ماموران به سرعت وارد عمل شدند و چند مامور امدادي با نردبان مخصوص قدم به داخل چاه گذاشتند و تلاشها براي بيرون كشيدن مرد جوان كه به شدت مصدوم شده بود را آغاز كردند. سرانجام پس از دقايقي تلاش، مرد مجروح كه به طرز معجزه آسايي زنده مانده بود از عمق 40 متري چاه بيرون كشيده شد و به خاطر شدت جراحات توسط امداد هوايي به بيمارستان ميلاد انتقال يافت. انتظار زنده ماندن نداشتم حسن، مرد جواني كه بهطور عجيبي از اين ماجرا جان سالم به در برده است روي تخت اتاق شماره 10 طبقه پنجم بيمارستان دراز كشيده است. او كه از ناحيه فك، پاي راست و صورت به شدت مصدوم شده است در حالي كه به سختي حرف ميزند از لحظات بيم و اميدي كه در عمق 40 متري چاه گذرانده است، صحبت ميكند. او معتقد است زنده ماندنش در اين حادثه كه در روز تولدش رخ داده، تولدي دوباره است؛ هديهاي كه خدا براي جشن تولدش به او داده است. حادثه چه طور اتفاق افتاد؟ ساعت2 بعدازظهر بود، در محوطه مجتمعي كه از 2 ماه قبل در آنجا شروع به كار كرده بودم با يكي از دوستانم در حال جابهجا كردن شاخ وبرگهاي درختان بودم. در هنگام كار با دوستم درباره روز تولدم صحبت ميكردم، از اينكه از صبح چند نفر از خانوادهام با من تماس گرفته و تولدم را تبريك گفتهاند، ناگهان احساس كردم زير پايم خالي شد و به پايين سقوط كردم. وقتي داخل چاه افتادي چه شد؟ تنها صداي دوستم را ميشنيدم كه مرا صدا ميزد، احساس ميكردم هر لحظه بيشتر به عمق چاه فرو ميروم، چاه ناهمواريهاي زيادي داشت و به اين خاطر هر بار كه به يكي از اين ناهمواريها ميخوردم احساس ميكردم ديگر به ته چاه رسيدهام اما خيلي زود ميفهميدم اشتباه كردهام و باز به پايين سقوط ميكردم، انگار داشتم به قعر جهنم ميرفتم. در آن لحظات به چه چيزي فكر ميكردي؟ وحشتزده تنها نام خدا و ائمه را صدا ميزدم و از آنها كمك ميخواستم.بعد از چند ثانيه با شدت به زمين خوردم اين بار مطمئن شدم كه ديگر به ته چاه رسيدهام، فضا آنقدر تاريك و سرد بود كه وحشت تمام وجودم را فرا گرفته بود. فريادهاي دوستم را ميشنيدم كه وحشتزده مرا صدا ميزد. در آن لحظات با آخرين رمقي كه داشتم سعي كردم با فرياد به دوستم بفهمانم هنوز زنده هستم. به دوستم گفتم برود و كمك بياورد تا مرا از داخل چاه بيرون بكشند. هنوز دوستم برنگشته بود كه متوجه دردي شديد در ناحيه پايم شدم، به هر زحمتي كه بود خودم را تكان دادم و آن وقت بود كه ديدم پايم كاملا كج شده است، احساس ميكردم كه حتي اگر زنده بمانم پايم قطع شود. ديگر تواني نداشتم تا فرياد بزنم. در تاريكي چاه همه آنهايي كه دوستشان داشتم از جلوي چشمانم رژه ميرفتند، مادرم، همسر و فرزندم. فكر دوري از آنها از تحمل درد هم برايم سختتر بود. هنوز ماموران نرسيده بودند كه ناگهان متوجه شدم دندانهايم از دهانم بيرون ريخت. اين اتفاق وحشت بيشتري در وجودم ايجاد كرد. در آن لحظات به اينكه روز تولدت بود نيز فكر كردي؟ در اعماق چاه تنها به آمدن عزرائيل فكر ميكردم و اينكه روز تولدم روز مرگم خواهد بود. چقدر طول كشيد تا نجات يافتي؟ فكر ميكنم 30 دقيقه. قبل از رسيدن ماموران چه ميكردي؟ اصلا فكر نميكردم زنده بمانم. تنها فريادهاي دوستانم را كه دور دهانه چاه جمع شده بودند ميشنيدم، آنها مرا صدا ميزدند و به يكديگر ميگفتند با او صحبت كنيم تا مطمئن شويم زنده است. لحظاتي بعد ماموران آتشنشاني از راه رسيدند و آن وقت بود كه اميد به زنده ماندن در وجودم جان گرفت اما با خودم فكر ميكردم چه كسي جرات اين را دارد كه به عمق اين چاه بيايد و مرا نجات دهد. چاه آنقدر تنگ بود كه فكر نجاتم مثل يكرؤيا بود. وقتي نجات يافتي چه احساسي داشتي؟ همين كه ماموران آتشنشاني مرا از دهانه چاه بيرون كشيدند گريه كردم. بلند فرياد ميكشيدم و خدا را شكر ميكردم كه زنده مانده ام، احساس كردم روز تولدم به خواست خداوند تولدي دوباره يافتم. و صحبت آخر؟ از دوستم و ماموران آتشنشاني كه به خواست خدا به من زندگي دوباره دادند، تشكر ميكنم.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 242]