واضح آرشیو وب فارسی:ايرنا: نوشته اى از فيلسوف معاصر، مايكل دامت واقعيت آنچنان كه فى نفسه است
[ ترجمه : ابوتراب يغمايى ]
اشتياق ما به سمت تعبيرى واقع گرايانه از زبانِ مان و به تبع آن تعبيرى واقع گرايانه از جهان، اشتياق بسيار قوى اى است. اين طبيعى است، چراكه تجارب اوليه مان، ما را وادار مى كنند تا مفهومى از خصايص عينى واقعيت تشكيل دهيم. خصايصى كه توسط درك ذهنى از واقعيت نمايان مى شوند. اين باعث مى شود نسبت به شبهه برخى ادعاها مقاومت نشان دهيم. ادعاهايى شبيهِ: ممكن است امر واقعى وجود نداشته باشد كه مشخص كند يك شىء، ويژگيِ معينى را دارد يا ندارد، يا ممكن است امر واقعى وجود نداشته باشد كه مشخص كند اندازه يك كميت فيزيكى چه مى تواند باشد. اما اين مقاومت، نتيجه پذيرش نظريه توجيه گرايانه در باب معنا است. ما بايد از دست يك توهم رها شويم: مستقل از داشتن هرگونه ابزار جهت تشخيص صدق يك گزاره، آنچه براى آن گزاره[ لازم] است تا آن را صادق بشماريم، مى دانيم. همچنين بايد مفهومى از صدق را صورت بندى كنيم كه وابسته به قابليت فهم مان از گزاره ها باشد.
اندازه يك كميت مشخص، همواره به صورت كامل، نامعين نيست. اندازه آن كميت بايد درون يك بازه قرار داشته باشد. بازه اى كه حتى بدون هيچ گونه آزمايشى، به صورت يقينى قابل پيش بينى است. آنچه ضرورتى ندارد معين باشد، مقدار دقيق اندازه مزبور است كه درون بازه قرار مى گيرد. حتى اگر يك اندازه دقيق، توسط واحد مناسب و عدد حقيقى تعيين پذير باشد، اندازه هيچ كميتى هرگز معين نيست. اين كه ما هرگز نمى توانيم اندازه اى را كه درون بازه اى با نقاط انتهايى گويا قرار دارد، اندازه گيرى كنيم امرى واضح است. اما معمولاً اين [عدم توانايى] به جهت محدوديت قواى بشرى فهميده مى شود. ما واقعيت فيزيكى را براساس الگوى پيوستار كلاسيكى مى فهميم. بنابر پيوستار كلاسيكى، تمامى كميت ها، مثل دوره هاى زمانى، بسته به واحد هاى انتخابى و اعداد حقيقى، اندازه هاى دقيقى دارند. بنابراين تنها قواى مان است كه تعيين كامل آن ها را كفاف نمى دهد.
قطعاً اين الگو ناشى از تجربه جهان نيست. اين الگو، الگويى رياضياتى است كه بر واقعيت تحميل مى كنيم. [ الگويى] كه تطابقش بسيار غير دقيق است. يك تابع از اعداد حقيقى به اعداد حقيقى، توسط مقدارش به ازاى هر عدد حقيقى در شناسه اش، معين مى شود. مقدار تابع به ازاى هر شناسه، مستقل از ساير مقادير تابع به ازاى شناسه هاى ديگر معين مى شود. مگر اين كه تابع به طريقى مقيد شده باشد. هنگامى كه اين الگو در مورد واقعيت فيزيكى به كار گرفته مى شود، فرض مى شود كه هر خصوصيتى از جهان فيزيكى قابل اشتقاق از اندازه [كميت ها] است. همچنين چنان پنداشته مى شود كه اين اشتقاق در هر زمان و در مورد هر كميتى امكان پذير است. حتى در مورد كميت هايى كه بوسيله عملگرهاى حسابى، مشتق گيرى يا انتگرال گيرى، بر حسب كميت هاى ديگر تعريف پذير نيستند. زمانى كه اين تصور [يعنى اشتقاق خصلت فيزيكى از اندازه آن] پيوستگى در تغيير اندازه كميت هاى پايه را به جاى اين كه صرفاً به عنوان ضرورتى فيزيكى نمايش دهد، به مثابه ضرورتى مفهومى به نمايش مى گذارد، قصورى نمايان مى شود كه نشانگر غير دقيق بودن اين تطابق است. [مثلاً اين يك قصور است] كه الگوى مزبور توصيفى را مجاز بشمرد كه نمى توانسته به لحاظ فيزيكى متحقق شود. اندازه يك كميت پايه در يك زمان معين، نبايد به عنوان امرى بنيادين پنداشته شود. آنچه شايد بنيادين است، متغير يا اندازه [كميت] در يك بازه است. بازه اى كه نقاط انتهايى آن بايد نادقيق نگريسته شوند. بنابراين آنچه در مورد تعيين يك اندازه يا تعيين يك نقطه در زمان صادق است، به محدوديت قواى بشرى برنمى گردد، بلكه خصلتى از خودِ واقعيت فيزيكى است. [يعنى] اندازه چيزى است كه درون يك بازه نادقيق قرار مى گيرد. هرچند اندازه مربوطه مى تواند در درونِ بازه كوچك ترى معين شود، اما هيچ گاه مقدارى دقيق با عدد حقيقى معينى را حمل نمى كند.
به همين دليل است كه موجبيت انگارى، انگاره اى مغالطه آميز است. در سيستم هاى ديناميكى آشوب ناك، تغييرات كوچك در شرايط مرزى يا پارامترهاى اوليه، اختلافاتى بسيار عظيم در حالت بعدى سيستم را سبب مى شوند. به همين دليل، نمى توانيم حالت بعدى سيستم را پيش بينى كنيم. اما معمولاً پنداشته مى شود كه امكان دارد سيستم هاى اين چنينى، سيستم هاى موجبيتى اى باشند. يعنى قوانين حاكم بر سيستم با وجود مقادير دقيق پارامترهاى اوليه، حالت بعدى سيستم را معين مى كنند. بنابراين عدم توانايى ما در پيش بينى، تنها ناشى از غير دقيق بودن اندازه گيرى هاى مان است. امرى كه اجتناب ناپذير است. اين مصالحه ميان پيش بينى ناپذيرى و موجبيت، به تصور واقع گرا از واقعيت وابسته است. تصورى كه بعد از الگوى پيوستار فيزيكى شكل مى گيرد. براساس پيوستار فيزيكى، پارامترهاى اوليه بايد مقادير دقيقى داشته باشند كه توسط اعداد حقيقى معلوم مى شوند. چنين فرضى، توهمى بيش نيست.؛ توهم واقع گرا. توهمى كه به رغم ريشه دواندن در تفكرمان بايد كنار گذاشته شود. اين فرض كه يك كميت با توجه به هرگونه واحد انتخابى و با توجه به هرگونه عدد حقيقى، چه گويا، چه جبرى و چه متعالى، داراى اندازه اى دقيق است، پيش الگويى از يك گزاره است. گزاره اى كه گفتيم هيچ گونه معنايى نمى تواند داشته باشد. چراكه على الاصول و به هيچ عنوان نمى توانيم به آن معرفت پيدا كنيم. به محض اين كه اين توهم رخت بربست، توهم ديگر يعنى موجبيت باورى نيز تاريخ انقضايش سپرى مى شود.
صحبت از چگونگى اشياء فى نفسه چه معنايى دارد به بيان دقيق تر، توصيف اشياء آن چنان كه فى نفسه هستند، چه معنايى دارد علم به صورت پيش رونده اى به دنبال توصيف هايى مى گردد كه به جهت معناى شان، به شيوه هاى تجربه بشرى، يا موقعيت بشر در جهان وابسته نيستند. البته زبان ما مملو از واژگانى است كه به اين چيزها وابسته است. در نظر اول، بالا/پائين يكى از محورهايى است كه بوسيله آن موقعيت هر چيزى در جهان تعيين مى شود. [اما] همين كه بشر فهميد رويه زمين تقريباً يك صفحه نيست و رويه اى بسته است، پى برديم كه «بالا» و «پائين»، «زير» و «زبر» صرفاً در نسبت با مكانى بر روى زمين به جهات دلالت مى كنند. توصيفى كه برحسب شيوه ادراك ما از واقعيت معنادار مى شود، تا اندازه اى توصيفى است كه چگونگى پديدار شدن اشيا نزد ما واسط آن شده است. درست است كه ما به دنبال توصيفى مى گرديم كه مستقل از تجربه باشد، و مى دا نيم كه تجربه مذكور تا اندازه اى توسط آنچه مشاهده مى كنيم، معين مى شود. اما اين را نيز مى دانيم كه اين تجربه تا حدى توسط اندازه، مكان و ساير مشخصه هاى ارگان هاى حسى مان، معين مى شود. ارگان هاى حسى اى كه [كاركرد آن ها] مشروط است. مى پرسيم، «صوت چيست »، «رنگ چيست » ،«نور چيست ». و برخى مواقع توسط جواب هايى كه فيزيكدان ها به ما مى دهند گيج مى شويم(چگونه ممكن است كه چيزى هم موج باشد و هم ذره )/ پرسش هاى پيچيده ترى نيز وجود دارند مثل: «آيا تقدم زمانى(يا فاصله مكانى) مطلق است يا نسبى ». ما به دنبال توصيفى از جهان فيزيكى هستيم كه مستقل از شيوه هاى مشاهده مان باشد.
اين پاك سازى پيش رونده در مورد توصيف مان از جهان به دنبال چيست حتماً به دنبال رسيدن به نقطه اى است كه چگونگى اشياء فى نفسه را شرح دهد؛ شرحى كه نه به شيوه تجربه ما از اشياء بستگى دارد و نه به مستقيم يا غيرمستقيم بودن مشاهده ما. اما هنگامى كه توصيف هاى مان كاملاً پالوده شدند، آن چيزهايى كه برايمان باقى مى مانند و مى توانند باقى بمانند چيزى نيستند جز الگوهاى رياضياتى مجرد. اما چنين الگوهاى مجرد و پالوده اى، در چند مرحله به تجربه مربوط مى شوند. به عبارتى ديگر نظريه آن ها را با توجه به سود مندى علّى شان فراهم مى كند تا از آن ها در تببين آنچه مشاهده مى كنيم، بهره ببرد. اين براى يك تبيين علمى، كاملاً قانع كننده است: اما در مورد دانستن چگونگى اشياء فى نفسه، بر سر جاه طلبى ما چه آمده است اين ادعا كه آنچه فى نفسه وجود دارد يك ساختار مجرد كالبدى است، نه تنها غيرقابل قبول است، بلكه بى معنا است.
منبع : كتاب Thought and Reality
چهارشنبه 15 آبان 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: ايرنا]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 100]