تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1835295531
شهيد مهدي باكري فرماندهي كه همه عاشقش بودند
واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: شهيد مهدي باكري آنگونه كه بود
فرماندهي كه همه عاشقش بودند
شهيد باكري از انسانهاي وارسته و خودساختهاي بود كه با فراهم بودن زمينههاي مساعد به مظاهر مادي دنيا و لذايذ آن پشت پا زده بود و نقش شهيد باكري در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون بر كسي پوشيده نيست.
جبههاي كه گمنامهاي به لقاالله پيوستهاش بيش از نامداران به لقا پيوستهاش است و اين خصوصيت بارز تحول باطني مردم و بسيج مردمي است.شهيد مهدي باكري شهيدي از ميان شهدا است، بزرگداشت اين شهيد و تجليل از او بزرگداشت و تجليل از همه شهداست.
سردار رشيد اسلام، سرباز راستين امام زمان، شهيد مهدي باكري در سال 1333 در شهرستان مياندوآب در خانواده معتقد و شيفته ولايت به دنيا آمد.
كام مهدي را با تربت مولايش حسين (ع) جلا بخشيده با شير مادر شهد ولايت را به كامش ريختند و در اوان ودكي مادرش را كه زني با ايمان بود از دست داد، تحصيلات ابتدايي و متوسطه را در اروميه به پايان رسانيد، سال آخر دبيرستان با شهادت برادرش علي به دست ساواك مصادف شد و اين واقعه او را بيشتر در جريانات سياسي آشنايي و شناخت با رژيم مخلوع شاهنشاهي قرار داد. با توجه به تالمات روحي كه به وي دست داده بود، يك سال بعد از اخذ ديپلم در كنكور قبول شد و در دانشگاه تبريز به تحصيلات عاليه خود در رشته مهندسي مكانيك ادامه داد.
فعاليتهاي سياسي ـ مذهبي
پس از اخذ ديپلم با وجود آنكه از شهادت برادرش بسيار متاثر و متالم بود به دانشگاه راه يافت و در رشته مهندسي مكانيك مشغول تحصيل شد.از ابتداي ورود به دانشگاه تبريز يكي از افراد مبارز اين دانشگاه بود و برادرش حميد را نيز به همراه خود به شهر تبريز آورده بود.بعد از چند ماه زندگي در تبريز، در جو سياسي ضد رژيم وارد شد و با برادران مسلمان فعاليت مداوم، موثر و شجاعانه خودش را عليه رژيم آغاز كرد.
جهاد اصغر وي توام با جهاد اكبرش بود، اين بزرگوار همواره از گروهكها و سازمانهايي كه در مسير مبارزاتي خود خط بيابهام رهروي از امام را در همه حركتهاي خود مدنظر اصولي قرار نميدادند متنفر بوده و همواره سعي ميكرد مسير مبارزاتياش منطبق با معبر نوراني ولايت باشد. شهيد باكري در طول فعاليتهاي سياسي خود (طبق اسناد محرمانه به دست آمده) از طرف سازمان امنيت آذربايجان شرقي (ساواك) تحت كنترل و مراقبت بود. پس از مدتي حميد را براي برقراري ارتباط با ساير مبارزان به خارج از كشور فرستاد تا در ارسال سلاح گرم براي مبارزان داخل كشور فعال شود.
شهيد مهدي باكري در دوره سربازي با تبعيت از اعلاميه حضرت امام خميني (ره) در حالي كه در تهران افسر وظيفه بود، از پادگان فرار و به صورت مخفيانه زندگي كرد و فعاليتهاي گوناگوني را در راستاي پيروزي انقلاب اسلامي نيز انجام داد.
پس از پيروزي انقلاب اسلامي بعد از پيروزي انقلاب و به دنبال تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به عضويت اين نهاد درآمد و در سازماندهي و استحكام سپاه اروميه نقش فعالي را ايفا كرد. پس از آن بنا به ضرورت، دادستان دادگاه انقلاب اروميه شد.همزمان با خدمت در سپاه، به مدت 9 ماه با عنوان شهردار اروميه نيز خدمات ارزندهاي را از خود به يادگار گذاشت.
ازدواج شهيد مهدي باكري مصادف با شروع جنگ تحميلي بود. مهريه همسرش اسلحه كلت او بود. دو روز بعد از عقد به جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه با مسئوليت جهاد سازندگي استان، خدمات ارزندهاي براي مردم انجام داد.
شهيد باكري در مدت مسئوليتش به عنوان فرمانده عمليات سپاه اروميه تلاشهاي گستردهاي را در برقراري امنيت و پاكسازي منطقه از لوث وجود وابستگان و مزدوران شرق و غرب انجام داد و با وجود فعاليتهاي شبانهروزي در مسئوليتهاي مختلف، پس از شروع جنگ تحميلي،تكليف خويش را در جهاد با كفار بعثي و متجاوزان به ميهن اسلامي ديد و راهي جبههها شد.
ويژگيهاي اخلاقي شهيد مهدي باكري شهيد باكري پاسدار نمونه، فرماندهي فداكار و ايثارگر، خدمتگزاري صادق، صميمي، مخلص و عاشق حضرت امام خميني (ره) و انقلاب اسلامي بود.
با تمام وجود خود را پيرو خط امام ميدانست و سعي ميكرد زندگياش را براساس رهنمودها و فرمايشات آن بزرگوار تنظيم كند، با دقت به سخنان حضرت امام (ره) گوش ميداد، آنها را مينوشت و در معرض ديد خود قرار ميداد و آنقدر به اين امر حساسيت داشت كه به خانوادهاش سفارش كرده بود كه سخنراني آن حضرت را ضبط كنند و اگر موفق نشدند، متن صحبت را از طريق روزنامه به دست آورند.وي معتقد بود سخنان امام الهام گرفته از آيات الهي است، بايد جلو چشمان ما باشد تا هميشه آنها را ببينيم و از ياد نبريم.
شهيد باكري از انسانهاي وارسته و خودساختهاي بود كه با فراهم بودن زمينههاي مساعد به مظاهر مادي دنيا و لذايذ آن پشت پا زده بود. زندگي ساده و بيرياي او زبانزد همه آشنايان بود. با تواناييهايي كه داشت ميتوانست مرفهترين زندگي را داشته باشد، اما همواره مثل يك بسيجي زندگي ميكرد. از امكاناتي كه حق طبيعياش نيز بود چشم ميپوشيد.
تواضع و فروتنياش باعث ميشد كه اغلب او را نشناسند. او محبوب دلها بود. همه دوستش ميداشتند و از دل و جان گوش به فرمان او بودند. شهيد باكري بسيجيان را دوست داشت و به آنها عشق ميورزيد، ميگفت وقتي با بسيجيها راه ميروم، حال و هواي ديگري پيدا ميكنم، هرگاه خسته ميشوم پيش بسيجيها ميروم تا از آنها روحيه بگيرم و خستگيام برطرف شود. همه ما در برابر جان اين بسيجيها مسئوليم، براي حفظ جان آنها اگر متحمل يك ميليون تومان هزينه براي ساختن يك سنگر كه حافظ جان آنها باشد بشويم باز كم است، يك موي بسيجي، صد برابر اين مبالغ ارزش دارد. اين شهيد گرانقدر با دشمنان اسلام و انقلاب چون دژي پولادين و تسخيرناپذير بود و با دوستان خدا، سيمايي جذاب و مهربان داشت.
با وجود اندوه دائمش، هميشه خندان بود و بشاش. انساني بود هميشه آماده به خدمت و پرتوان. شهيد محلاتي در مورد شهيد باكري اظهار داشته بود، وي نمونه و مظهر غضب خدا در برابر دشمنان خدا و اسلام بود. خشم و خروشش فقط و فقط براي دشمنان بود و به عنوان فرمانده باتقوا، الگوي رافت و محبت در برخورد با زيردستان بود.
همسر شهيد باكري در مورد اخلاق او در خانه ميگويد: با وجود همه خستگيها، بيخوابيها و دويدنها، هميشه با حالتي شاد بدون ابراز خستگي به خانه وارد ميشد و اگر مقدور بود در كارهاي خانه به من كمك ميكرد؛ لباس ميشست، ظرف ميشست و خودش كارهاي خودش را انجام ميداد. اگر از مسئلهاي عصباني و ناراحت بودم با صبر و حوصله سعي ميكرد با خونسردي و با دلايل مكتبي مرا قانع كند.
دوستان و همسنگرانش نقل ميكنند به همان ميزان كه به انجا فرايض ديني مقيد بود نسبت به مستحبات هم تقيد داشت. نيمههاي شب از خواب بيدار ميشد و با خداي خود خلوت ميكرد، نماز شب را با سوز و گداز و گريه ميخواند. خواندن قرآن از كارهاي واجب روزمرهاش بود و ديگران را نيز به اين كار سفارش ميكرد. شهيد باكري در حفظ بيتالمال و اهيمت آن توجه زيادي داشت، حتي همسرش را از خوردن نان رزمندگان، برحذر ميداشت و از نوشتن با خودكار بيتالمال؛ حتي به اندازه چند كلمه؛ منع ميكرد.
وقتي همرزمانش او را به عنوان فرماندهي كه معموليترين لباس بسيجي را مدتهاي طولاني استفاده ميكرد مورد اعتراض قرار ميدادند، ميگفت، تا وقتي كه ميشود استفاده كرد، استفاده ميكنم. همواره رسيدگي به خانواده شهدا را تاكيد ميكرد و اگر برايش مقدور بود به همراه مسئولان لشكر بعد از هر عمليات به منزلشان ميرفت و از آنان دلجويي ميكرد و در رفع مشكلات آنها اقدام ميكرد.شهيد باكري ميگفت، امروز در زمره خانواده شهدا قرار گرفتن جزو افتخارات است و اين نوع زندگي از با فضيلتترين زندگيهاست.
نقش شهيد باكري در دفاع مقدس بعد از شهادت سردار دلير اسلام ،شهيد مهدي اميني كه ضد انقلاب فكر ميكرد بعد از شهيد نيروهاي انقلاب در منطقه متلاشي خواهند شد، شهيد مهدي باكري در آن شرايط حاد پرچم شهيد مهدي اميني را به دست گرفته و سبكبال و اميدوار با حضورش در سنگر شهيد اميني گلهاي اميد را در دلهاي حاميان انقلاب شكوفا ساخت.
مهدي در موقعيتي كه اهواز زير آتش توپحانه دشمن تجاوزگر بود همسرش را نيز به اهواز برد. بعد از مدتها حضور مداوم در جبهه، شهيد باكري با سمت معاون تيپ نجف اشرف در عمليات بيتالمقدس شركت جست و شاهد پيروزيهاي سپاه اسلام بر جنود كفر بود.در مرحله دوم عمليات بيتالمقدس در ايستگاه حسينيه از ناحيه پشت زخمي شد و در مرحله سوم با اينكه زخمي بود به قرارگاه فرماندهي رفت تا برادران بسيجي را از پشت بيسيم هدايت كند.
در عمليات رمضان با سمت فرماندهي تيپ عاشورا به نبرد بيامان در داخل خاك عراق پرداخت و اين بار نيز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحيت، وي مصممتر از پيش در جبههها حضور مييافت و بدون احساس خستگي براي تجهيز، سازماندهي، هدايت نيروها و طراحي عمليات، شبانهروز تلاش ميكرد. در عمليات مسلم بن عقيل با فرماندهي وي در لشكر عاشورا و ايثار رزمندگان سلحشور، بخش عظيمي از خاك گلگون ايران اسلامي و چند منطقه استراتژيك آزاد شد.
شهيد باكري در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك، 2، 3 و 4 با عنوان فرمانده لشكر عاشورا به همراه بسيجيان غيور و فداكار، در انجام تكليف و نبرد با متجاوزان، آمادگي و ايثار همهجانبهاي را از خود نشان داد.
در عمليات خيبر زماني كه برادرش حميد به درجه رفيع شهات نايل آمد با وجود علاقه خاصي كه به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و گفت كه شهادت حميد يكي از الطاف الهي است كه شامل حال خانواده ما شده و در نامهاي خطاب به خانوادهاش نوشت، من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلاست همچنان در جبههها ميمانم و به خواست و راه شهيد ادامه ميدهم تا اسلام پيروز شود.
تلاش فراوان در ميادين نبرد و شرايط حساس جبههها باعث شد كه از حضور در تشييع پيكر پاك برادر و همرزمش كه سالها در كنارش بود باز بماند. برادري كه در روزهاي سراسر خطر قبل از انقلاب در مبارزات سياسي و در جبههها پا به پاي مهدي جانفشاني كرد.
با تشكيل لشكر عاشورا، اين رهرو واقعي حسين (ع) خيمهگاه حسينيان را در مقابل يزيديان برپا ساخته و با هوش و ذكاوت و تدبير نظامي بالايي كه داشت، لشكر عاشورا را به عنوان لشكري براي دفاع از كيان اسلامي سازماندهي كرد.
نقش شهيد باكري و لشكر عاشورا در حماسه قهرمانانه خيبر و تصرف جزاير مجنون و مقاومتي كه آنان در دفاع پاتكهاي توانفرساي دشمن از خود نشان دادند بر كسي پوشيده نيست. در مرحله آمادهسازي مقدمات عمليات بدر، اگرچه روزها به كندي ميگذشت اما مهدي با جديت همه نيروها را براي نبردي مردانه و عارفانه تهييج و ترغيب كرد و چونان مرشدي كامل و عارفي واصل آنچه را كه مجاهدان راه خدا و دلباختگان شهادت بايد بدانند و در مرحله نبرد به كار بندند با نيروهايش درميان گذاشت.
سخنان شهيد قبل از شروع عمليات بدر شهيد مهدي باكري در بيانات خود قبل از شروع عمليات بدر گفته بود، همه برادران تصميم خود را گرفتهاند، ولي من به خاطر سختي عمليات تاكيد ميكنم، شما بايد مثل حضرت ابراهيم (ع) باشيد كه رحمت خدا شامل حالش شد، مثل او در آتش برويد، خداوند اگر مصلحت بداند به صفوف دشمن رخنه خواهيد كرد.
بايد در حد نهايي از سلاح مقاومت استفاده كنيم. هرگاه خداوند مقاومت ما را ديد رحمت خود را شامل حال ما ميگرداند. اگر از يك دسته 22 نفري، يك نفر بماند بايد همان يك نفر مقاومت كند و اگر فرمانده شما شهيد شد، نگوييد فرمانده نداريم و نجنگيم كه اين وسوسه شيطان است.
فرمانده اصلي ما، خدا و امام زمان (عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستيم، ما وسيله هستيم براي بردن شما به ميدان جنگ. وظيفه ما مقاومت تا آخرين نفس و اطاعت از فرماندهي است.
تا موقعي كه دستور حمله داده نشده كسي تيراندازي نكند. حتي اگر مجروح شد سكوت را رعايت كند، دندانها را به هم بفشارد و فرياد نكند. با هر رگبار سبحانالله بگوييد، در عمليات خسته نشويد، بعد از هر درگيري و عمليات، شهدا و مجروحان را تخليه كرده و با سازماندهي مجدد كار را ادامه دهيد.
حداكثر استفاده از وسايل را بكنيد، اگر اين پارو بشكند، به جاي آن پاروي ديگري وجود ندارد، با همين قايقها بايد عمليات را انجام دهيم.
مهدي در شب عمليات وضو ميگيرد و همه گردانها را يك يك از زير قرآن عبور ميدهد، مداوم توصيه ميكند، «برادران! خدا را از ياد نبريد نام امام زمان (عج) را زمزمه كنيد، دعا كنيد كه كار ما براي خدا باشد.
از پشت بيسيم نيز همه را به ذكر لاحول و لاقوه الا بالله تشويق ميكند. لشكر عاشورا در كنار ساير يگانهاي عملكننده نيروي زميني سپاه، در نخستين شب عمليات بدر، موفق به شكستن خط دشمن ميشود و روز بعد به تثبيت مواضع در ساحل رود ميپردازد.
در مرحله دوم عمليات از سوي لشكر عاشورا حملهاي نفسگير به واحدهايي از دشمن كه عامل فشار براي جناح چپ بودند، آغاز ميشود، حملهاي كه قلع و قمع دشمن و گرفتن انتقام و قطع كامل دست دشمن از تعرض به نيروها در جناح چپ ثمره آن بود.
نحوه شهادت مهدي باكري در حالي كه بردارش حميد باكري به درجه رفيع شهادت نايل آمد، شهيد مهدي باكري نامهاي كه براي خانوادهاش مينويسد، چنين ميگويد، من به وصيت و آرزوي حميد كه باز كردن راه كربلاست همچنان در جبهه ميمانم و راه شهيد را ادامه ميدهم تا كه اسلام پيروز شود.
با شهادت حميد همه در پي اين بودند كه پيكر او را به عقب بياورند. اين موضوع را به مهدي گفتند. مهدي با بيسيم پرسيده بود،حميد را به همراه ديگر شهدا ميآوريد. مرتضي ياغچيان گفته بود كه خودتان ميدانيد آقا مهدي كه زير اين آتش شديد نميتوانيم بيش از يك شهيد به عقب منتقل كنيم، مهدي گفته بود، هيچ فرقي بين حميد و ديگران نيست. اگر ديگر شهدا را نميشود به عقب بياوريد، پس حميد هم پيش دوستان شهيدش باشد بهتر است.
بعد از شهادت برادرش حميد و برخي از يارانش، روح در كالبد ناآرامش قرار نداشت و معلوم بود كه به زودي به جمع آنان خواهد پيوست، 15روز قبل از عمليات بدر به مشهد مقدس مشرف شده و از امام رضا (ع) خواسته بود كه خداوند توفيق شهادت را نصيبش كند، سپس خدمت حضرت امام خميني (ره) و حضرت آيتالله خامنهاي رسيد و از ايشان درخواست كرد كه براي شهادتش دعا كنند.
اين فرمانده دلاور 25 بهمن سال 63 در عمليات بدر به خاطر شرايط حساس عمليات، طبق معمول به خطرناكترين صحنههاي كارزار وارد شد و در حالي كه رزمندگان لشكر را در شرق دجله از نزديك هدايت ميكرد، تلاش ميكرد تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتكهاي دشمن تثبيت كند كه در نبردي دليرانه و براثر اصابت تير مستقيم مزدوران عراقي نداي حق را لبيك گفت و به لقاي معشوق نايل شد.
مهدي در آن سوي دجله اين ميعادگاه دلدادگان به تير خصم به خاك افتاد، جنازهاش را با قايق انتقال ميدهند ولي پيكرش به تبعيت از پيكر صدپاره مولايش دگر بار با شعله شرري صد پاره شد، خاكسترش آرام، آرام در ميان آب فرو ميرود و چون گويي از چشم ناپديد شده و به آسمان كه به پيشوازش آمدهاند پر ميكشد، بوي بهشت ميوزد.
مهدي باكري در مقابل نعمات الهي خود را شرمنده ميدانست و تنها به لطف و كرم خداوند تبارك و تعالي اميدوار بود. در وصيتنامهاش اشاره كرده است كه چه كنم كه تهيدستم، خدايا قبولم كن.شهيد محلاتي از بين تمام خصلتهاي والاي شهيد به معرفت او اشاره ميكند و در مراسم شهادت ايشان، راز و نياز عاشقانه وي را با معبود بيان ميكند و از زبان شهيد ميگويد، خدايا تو چقدر دوست داشتني و پرستيدني هستي، هيهات كه نفهميدم. خون بايد ميشدي و در رگهايم جريان مييافتي تا همه سلولهايم هم يارب يارب ميگفت.اين بيان عارفانه بيانگر روح بلند و سرشار از خلوص آن شهيد والامقام است كه تنها در سايه خودسازي و سير و سلوك معنوي به آن دست يافته بود.
باكري در آيينه خاطرات سال 1352 تازه دانشجو شده بودم، تقسيممان كه كردند، افتادم خوابگاه شمس تبريزي، آب و هواي تبريز بهم نساخت، بدجوري مريض شدم. افتاده بودم گوشه خوابگاه، يكي از بچهها برايم سوپ درست ميكرد و ازم مراقبت ميكرد. هم اتاقيم نبود. خوب نميشناختمش اسمش را كه از بچهها پرسيدم، گفتند، مهدي باكري.
زندگي سخت رفتيم توي شهر و يك اتاق كرايه كرديم. بهم گفت، زندگياي كه من ميكنم سخته، گفتم قبول ، براي همه كاراش برنامه داشت، خيلي هم منظم و سختگير، غذا خيلي كم ميخورد.
مطالعه خيلي ميكرد. خيلي وقتها ميشد كه روزه ميگرفت. معمولاً همان روزهايي هم كه روزه بود ميرفت كوه، به ياد ندارم روزي بوده باشد كه دو نفرمان دو تا غذا از سلف دانشگاه گرفته باشيم، هميشه يك غذا ميگرفتيم، دو نفري ميخورديم، خيلي وقتها ميشد نان خالي ميخورديم.
شده بود سرتاسر زمستان، آن هم توي تبريز، يك ليتر نفت هم توي خانه نبود، كف خانهمان هم نم داشت، براي اين كه اذيتمان نكند پتو، فرش و پوستين ميانداخيتم زمين.
همان اول انقلاب دادستان اورميه شده بود. من و حميد را فرستاد برويم يك ساواكي را بگيريم، پيرمرد عصا به دستي در را باز كرد، گفت پسرم خونه نيست، گزارش كه ميداديم، چند بار از حال پيرمرد پرسيد، ميخواست مطمئن شود پيرمرد نترسيده.
شهردار شهر دختر خانه بودم، داشتم تلويزيون تماشا ميكردم، مصاحبهاي بود با شهردار شهرمان، كمي كه حرف زد، خسته شدم سرش را انداخته بود پايين و آرام ارام حرف ميزد، با خودم گفتم اين ديگه چه جور شهرداريه؟ حرف زدن هم بلد نيست، بلند شدم و تلويزيون را خاموش كردم، چند وقت بعد همين آقاي شهردار شريك زندگيم شد.
حرفهاي معمولي بعد از مدتها آمده بود خانه ما، تعجب كرديم، نشسته بود جلوي ما حرفهاي معمولي ميزد، مادرم و زن داداشم هم و همه بودند، يك كمي ميوه خورد و بلند شد كه برود، فهميده بودم چيزي ميخواهد بگويد كه نميتواند، بلند كه شد ما هم باهاش پاشديم تا دم در، هي اصرار كرد نياييم، اما رفيتم همگي، توي راهرو بهم فهماند بيرون منتظرم است، به بهانه خريد رفتم بيرون، هنوز سر كوچه ايستاده بود، به من گفت آقا مهدي را ميشناسي؟ مهدي باكري؟ ميخواد ازت خواستگاري كنه، بهش چي بگم؟ يك هفته تمام فكر ميكردم، شهردار اروميه بود. از سال 51 كه ساواكيها علي را اعدام كرده بودند، اسمشان را شنيده بودم.
مهريه مهريهام را يك جلد قرآن و يك كلت كمري در نظر گرفته بودم و از قبل به پدر و مادرم گفته بودم كه دوست دارم مهريهام چه باشد. اين هم كه چه جور اسلحهاي باشد، برايم فرقي نداشت، يك روز مهدي از من پرسيد نظرتون راجع به مهريه چيه؟ گفتم هر چه شما بگين، گفت يك جلد قرآن و يك كلت كمري، چطوره؟ هيچكس بهش نگفته بود، نظر خودش را گفته بود قبلا به دوستهايش گفته بود دوست دارم زنم اسحله به دوش باشد.
روز عقدكنان روز عقدكنان بود، زنهاي فاميل منتظر بودند داما را بينند، وقتي آمد، گفتم اينم آقا داما، كت و شلوار پوشيده و كراواتش رو هم زده داره ميآد، مرتب و تميز بود با همان لباس سپاه، فقط پوتينهايش كمي خاكي بود.
هديه عروسي هر چه به عنوان هديه عروسي به ما داده بودند، جمع كرديم كنار هم، بهم گفت ما كه اينها رو لازم نداريم، حاضري يه كار خير با آنها بكني؟ گفتم مثلا چي؟ گفت، كمك كنيم به جبهه، گفتم قبول، همه را بردم مغازه لوازم منزل فروشي و 10 ـ 15 تا كلمن گرفتم براي ارسال به جبهه.
شام اول مادرم نميگذاشت ما غذا درست كنيم، پدرم نسبت به غذا حساس بود، اگر خراب ميشد، ناراحت ميشد تا قبل از عروسي برنج درست نكرده بودم.
شب اولي كه تنها شديم، آمد خانه و گفت ما هيچ مراسمي نگرفتيم بچهها ميخواهند بيايند ديدن ما، ميتوني شام درست كني؟ كتهاي كه درست كردم متاسفانه شفته شده بود، همان را آورد و گذاشت جلوي مهمانها، گفت خانم من آشپزيش حرف نداره، فقط برنج اين دفعهاي خوب نبوده وارفته.
حقوق شهرداري شهردار كه بود به كارگزيني گفته بود از حقوقش بگذارند روي پول كارگرهاي دفتر، بيسروصدا، طوري كه خودشان نفهمند.
2 هزار و 800 تومان حقوق ميگرفت، يك روز بهم گفت بيا اين ماه هر چي خرجي داريم رو كاغذ بنويسيم تا اگر آخرش چيزي اضافه اومد بديم به يه فقير، همه چي را نوشتم از واكس كفش گرفته تا گوشت، نان و تخممرغ. آخر ماه كه حساب كرديم شد 2 هزار و 650 تومان، بقيه پول را داد لوازمالتحرير خريد، داد به يكي از كساني كه شناسايي كرده بود و ميدانست محتاجند، گفت اينم كفاره گناهاي اين ماه.
خمپارهانداز توي آبادان رفته بود جبهه فياضيه و شده بود خمپارهانداز شهيد شفيعزاده و ديدهباني ميكرد، گرا بهش ميداد، او هم ميزد، همان روزهايي كه آبادان محاصره بود، روزي سه تا گلولهاي خمپاره 120 هم بيشتر سهميه نداشتند.
اين قدر ميرفتند جلو تا مطمئن شوند گلوله به هدف ميخورد، تعريف ميكردند، ميگفتند يك بار شفيعزاده با بيسيم گفته بود يه هدف خوب دارم، گلوله بده، آقا مهدي گفته بوده سه تا زديم و سهميه امروزمون تمومه.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 240]
-
گوناگون
پربازدیدترینها