تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 4 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):حکمت را هر کجا که یافتی فراگیر، زیرا حکمت گمشده هر مومن است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833223973




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سرگذشت عجيب عالم برزخ


واضح آرشیو وب فارسی:فان پاتوق: جوانى به نام «محمّد شوشترى» كه پدر و مادرش در تهران زندگى مى‏كنند و در يك حادثه‏ى اتومبيل رانى از دنيا رفته و جريان عجيب زندگى عالم بعد از مرگ خود را براى يكى از دوستانش در مدّت ده شب هر شبى چند دقيقه كه اوائل در خواب و بعد در بين خواب و بيدارى و سپس در بيدارى بوده و تمام مطالبش از طرفى با آخرين نظرات علماء علم‏الرّوح و از طرف ديگر با احاديث اسلامى كاملاً تطبيق مى‏كند، چنين نقل كرده است.

دوستش كه از مردان معروف علم و دانش است مى‏گفت:

همان روزى كه او تصادف كرده بود و من نمى‏دانستم كه او مرده، شبش وى را در خواب ديدم كه با عجله به طرف من مى‏آيد و با خوشحالى كامل مى‏گويد: من مرده‏ام، من مى‏خواهم جريانات بعد از مرگم را هر شب چند دقيقه براى تو بگويم! تو حاضرى به آنها گوش بدهى؟ برايت خيلى آموزنده است.
من گفتم: بسيار خوب شروع كن.

او گفت: اين طور كه نمى‏شود بيا با هم به ويلائى كه همين امروز تحويل من داده‏اند برويم و آنجا روى مبل بنشينيم و تكيه بدهيم و ميوه و آجيل بخوريم و آن وقت من با خيال راحت براى تو جريانات بعد از مرگم را نقل كنم.

من گفتم: برويم. و با اين جمله، دو نفرى به راه افتاديم و به درِ باغ بزرگى رسيديم، درِ باغ از طلا و نقره و ات ساخته شده بود. او با اشاره و اراده‏اى بدون آنكه دستش را دراز كند و در را باز كند (مثل وقتى كه انسان اراده مى‏كند دستش را بلند نمايد، بلند مى‏شود) درِ باغ را باز كرد و ما دو نفرى وارد باغ شديم و مستقيما به طرف قصرى كه در وسط باغ بود رفتيم. حالا اين باغ چه خصوصيّاتى داشت بماند، زيرا در ضمن مطالبى كه براى من نقل مى‏كند، خصوصيّات باغ را هم تا حدّى خواهم گفت.
اين قصر اتاقهاى زيادى داشت ولى در وسط اين اتاقها تالار بزرگى وجود داشت كه صدها مبل مخملى نرم در اطرافش گذاشته بودند. من و او در گوشه‏اى از اين تالار، پهلوى يكديگر نشستيم. او حس كرده بود كه من مبهوت اين باغ و اين قصر شده‏ام و ممكن است به سخنانش گوش ندهم.

لذا به من گفت: اگر مى‏توانى شش دانگ حواست را به من بدهى قضيّه‏ام را شروع كنم.

گفتم: بسيار خوب اين كار را مى‏كنم. لذا با دقّت مطالب او را گوش دادم و به ذهنم سپردم و وقتى بيدار شدم فورا آنها را نوشتم و اينك تحويل شما مى‏دهم.

او گفت: اوّلاً به شما بگويم كه راحت‏ترين مرگها براى كسى كه دلبستگى به دنيا ندارد و تزكيه‏ى نفس كرده است مرگ دفعى و ناگهانى است، زيرا من وقتى تصادف كردم اصلاً متوجّه نشدم كه مرده‏ام، فقط وقتى چشمم به بدنم افتاد كه فرمان ماشين به سينه‏ى جسدم فشار آورده و قلب مرا له كرده متوجّه شدم كه مرده‏ام.

در اين بين كه نمى‏دانم همان لحظه‏اى بود كه تصادف كردم يا بعد از تصادف (چون به قدرى سريع بود كه اين موضوع را متوجّه نشدم) ديدم جوان خوش‏قيافه‏اى دست مرا گرفته و به طرفى مى‏برد. به او سلام كردم، او با تبسّم جواب خوبى به من داد و گفت: نترس من به تو از هر كسى مهربانترم، زيرا تو دوست دوستان و دوست ارباب من هستى.

گفتم: دوستان و ارباب شما چه كسانى هستند؟

گفت: من خدمتگزار خاندان پيامبر اسلامم و دوستان من هم همانها هستند، من آمده‏ام شما را به خدمت آنها ببرم، آنها به من گفته‏اند شما مى‏آئيد و من به استقبال شما آمده‏ام.

گفتم: اسم شما چيست؟

آن جوان گفت: اسم من «ملك الموت» است.

من به او گفتم: در دنيا شما را طور ديگرى معرّفى كرده‏اند، اهل منبر مى‏گفتند: شما با مردم خيلى با خشونت و تندى رفتار مى‏كنيد ولى من حالا از شما اين همه مهربانى و محبّت مى‏بينم.

حضرت «ملك الموت» با چشمهاى بسيار زيبا و درشت و پلكهاى بلند و صورت نورانى و بسيار وجيه نگاه محبّت‏آميزى به من كرد و با حياى عجيبى فرمود: راست مى‏گويند، بعضى از ما گاهى مجبوريم كه با دشمنان شما شيعيان و كسانى كه خيلى دنياپرستند قدرى خشونت كنيم، آنها آن را مى‏گويند و الاّ خداى تعالى در من و گروهى كه من در آنها هستم به هيچ وجه غضب بيجا و سبعيّت كه از صفات حيوانى است قرار نداده بلكه ما هم مثل حضرت «جبرائيل» افتخار خدمتگزارى «اهل بيت عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) را داريم و مطيع آنها هستيم، آنها هر صفت خوبى كه داشته باشند، ما هم بايد به همان صفت متّصف باشيم و آنها داراى خلق عظيم و مهربانى كاملى هستند.

در اينجا من از خواب بيدار شدم و مطالب فوق را كه آقاى «محمّد شوشترى» برايم گفته بود همه را يادداشت كردم و چون نمى‏دانستم كه او فوت شده متوحّش از خانه بيرون آمدم و يكسره به درِ منزل او رفتم كه متأسّفانه تازه خبر فوت او به اهل خانه‏اش رسيده بود و آنها فوق‏العاده ناراحت بودند. فرداى آن روز آنچه را كه او از مطالب بالا براى من گفته بود، با احاديث اسلامى (كتاب بحارالانوار جلد 6) و سخنان دانشمندان غربى در كتابهاى «عالم پس از مرگ» و كتاب «انسان روح است نه جسد» و كتاب «عالم ماوراء قبر» و چند كتاب ديگر مقايسه كردم و ديدم مطالب او كاملاً با آنها تطبيق مى‏كند.

ضمنا چون او به من وعده كرده بود كه تا ده شب اين برنامه را ادامه دهد و بعد متوجّه شدم كه رؤيايم هم صادقه بوده زيرا من كه نمى‏دانستم او فوت شده و تصادف كرده است و بعد ديدم همين طور بوده است لذا تا شب بعد، ساعت شمارى مى‏كردم كه باز به خواب بروم و او را ببينم تا وى از عالم پس از اين عالم به من اطّلاعاتى بدهد.

ساعت ده شب خوابيدم، هنوز به خواب نرفته بودم ولى چشمهايم گرم شده بود و به اصطلاح در حالت «خلسه» و يا بين خواب و بيدارى بودم كه ديدم باز او نزد من آمد و گفت: حاضرى بقيّه‏ى جريان را بشنوى؟

گفتم: منتظرت بودم.

گفت: هنوز تو آمادگى ندارى كه من از اين زودتر نزد تو بيايم، تو نمى‏توانى مرا در بيدارى ببينى، لذا صبر كرده‏ام تا به خواب بروى و روحت از قيد جسدت رها شود و با من سنخيّت پيدا كنى تا بتوانم نزد تو بيايم، سپس گفت:

بالأخره آن جوان خوش قيافه يعنى حضرت «ملك الموت» با همان مهربانى و محبّت فوق‏العاده مرا به خدمت «خاندان عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) برد و در بين راه دو نفر جوان خوش قيافه كه مثل خودش بودند و من همانجا فهميدم آنها حضرات «نكير» و «منكر» و يا «بشير» و «مبشّرند» چند سؤال كوتاه از من كردند و بعد به من اجازه‏ى عبور دادند.

در اينجا من از حضرت «ملك الموت» پرسيدم: پس سؤال قبر چه مى‏شود؟ ايشان گفتند: چون جسد تو له شده است، همينجا كه روى قبر تو است از روحت سؤال شد و سؤال قبر تو همين است.

گفتم: قبر من كجا است؟

گفت: همينجا و اشاره به زمين كرد. من نگاه كردم ديدم بدن مرا زير خاكها كرده‏اند و من كنار بدن له شده‏ام در راه عبور به خدمت «خاندان عصمت» (عليهم السّلام) قرار گرفته‏ام. خواستم مقدارى متأثّر و محزون بشوم حضرت «ملك الموت» فرمودند: بيا برويم معطّل اينها نشو، آنچه را كه امروز خواهى ديد سبب مى‏شود كه همه چيز را فراموش كنى و با يك چشم بهم زدن مرا به محضر مبارك «پيغمبر اكرم» (صلى اللّه عليه و آله) و «فاطمه‏ى زهراء» و «ائمّه‏ى اطهار» (عليهم السّلام) رساند و خودش با من وداع كرد و رفت و من به محضر آنها مشرّف شدم.

در اينجا ناگهان من از آن حال بين خواب و بيدارى پريدم و ديگر در آن شب هر چه كردم آقاى «محمّد شوشترى» را نديدم.

ولى بعد كه به روايات مراجعه كردم، مطالبى را كه او در شب دوّم گفته بود يعنى مشرّف شدن به محضر «معصومين» (عليهم السّلام) ديدم عينا از «ائمّه‏ى اطهار» نقل شده كه به عنوان نمونه روايت اوّل و دوّم و سوّم و پنجم و ششم و هفتم و هشتم و نهم و دهم و چند حديث ديگر از باب هفتم ابواب موت بحار شاهد صدق سخنان او مى‏باشد.

شب سوّم در اتاق خلوت قبل از خواب مقدارى دعاء خواندم و حال توجّهى پيدا كردم و ذكر «لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم» زياد گفتم، نمى‏دانم به خواب رفته بودم يا هنوز بيدار بودم كه ناگهان ديدم:

شَبَح روح «محمّد شوشترى» در گوشه‏ى اتاق ظاهر شد و گفت: امشب خوب كارى كردى كه اين دعاها، بخصوص «لاحول و لاقوّة الاّ باللّه» را زياد گفتى زيرا امشب با آنكه من زياد كار داشتم ولى مرا به خاطر دعاهاى تو اجازه دادند كه به نزدت بيايم و با تو بقيّه‏ى قضايائى را كه امروز و ديشب اتّفاق افتاده در ميان بگذارم.

و سپس ادامه داد و گفت: من از وقتى كه به خدمت حضرات «معصومين» (عليهم السّلام) مشرّف شده‏ام با آنكه هيچ لياقت محضر آنها را ندارم، در عين حال مايل نيستم لحظه‏اى از خدمتشان دور شوم، امّا در همان لحظات اوّل متوجّه شدم كه روح من از نظر بعضى از كمالات ناقص است و هنوز بعضى از صفات رذيله در من هست كه نبايد به خود اجازه بدهم با داشتن آن صفات، زياد در ميان آنها باشم.

و حال من عينا مثل كسى بود كه با لباس چركين و دست و صورت كثيف و آلوده به مجلس بزرگان وارد شود و بخواهد با آنها مجالست نمايد.

امّا به مجرّد آنكه در خود احساس شرمندگى كردم يكى از اولياء خدا كه نبايد براى تو اسمش را نقل كنم نظافت و تزكيه‏ى روح مرا به عهده گرفت و از امروز من مثل شاگردى كه به مدرسه مى‏رود مشغول تحصيل كمالات روحى شده‏ام و بنا شد كه من اوّل خودم را از بعضى صفات رذيله با راهنمائى آن ولىّ خدا پاك كنم و سپس معارفم را تكميل نمايم و خود را به كمالات روحى برسانم و بعد لياقت معاشرت با «ائمّه‏ى اطهار» (عليهم السّلام) را پيدا كنم.

و اى كاش من اين كارها را در دنيا انجام داده بودم كه ديگر اينجا معطّل نمى‏شدم زيرا انسان تا لذّت مجالست با «خاندان عصمت» (عليهم السّلام) را نچشيده، نمى‏تواند بفهمد كه چقدر معاشرت با آنها ارزش دارد. وقتى لذّت معاشرت با آنها را احساس كرد آن وقت به او بگويند بايد بروى و مدّتها از ما دور باشى تا خودت را تميز كنى و اصلاح نمائى، آن وقت ناراحتى فراق عذابى بس اليم است.

اينجا آقاى «محمّد شوشترى» شروع به گريه كرد و گفت: بنابر اين به شما توصيه مى‏كنم تا در دنيا هستيد هر چه زودتر نفس خود را تزكيه كنيد و خود را به كمالات روحى برسانيد تا اينجا راحت باشيد، حالا من با اجازه‏ى شما مى‏روم تا به درسهايم برسم و انشاءاللّه شايد چند شب ديگر باز به سراغت بيايم.

من هم از آن حال كه نمى‏دانم خواب بودم يا بيدار، بيرون آمدم و ديگر او را نديدم.

ضمنا همان گونه كه از اين ارتباط استفاده مى‏شود و در رواياتى هم به آن اشاره شده اگر شيعيان و مؤمنين در روحشان بعضى از صفات رذيله وجود داشته باشد، بايد آنها را در عالم برزخ تزكيه كنند و معارف حقّه را ياد بگيرند و به كمالات روحى برسند و خود را براى ورود به عالم قيامت و بهشت آماده نمايند، زيرا ممكن نيست كسى كه حتّى سر سوزنى در نفسش از اخلاق رذيله وجود داشته باشد به بهشت وارد گردد و باز تزكيه‏ى نفس در عالم برزخ آسانتر از قيامت است و در حقيقت تزكيه‏ى نفس در عالم برزخ آن هم با كمك اهل بيت عصمت (عليهم السّلام) در حقيقت شفاعت آنها است كه مخصوص شهداء است.

بعد از شب سوّم متأسّفانه تا چند شب هر چه دعاء خواندم و كلمه‏ى «لاحول و لاقوّة الاّ باللّه العلىّ العظيم» را گفتم از آقاى «محمّد شوشترى» خبرى نشد.

بعد از چهار شب وقتى كه مشغول نماز شب و تهجّد بودم ناگهان او را در بيدارى با لباس بسيار تميز و نورانى و صورت بسيار زيبا و وجيه در مقابل خودم ديدم، اوّل مقدارى ترسيدم ولى او با صداى بسيار لطيفش به من گفت: نترس تا بقيّه‏ى قضايايم را براى تو نقل كنم. و بعد ادامه داد و گفت: من در اين چند روز علاوه بر آنكه مشغول ياد گرفتن معارف و تزكيه‏ى نفس بودم با دوستان و آشنايان هم ملاقات مى‏كردم.

همه آنجا هستند، همه‏ى دوستان سابقى كه مرده‏اند و شيعه‏ى حضرت مولا «اميرالمؤمنين» (عليه السّلام) بوده‏اند.

سه روز قبل كه به ميان اجتماع ارواح شيعيان در «وادى السّلام» رفتم اوّل كسى را كه ديدم مرحوم فلانى بود (در اينجا نام يكى از علماء و مردان متّقى را كه با من و او رفيق بود برد.) او مرا به جمعى از دوستان حضرت مولا معرّفى كرد و آنها دور مرا گرفتند و هر يك از من احوال دوستانشان را مى‏پرسيدند.

يكى از من پرسيد: چند روز است از عالم دنيا آمده‏اى؟ گفتم: همين ديروز بيرون آمده‏ام. او با شنيدن اين جمله رو به سائر ارواح كرد و گفت: خيلى او را سؤال پيچ نكنيد زيرا او خسته است و از ناراحتى فوق‏العاده‏ى جان كندن خلاص شده است.

من گفتم: نه اتّفاقا به قدرى در اين سفر راحت بودم كه هيچ خسته نشده‏ام.

گفتند: مگر تو چگونه از دنيا بيرون آمدى؟

گفتم: با ماشين تصادف كردم و به كلّى درد احساس نكردم و فورا حضرت «ملك الموت» با محبّت فوق‏العاده‏اى مرا به محضر «خاندان عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) برد و نگذاشت من زياد ناراحت بشوم.

ديگرى از من پرسيد: تو اهل كجائى؟

گفتم: در فلان شهر زندگى مى‏كردم.

گفت: فلانى را مى‏شناسى؟

گفتم: بله او در دنيا است. باز نام فرد ديگرى را از من سؤال كرد كه او را هم مى‏شناختم، به او گفتم: او هم تا چند ماه قبل در دنيا بود. و باز از شخص ديگرى سؤال كرد كه اتّفاقا او مرد گناهكارى بود و از اعوان ظلمه بود و در رژيم طاغوت دست در كار بود و با اين شخص ظاهرا نسبتى داشت.

گفتم: او چند سال است از دنيا بيرون آمده. گفت: پس نزد ما نيامده، حتما اعمال زشتش دامنگيرش شده و او را حبس كرده‏اند.

من سؤال كردم: او را كجا حبس مى‏كنند؟

گفت: معلوم نيست، زندانهاى متعدّدى هست ولى بيشتر احتمال دارد در ميان همان قبرش حبسش كنند.

گفتم: من مى‏توانم با او ملاقات كنم؟

او گفت: براى تو چه فايده دارد جز آنكه ناراحت بشوى و براى او هم نمى‏توانى كارى انجام دهى.

گفتم: مايلم براى آنكه قدر محبّت و ولايتم را نسبت به «خاندان عصمت» (عليهم السّلام) بدانم كيفيّت عذاب قبر را مشاهده كنم.

گفت: پس من هم همراه تو مى‏آيم، شايد اگر قابل عفو باشد از حضرت مولا براى او تقاضاى عفو كنيم.

بعد از آن ما با هم به قبرستان رفتيم. همان طورى كه او گفته بود آن شخص را در قبرش حبس كرده بودند، ما از ملائكه‏اى كه موكّل او بودند اجازه گرفتيم كه با او ملاقات كنيم و با هر زحمتى بود او را ديديم.

ابتداء از او پرسيديم: بعد از مرگ چه بر سرت آمد؟ او آهى كشيد و گفت: شما حال مرا مى‏بينيد، الآن چند سال است كه از همين سلول تنگ و تاريك بيرون نرفته‏ام، ابتداء وقتى حضرت «ملك الموت» با من روبرو شد خيلى با تندخوئى جان مرا گرفت، مرا خيلى اذيّت كرد. همه‏ى ملائك با خشونت و تندى با من روبرو مى‏شدند. وقتى مرا در قبر گذاشتند مثل اين بود كه مرا در گودالى از آتش گذاشته‏اند، مى‏سوختم و در عذاب بودم تا آنكه حضرت «اميرالمؤمنين» و سائر «ائمّه» (عليهم السّلام) را ديدم و از آنها كمك خواستم. آنها گفتند: تو در دنيا ما را فراموش كردى و دوستان ما را زياد اذيّت نمودى حالا بايد تا مدّتى كفّاره‏ى گناهانت را بپردازى و بالأخره به من اعتنائى نكردند و مرا در اينجا گذاشته‏اند. حالا دستم به دامنتان، شما كه آزاديد به پسرم بگوئيد تا براى من از مردم طلب رضايت كند و از فقراء و ضعفاء دستگيرى نمايد و از مال خودم كه نزد او هست براى من خيرات كند و پولى به كسى يا كسانى بدهد كه لااقل ده هزار صلوات بفرستند و ثوابش را به من نثار كنند، شايد من از اين مهلكه نجات پيدا كنم.

در اين موقع آقاى «محمّد شوشترى» و آن منظره از مقابل چشمم ناپديد شدند و نور عجيبى بر من مستولى گرديد و من ديگر آنها را نديدم.

ضمنا مطالب او با احاديث و روايات و آخرين نظرات علمى دانشمندان علم‏الرّوح كاملاً تطبيق مى‏كند.

زيرا در روايات آمده كه «امام صادق» (عليه السّلام) فرمودند: ارواح با يكديگر در جوّ ملاقات مى‏كنند و يكديگر را مى‏شناسند و وقتى روحى تازه بر آنها وارد مى‏شود، يعنى از دنيا نزد آنها مى‏رود مى‏گويند: او را راحت بگذاريد زيرا از هول بزرگى نجات يافته، بگذاريد استراحت كند.

بعد آنها احوال دوستانشان را كه در دنيا بوده‏اند مى‏پرسند، اگر تازه وارد جواب داد كه: او هنوز در دنيا است، اميدوار مى‏شوند كه او به زودى به آنها ملحق مى‏شود و اگر بگويد او قبل از من از دنيا رفته، آنها مى‏گويند: واى، او نزد ما نيامده معلوم است اهل عذاب بوده است.

در پنجمين شب كه او را ديدم (و از شرح چگونگى ملاقاتمان معذورم) او براى من خصوصيّات بهشت عالم برزخ را شرح داد.

آن شب باز خود را در گوشه‏ى همان قصرى كه در باغ بزرگى بود و شب اوّل آن را در خواب ديدم مشاهده كردم، او به من گفت: اين باغ و قصر تنها مال من است و به هر يك از مرده‏ها كه مؤمن و شيعه باشند مثل اين و يا بهتر از اين باغ و قصر را مى‏دهند، اگر مايلى بيا با هم در اين باغ گردش كنيم و خانه‏ى جديد مرا با جميع خصوصيّاتش ببين.

من اظهار تمايل كردم، او فورا از جا برخاست و مرا به گردش برد.

باغ بسيار بزرگى بود، همه چيزش غير از آن چيزهائى بود كه ما در دنيا ديده‏ايم. لطافت و ظرافت بر تمام اشياء آن باغ حكومت مى‏كرد. چند نهر در اين باغ جارى بود.
يكى از اين نهرها شير خالصى بود كه شفّافيّت فوق‏العاده و مزه‏ى بسيار خوبى داشت، زيرا من براى آنكه بتوانم شرح آنها را براى شما نقل كنم از آن نهرها مقدارى آشاميدم.

نهر ديگرى از عسل مصفّا در گوشه‏ى ديگر باغ جارى بود كه فوق‏العاده زلال و روان و بدون چسبندگى و بسيار خوشمزه بود.

و همچنين نهر سوّم كه در وسط باغ جارى بود و از هر دو تاى آنها شيرين‏تر و شفّاف‏تر بود و اسمش نهر كوثر بود زينت فوق‏العاده‏اى به باغ مى‏بخشيد. در اين باغ انواع بلبلها به رنگهاى مختلفى كه حيرت‏آور بودند، درختهائى كه پر از ميوه بودند، دوشيزگانى كه همه آماده‏ى خدمت بودند و جوانهاى پسرى كه به نام «غلمان» همه مهيّاى انجام اوامر صاحب باغ بودند بسيار به چشم مى‏خوردند.

خاك اين باغ به قدرى معطّر بود كه انسان فكر مى‏كرد آن را از مشك و زعفران ايجاد كرده‏اند.

ولى آنچه مرا به حيرت انداخته بود اين بود كه اين باغ با همه‏ى عظمتش براى من كه هنوز در دنيا بودم در بُعد و حالت دوّم واقع شده بود، يعنى عينا مانند عكسهاى دو بُعدى بود كه وقتى از طرفى نگاه مى‏كنيم يك بُعدش ديده مى‏شود و وقتى از طرف ديگر به همان عكس نگاه مى‏كنيم بُعد ديگرش مشاهده مى‏گردد.

من محلّ آن باغ را وقتى به طور عادى نگاه مى‏كردم «نجف اشرف» و اطرافش را مى‏ديدم، يعنى همان شهر «نجف» و «وادى السّلام» و همان بيابان خشك را كه در اطراف «نجف اشرف» است مشاهده مى‏كردم، ولى وقتى مقدارى فكرم را متمركز مى‏نمودم و به اصطلاح به بُعد ديگر همان مكان مقدّس نگاه مى‏كردم، اين باغ و قصر و آنچه شرح دادم مشاهده مى‏شد. امّا از حرفهاى آقاى «محمّد شوشترى» استفاده مى‏شد كه جريان براى او بعكس است، او در مرحله‏ى اوّل حالت و بُعد برزخى آن محل را مى‏بيند يعنى آن باغ و آن قصر را مشاهده مى‏كند و سپس در بُعد بعدى «نجف اشرف» و «وادى‏السّلام» را مى‏بيند.

به هر حال اين مختصر اختلاف بين من و او بود، لذا او لذّت بيشترى از آن باغ و قصر مى‏برد و حتّى گاهى او چيزهائى كه خيلى لطيف و ظريف بود مشاهده مى‏كرد كه من آنها را درست نمى‏ديدم و احساس نمى‏كردم. مثلاً يكى از آنها اين بود كه او به من گفت: ببين اين نهر فرات كه ما در دنيا آن را آب گِل‏آلود كثيفى مى‏پنداشتيم چقدر در اينجا شفّاف و درخشنده و معطّر و شيرين گرديده است. من وقتى آن را از بُعد دنيائى نگاه مى‏كردم آن نهر همان نهر فرات كنار شهر «كوفه» بود، ولى وقتى آن را از بُعد برزخى آن مى‏ديدم، صاف و شفّاف و درخشنده بود، امّا از عطر و شيرينى آن چيزى نمى‏فهميدم.

درختان ميوه‏اى كه در اين باغ بود همه گونه ميوه داشت، يعنى گاهى يك درخت دهها نوع ميوه آورده بود كه اكثر آن ميوه‏ها با ميوه‏هاى دنيا به هيچ وجه قابل مقايسه نبود.

هواى اين باغ به قدرى لطيف بود كه انسان از استنشاقش لذّت فوق‏العاده‏اى مى‏برد.

قصرى كه در اين باغ بود به قدرى به انواع تزئينات مزيّن بود كه غيرقابل وصف بود و من مبهوت در ميان آن باغ ايستاده بودم كه ناگهان به خود آمدم و از آن حالت خارج شدم و خود را تنها در اتاق خوابم مشاهده كردم.

در ششمين شبى كه او را در اواخر شب پس از تهجّد و نماز شب ديدم و او با من ارتباط روحى پيدا كرد، در مرحله‏ى اوّل تعليمى براى نجات از ناراحتيهاى عالم قبر و برزخ به من داد كه مِنجمله به من مى‏گفت: ركوعت را خوب انجام بده زيرا اين عمل تو را از عذاب قبر نجات مى‏دهد.

در كتاب «دعوات راوندى» از «امام باقر» (عليه السّلام) نقل شده كه فرمود: كسى كه ركوعش را صحيح و كامل انجام دهد، ترس از قبر به او راهى پيدا نمى‏كند. و مِنجمله به من گفت: از نمّامى و سخن‏چينى و غيبت ديگران و ترشّح بول به بدنت خوددارى كن تا مبتلا به عذاب قبر نشوى. (اين مطلب مضمون حديثى است.)

سپس او به من گفت: بيا با هم در عالم برزخ گردش كنيم تا مطالب مهمّى دستگيرت شود. من موافقت كردم و هر دوى ما مثل كبوترى به طرف عالم برزخ پرواز كرديم. اوّل به درياى بزرگى رسيديم، در ميان آن دريا كشتيهائى از نقره‏ى خالص در حركت بودند. من و او سوار يكى از آن كشتيها شديم تا به جزيره و محلّى كه بسيار بزرگ و با عظمت بود و خيمه‏هاى زيادى كه آنها را از نقره بافته بودند رسيديم. او به من گفت: مى‏دانى اين خيمه‏ها مال كيست؟! اينها متعلّق به «اهل بيت عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) است، آنها در اينجا هر كدام خيمه‏ى مستقلّى دارند.

در آن شب ما موفّق شديم كه با ارواح «خاندان عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) در آن خيمه‏ها ملاقات كنيم و دهها مطلب علمى و عرفانى را از آنها ياد بگيريم.

در اين محل و جزيره هر كسى راه پيدا نمى‏كرد و در حقيقت آنجا مثل اندرونى و يا استراحتگاه «اهل بيت عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) بود، ولى از اوضاع استفاده مى‏شد كه گاهى بعضى از خواص را راه مى‏دهند، چنانكه ما توانستيم به آنجا برويم.

در آن جزيره كه وسعتش بيشتر از آسمان و زمين بود همه گونه وسائل استراحت مهيّا بود و بالأخره خداى تعالى در آنجا از «اهل بيت عصمت» (عليهم السّلام) خوب پذيرائى مى‏كرد.

سپس از آنجا مرا به كوههائى كه اسمش «جبال رضوى» بود برد و در آنجا هم اهل بيت «عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) جايگاههاى مخصوصى داشتند ولى در آنجا بارعام داده بودند و ارواح مؤمنين دور آنها جمع شده بودند و از ميوه‏ها و غذاها و آشاميدنيهاى آنجا استفاده مى‏كردند.

ما در آنجا مدّتى سرگرم ملاقات مؤمنين بوديم و با آنها در فضائل «خاندان عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) حرف مى‏زديم و آن جلسات فوق‏العاده براى ما لذّت‏بخش بود و از آنجا به آسمان چهارم رفتيم در يكى از كرات كه در مدارهائى كه در آسمان چهارم بود همه‏ى انبياء و شهداء و صدّيقين و صالحين خانه و بهشتى داشتند و با اربابانشان سر يك سفره مى‏نشستند در حقيقت بهشت برزخى آنها بسيار شبيه به بهشت خُلد كه بعد از قيامت نصيب آنها مى‏شود بود.

سپس از آنجا به «وادى السّلام» در نجف اشرف در عراق رفتيم. در آنجا ارواح مردم با ايمان و تزكيه شده و مخلص جمع بودند، ولى مثل آنكه اينها لباسهاى مخصوص به تن داشتند كه به قدرى منوّر و برّاق بود كه چشم را خيره مى‏كرد و من مدّتى به لباسهاى تميز و فاخر آنها بهت زده نگاه مى‏كردم.

بعلاوه آنها روى مبلهائى كه از نور لطيفى ساخته شده بود متشخّصانه نشسته بودند و منتظر مقدم حضرت «ولىّ عصر» (عليه السّلام) بودند.

در اينجا باز ناگهان خود را در اتاقم ديدم و در حالى كه عرق سردى به بدنم نشسته بود از جا پريدم، ولى كسى را اطراف خود نديدم و بالأخره بعد از شب ششم تا چندين شب ديگر آقاى «محمّد شوشترى» به سراغ من نيامد، ولى چهار شب كه از ملاقاتمان گذشته بود و من در آن شب بسيار ذكر گفته و عبادت كرده بودم و حال توسّل خوبى داشته و كاملاً خسته شده و در رختخواب از كثرت خستگى افتاده بودم، ناگهان ديدم سقف اتاق شكافته شد و مثل آنكه كسى مرا به پشت بام صدا مى‏زند، من با يك اراده روحم را از بدنم تخليه كردم و تا پشت بام رفتم، ديدم «محمّد شوشترى» آنجا ايستاده و منتظر من است كه باز هم با او به گردش در عالم برزخ بروم.

او به من گفت: امشب مى‏خواهم تو را به جائى ببرم كه ممكن است بترسى و ناراحت شوى ولى براى اطّلاعت از عالم برزخ لازم است، تو بايد آنها را ببينى و براى ديگران نقل كنى تا آنها از عذاب الهى بترسند و گناه نكنند.

بالأخره من و او با هم پرواز كرديم و به چند قبرستان متروك در ممالك كفر رفتيم. اين قبرستانها در بُعد برزخى مثل حفره‏هائى بودند كه در آنها سالها آتش افروخته باشند و اطرافشان را خاكستر گرفته و جز حرارت و سوزندگى چيز ديگرى نداشته باشند.

وقتى ما دقيقا به داخل آنها نگاه كرديم، در پائين آن گودالها يك نفر از كفّار افتاده بود و بدنش مى‏سوخت و او فريادها مى‏كشيد كه ما از بس ناراحت شديم در آنجا نتوانستيم حتّى لحظه‏اى توقّف كنيم، سپس از آنجا به طرف كوههائى كه بين مكّه و مدينه واقع شده و بسيار سياه و وحشت‏انگيز است رفتيم، در آنجا وقتى با بُعد برزخى به آن كوهها نگاه كرديم، جهنّم هولناكى بود كه جمعى در آنجا به انواع عذابها مبتلا بودند.

آقاى «محمّد شوشترى» به من گفت: اينها قاتلين حضرت «سيّدالشّهداء» (عليه السّلام)اند كه به انواع عذاب مبتلا هستند. من در اينجا خوشحال شدم چون پرونده‏ى آنها را مى‏دانستم ولى در عين حال حالم بهم خورد و از كثرت وحشت از آن حالت برزخى بيرون آمدم و خود را دوباره در اتاق منزلم ديدم.

ضمنا در احاديث مكرّرى نقل شده كه «ائمّه‏ى اطهار» (عليهم السّلام) فرموده‏اند بعضى از كفّار در قبورشان تا روز قيامت معذّبند.

و در كتاب «كامل الزّيارة» در ضمن روايتى نقل شده كه «عبداللّه بن بكر ارجانى» گفته من در خدمت «امام صادق» (عليه السّلام) در راه بين مكّه و مدينه مى‏رفتيم تا رسيديم به منزلگاهى كه نامش «عسفان» بود، سپس در طرف چپ راه كوه سياهى ديده مى‏شد كه فوق‏العاده وحشتناك بود.

من به «امام صادق» (عليه السّلام) عرض كردم: اى پسر پيامبر چقدر اين كوه وحشتناك است من در اين راه كوهى مثل اين كوه نديده‏ام.

آن حضرت به من فرمود: اى پسر بكر مى‏دانى اين كدام كوه است؟

گفتم: نه.

فرمود: اين كوهى است كه مردم به آن «كمدى» مى‏گويند و اين كوه قلعه‏اى از جهنّم است و در اين قسمت از جهنّم قاتلين پدرم حضرت «حسين سيّدالشّهداء» (عليه السّلام) عذاب مى‏شوند و آنها را در اينجا تا روز قيامت نگه مى‏دارند.

«يحيى بن امّ طويل» مى‏گويد: با حضرت «امام سجّاد» (عليه السّلام) در راه بين مكّه و مدينه مى‏رفتيم، ناگهان مردى كه سياه شده و به گردنش زنجيرى بود خود را به دامن آن حضرت انداخت و فرياد مى‏زد: اى «على بن الحسين» به من آب بده. ناگهان ديدم شخصى سر زنجير او را كشيد و گفت: به او آب ندهيد، خدا نخواسته كه به او آب داده شود، او بايد تشنه بماند. من خودم را به حضرت «امام سجّاد» (عليه السّلام) رساندم، آن حضرت به من فرمود: چه ديدى؟ من آنچه را كه ديده بودم به آن حضرت گفتم، او فرمود: اين «معاويه» لعنه‏اللّه عليه بود.

شب هشتم كه بدون فاصله پس از شب هفتم ارتباطمان برقرار شد، از ميان همان اتاق خوابم بود.

آقاى «محمّد شوشترى» به من گفت: بيا تا با هم برويم و بقيّه‏ى برنامه‏ى كفّار را در عالم برزخ مشاهده كنيم.

من قبول كردم و خود را با يك اراده به طرف «حضرموت» كه در اراضى «يمن» است برديم و از آنجا به سوى «برهوت» رفتيم. در اينجا انواع عذابها براى دشمنان اولياء خدا فراهم شده بود. من نمى‏توانم آنچه را كه در آنجا ديده‏ام، براى شما نقل كنم، اين قدر مى‏گويم كه اگر انسان صدها سال در دنيا پا روى شهوات نفسانى بگذارد و ترك گناهان لذّت‏بخش را بكند و دائما عبادت بنمايد براى آنكه آن محل مملوّ از عذاب را نبيند ارزش دارد، تا چه رسد كه در آن مكان معذّب هم باشد.

به هر حال چند جمله از آنچه در آنجا ديدم براى شما نقل مى‏كنم، امّا از قديم گفته‏اند: شنيدن كى بود مانند ديدن.

آسمان «برهوت» را دود غليظى كه تعفّن گوشت و چربى سوخته از آن مى‏آمد فراگرفته بود. صداى ضربات شلاّقهاى آتشين و جيغ و داد و فرياد جمعى در آن تاريكى مطلق بلند بود.

ما براى آنكه بدانيم آنها چگونه عذاب مى‏شوند درخواست كرديم كه يكى از آن كفّار و دشمنان اولياء خدا را نزد ما بياورند تا چند سؤال از او بكنيم.

يكى از ملائكه سر زنجيرى را كشيد و يك نفر را در حالى كه روى زمين كشيده مى‏شد و داد مى‏زد از ميان آن دود و آتش بيرون آورد و به او گفت: هر چه از تو مى‏پرسند جواب بده.

آقاى «شوشترى» از او پرسيد: تو كه هستى؟ و در دنيا چه مى‏كردى كه مبتلا به اين گونه عذاب گرديده‏اى؟

او گفت: من در دنيا به خاطر رياست طلبى ظلم زيادى به مردم كرده‏ام و من سلطان يكى از ممالك اسلامى بوده‏ام، صدها نفر را در زندانها و سياه‏چالها دور از خانواده‏هايشان شكنجه داده و آنها را به بدترين عذاب، مبتلا نموده‏ام.

بعلاوه من با اولياء خدا و «اهل بيت عصمت و طهارت» (عليهم السّلام) دشمنى مى‏كردم و نسبت به آنها حسادت مى‏نمودم و لذا هر مقدار خداى تعالى مرا عذاب بكند كم كرده و من مستحقّ اين عذابها هستم.

در اينجا او را دوباره به طرف آن آتشها كشيدند و من از ترس و ناراحتى از آن حالت به خود آمدم و ديگر در آن شب چيزى نديدم، امّا شب بعد كه نهمين شب ملاقاتمان با آقاى «محمّد شوشترى» بود پس از نماز مغرب و عشاء حال ضعف و كم‏كم حال بيهوشى عجيبى به من دست داد.

در آن حال ضعف و بيهوشى ديدم آقاى «محمّد شوشترى» به من مى‏گويد: حالا با اين همه مطالب و اطّلاع كه از عالم برزخ به دست آورده‏اى نمى‏خواهى به ما ملحق بشوى و آنچه را كه من مى‏بينم تو هم ببينى؟

گفتم: مگر آنچه را كه شما مى‏بينيد من نمى‏بينم؟

گفت: نه، فقط آنچه را كه محسوس است مى‏بينى، زيرا تو بُعد معنوى و روحى را از زاويه‏ى بسيار ضعيفى مشاهده مى‏كنى و خيال مى‏كنى من هم مثل تو آنها را مى‏بينم ولى بدان فرق من و تو، مثل فرق كسى است كه همه چيز را تشخيص مى‏دهد با كسى كه فقط از راه لمس و دست كشيدن، بعضى از چيزها را احساس مى‏كند.
حالا مايلى يك نمونه از لذّتهائى را كه تو نمى‏توانى احساس كنى و من هميشه با آن در ارتباطم بدانى؟! پس بيا با هم به جائى برويم كه شايد در آنجا مقدارى از آنچه را كه من مى‏گويم تو درك كنى.

پس از گفتن اين جمله دست مرا گرفت و با سرعت عجيبى كه خودش مى‏گفت از سرعت جاذبه هم سريعتر است، مرا به آسمانها برد، سپس مرا در آسمان چهارم به باغى كه از نظر وسعت فوق‏العاده عجيب بود وارد كرد. من از همان لحظه‏ى ورود به اين باغ به يك حال نشاط مست‏كننده‏اى كه نمى‏دانم براى شما چگونه توصيف كنم، افتادم كه اگر در آن حال به من مى‏گفتند سلطنت جميع كره‏ى زمين را بدون هيچ معارضى تا ابد به تو بدهند و تو فقط از لذّتهاى آن استفاده كنى حاضرى با يك ساعت اين نشاط و لذّت معاوضه كنى؟ قطعا پاسخ منفى مى‏دادم.

زيرا من در آنجا به وصل محبوبم يعنى خداى تعالى رسيده بودم و اگر شما اهل عشق باشيد و سالها در فراق محبوبتان سوخته و ناگهان در آغوش مهر و محبّت او افتاده باشيد شايد يك سر سوزن از اقيانوس بى‏نهايت آنچه را كه من مى‏گويم بفهميد.

علاوه بر اينكه محبوب شما انسانى است كه سر تا پا نقص است و شايد (آن هم با توهّم شما) يك جهت كمال در او پيدا شده باشد كه مورد علاقه‏ى شما واقع گرديده است، ولى محبوب من خدائى بود كه هيچ نقص نداشت، داراى كمال بى‏نهايتى بود بسيار دوست‏داشتنى بود پس باز هم اين مثال با آنچه من در آنجا فهميدم قابل مقايسه نيست و نمى‏توانم لذّتى را كه در آن وقت بردم براى شما تعريف كنم.

به هر حال وقتى آقاى «شوشترى» ديد من نزديك است منفجر شوم و نمى‏توانم آن لذّت و نشاط را تحمّل كنم، فورا مرا از آن باغ بيرون آورد. در حالى كه باز به خاطر جدا شدن از آن وصل نزديك بود منفجر گردم به دست و پاى او افتادم و اشك ريزان از او خواستم كه مرا دوباره به آن باغ وارد كند كه متأسّفانه دستى به سر و صورت من كشيد و مرا به بدنم وارد كرد و من به غفلت افتادم و فقط از آن به بعد گاهى كه در حال عبادت به ياد آن وصل و آن توجّه مى‏افتم غرق در نشاط مى‏شوم و از خداى تعالى تمنّاى نجات از زندان دنيا و رسيدن به آن وصل و نشاط را مى‏كنم.

شب دهم كه به قدرى از فراق آن لذّت و آن وصل گريه كرده بودم كه چشمهايم تار شده بود و خواب به چشمهايم وارد نمى‏شد، ناگهان ديدم درِ اتاق باز شد و آقاى «محمّد شوشترى» از در وارد شد.

او گفت: حالا حاضرى از اين دنيا بروى و همه‏ى لذّتهاى دنيائى را ترك كنى و همه جا با من باشى؟

گفتم: علاوه بر آنكه حاضرم، از تو تقاضا هم دارم كه از خداى تعالى بخواهى مرگ مرا برساند و مرا از اين زندان نجات دهد.

او به من گفت: من ديشب تا به حال اين دعاء را براى تو كرده‏ام ولى مثل آنكه هنوز امتحان نهائى تو انجام نشده و بايد مدّتى باز هم در اين دنيا بمانى و لذا ديگر من به سراغ تو نخواهم آمد و هر چه مى‏خواهى امشب از من سؤال كن تا جوابت را بدهم.

من از او پرسيدم: شما در عالم برزخ تا قيامت چه خواهيد كرد و وقتتان را چگونه مى‏گذرانيد؟

او به من پاسخ داد كه: براى ما مسأله‏ى زمان مطرح نيست، زيرا تو مى‏فهمى كه اگر ميلياردها سال انسان در آن باغ با آن نشاط و لذّت كه شب گذشته لحظه‏اى از آن را تو احساس كردى باشد، مثل يك لحظه مى‏گذرد، زيرا گفته‏اند: «سِنَةُ الْفَراقُ سَنَة وَ سَنَةُ الْوَصالُ سِنَهُ» (يعنى: لحظه‏اى از فراق يك سال مى‏گذرد و يك سال وصال يك لحظه مى‏گذرد.)

من از او پرسيدم: اگر كسى به كمالات روحى نرسيده باشد باز هم از لذّت وصال استفاده مى‏كند؟

گفت: اگر در دنيا داراى اعتقادات صحيحى باشد و خدا و اولياء خدا را به عنوان محبوب خود انتخاب كرده باشد، نفس او را در مدّت كوتاهى تزكيه مى‏كنند و سپس او را به مقام قرب راه مى‏دهند تا او از لذّت وصال استفاده كند.

من از او پرسيدم: كسى كه محبّت دنيا و حبّ جاه و رياست دارد و يا به بعضى از صفات حيوانى و شيطانى ديگر مبتلا است، آيا نفس او را هم تزكيه مى‏كنند؟

گفت: اين طور كسى از دنيا سخت كنده مى‏شود و تا خود را از محبّت دنيا جدا نكند، به وصل محبوب و به لذائذ عالم برزخ نمى‏رسد.

من از او پرسيدم كه: از نظر شما چه عملى در دنيا براى به دست آوردن لذائذ عالم برزخ و وصال محبوب مؤثّرتر است؟

او گفت: از همه مهمتر دوست داشتن خدا و دوستان خدا است البته مودّتى كه سبب اطاعت از آنها بشود بهتر است.

در اينجا ناگهان آقاى «محمّد شوشترى» از نظرم ناپديد شد و ديگر تا به حال او را نديده‏ام.

(من در كتاب «در محضر استاد» جلد دوّم درباره‏ى سكرات موت و عالم قبر مطالب مفصّلى نوشته‏ام كه اگر بخواهيد در اين باره بيشتر اطّلاع پيدا كنيد حتما آن كتاب را بخوانيد).






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: فان پاتوق]
[مشاهده در: www.funpatogh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 440]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن