تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 15 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام حسن عسکری (ع):دو خصلت است كه بالاتر از آنها چيزى نيست: ايمان به خدا و سود رساندن به برادران.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1826267140




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

برف می بارد؛ برف!


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: برف می بارد؛ برف!

برف می بارد ، تند و سریع، بی وقفه ...آسمان زیبا، خیابان زیباتر...كوچه ها پر برف، لیزلیزك بازار است...

من می دوم از طرفی ... تو هم می دوی از طرف دیگر...صدایت می كنم مواظب باش، بچه!تو قدم هایت را آهسته می كنی و دست كودكت را محكم تر می گیری...دیرت شده است ... من هم ...

قدم زنان و با احتیاط به سر خیابان می رسم...شلوغ است ...مسافران زیادی منتظر ایستاده اند...خیابان را آب گرفته است...ترافیك، ترافیك...- ولی عصر ...ماشینی مقابلم می ایستد، می دوم ... چند نفر دیگر هم...بخاری ماشین روشن است و گرما پاهای خیس و یخ زده ام را مورمور می كند، آرام می گیرم...ترافیك و ترافیك...- آقا از فلان جا برو...- چشم- دیرم شد چقدر طول می دهی!- ببخشید راه نیست!

و من مدام غر می زنم و راننده آرامشش، آرامم می كند ...- همین جا نگه دار! نه مسیر بعدیت كجاست؟- شما كجا می روی؟- تا سر حافظ- می روم- تا طالقانی نمی روی- می روم- همین جا نگه دار- چشمماشین نگه می دارد و من جلوی در اداره ام پیاده می شوم، عجب شانسی ، معلوم نیست چقدر می گیرد!- چقدر شد- بفرمایید ، دیدم برف است، گفتم ...- آخر نمی شود ...- مسیرم بود، صلوات بفرستید!و ماشین از برابرم دور می شود...شرمنده ام، در حالیكه صلوات می فرستم پشت سرم را نگاه می كنم ، ماشین زیر پل حافظ دور می زند! پس مسیرش نبود...غرق در فكر وارد اداره می شوم!

تو هنوز سر خیابان ایستاده ای ، كودكت را بغل كرده ای تا آبی را كه ماشین های بی ملاحظه از پی سرعتشان می پاشند به سر و رویش نپاشد...سرد است...برف می بارد، برف...همین كه ماشینی می ایستد تا سوار شوی، عده ای می دوند و تو و كودكت را عقب می زنند...كودكت گریه می كند، آنقدر این طرف و آن طرف كشیدیش كه خسته شده است...او آرام و بی صدا اشك می ریزد و توهم بغض كرده ای...بالاخره ماشینی می ایستد و تو دوان دوان می روی تا سوار شوی...مردی تو را عقب می زند و دستگیره در جلو را می گیرد!- ببخشید آقا می شود شما عقب بنشینید، من با بچه...هنوز حرفت تمام نشده است كه مرد غرغر كنان و در حالیكه به چادرخیست توهینی می كند بی اعتنا به خواسته ات، سوار می شود و در جلو را محكم می بندد...تو عقب می نشینی ...

كودكت را بر روی پایت می نشانی، اشك هایش را پاك می كنی و نفس عمیقی می كشی ، تا بغضت را فرو بری...راننده زیر لب غر می زند كه چادر خیست صندلیم را خیس كرد...تو بی اعتنا منتظری تا بعد از یك ساعت تاخیر بالاخره به محل كارت برسی...هنوز یك خیابان مانده به مسیری كه گفته ای، راننده می ایستد و می گوید: " آخرشه! "- آقای راننده هنوز یك خیابان مانده...- مانده باشد، مگر ترافیك را نمی بینی؟ می خواهم دور بزنم ، برو پایین ...- ولی من با بچه، برف...- كرایتو بده ، برو پایین...- دویست تومان می دهی، كرایه این مسیر تا آن خیابان كه نرسیده ای دویست تومان است ، راننده پولت را پس می دهد و با صدای بلند می گوید : " پانصد تومان می شود ، بد كردم توی این برف سوارت كردم ! "تو پول را در می آوری و می دهی و سریع پیاده می شوی، دلت نمی خواهد بیش از این توهین را تحمل كنی...

دست كودكت را سفت می گیری و پیاده به راه می افتی ...غرق در فكر...

من می اندیشم به روح انسانیتی كه هنوز زنده است...تو می اندیشی به شرف و غیرتی كه كم رنگ شده است...

و ما می اندیشیم به برف، به زیبایی، به نعمت برف و به پاكی ...می اندیشیم به همه خوبی ها و به همه بدی ها و  به نعمت هایی كه اگرچه ظاهری ساده دارند ، اما  در هریك از آن ها امتحانی نهفته است...امتحانی برای من ...امتحانی برای تو...و امتحانی برای ما...تا هركس خویش را به خویش ثابت كند...جامعه و سیاستزینب فرخ





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 529]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن